‏نمایش پست‌ها با برچسب مریم رجوی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مریم رجوی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ مهر ۲۳, پنجشنبه

سخنان پریا کنهدل و فرزاد مددزاده در کنفرانس حقوق‌بشر


پریا گفت: «در برجها وامیشن!» - سخنان پریا کهندل، راوی راهروهای اوین و گوهردشت

 پریا کنهدل

سلام،
سلام به خواهر مریم عزیزم و به برادر مسعود که مطمئنم که امروز صدای من را می‌شنود.
و سلام به همه شما دوستان عزیز.
سلام به رزم آوران لیبرتی و سلام به همه هموطنانی که صدای من را می‌شنوند.


من پریا هستم، پریا کهندل و چند ماه پیش از ایران خارج شدم.
پدرم زندانی سیاسی، صالح کهندل در زندان جهنمی گوهردشت زندانی است و در 19فروردین 90 دایی اکبر و خاله مهدیه نازنینم را در حمله مزدوران مالکی به اشرف از دست دادم.

خواهر مریم عزیزم،
برای شما با خودم سلامها و درودهای زیادی آورده‌ام.
سلام هزاران زندانیان سیاسی محبوس در زندانهای ایران، سلام مادرانی که قطره قطره اشک می‌شوند از انتظار به روی کفپوشهای زندان.

سلام کودکان کار که با دستهای پینه بسته، در انتظار تنفس هوایی پاک از جنس شما یعنی از جنس آزادی و رهایی‌اند.

سلام بوسه بداران گوهردشت و اوین و کهریزک، سلام من از سیمهای خاردار گوهردشت و دیوارهای قطور اوین و سوله‌های قرچک گذشته است. همان زندانهایی که از بچگی تفریحم دویدن در میان گرد و خاکهای سالنهای ملاقاتشان بوده و بس.

من همان مسافر هفتگی زندانهای گوهردشت و اوینم و به قول پدرم صالح، پری خوش الحان بهاران پدر، که فقط هفته‌ای 20دقیقه زندگی کرد. من همان مسافر هفتگی زندانهای گوهردشتم که هفته‌ای 20دقیقه از پشت شیشه‌های خاک گرفته زندگی کرد و تنها امیدم دیدن برق نگاه پدرم بود، وقتی که از آزادی حرف می‌زد. روی پایش بند نبود و نمی‌فهمیدم از کجا چنین سرشار است.

به عقب برمی‌گردم شب 13اسفند 1385، دختری 8ساله بودم و بی‌تاب.
در افکار خود غرق بودم و اشک می‌ریختم. پدرم مرا در آغوش گرفت و آن‌قدر با من حرف زد تا خوابم برد. آن شب آخرین شبی بود که من در آغوش پدرم بودم. چرا که صبح با حمله مزدوران وزارت اطلاعات به خانه‌مان و گذاشتن اسلحه به روی سر من پدرم را بردند.
قبل از آن هم پدرم یک سال و نیم در زندان بود و این بار به‌خاطر نه گفتن به رژیم برای مصاحبه علیه مجاهدین به10سال زندان محکوم شد. در زندان جهنمی گوهردشت .

همه داستان این 10سال بود که سرمایه و توشه من شد برای انتخاب این مسیر.
چند ماه پیش، دقیقاً 20روز مانده به امتحان کنکورم از ایران خارج شدم. به خودم گفتم پریا، تو الآن می‌توانی هر چیزی که در ایران ممنوع بود را داشته باشی.
تمام رویاها و علایق رنگی‌ات. موتور سواری که بزرگترین رویایم بود. ورزش پارکو و ژیمناستیکت را ادامه بدهی و تحصیل در رشته مورد علاقه‌ام فیزیک.
اما آنچه در ایران پشت سر گذاشته بودم رهایم نمی‌کرد. سر دوراهی ماندم. آیا به‌دنبال رویاهای خودم بروم؟ و یا برای تحقق رویای همه کودکانی که در ایران اسیرند رویای دوست عزیزم و دخترانی مثل او مبارزه کنم؟ کدام؟ نمی‌دانستم!

در لحظات انتخابم یاد آخرین ملاقاتم با پدرم افتادم. در مسیر ملاقات پسر بچه 9ساله‌ای با من همقدم شد و آن از تونل تاریک و مخوف که به درازای یک کیلومتر بود گذشت. نقاشی در دست داشت. با نگاه کردن به نقاشی‌اش بغضم گرفت. خودش و پدرش را دست در دست کشیده بود.

یاد خودم و بچگی هایم افتادم که در جایگاه امروز او بودم. منقلب بودم. پیش پدرم گریه می‌کردم و می‌گفتم، گویا آن کودک پیامی داشت.

من امروز همقدم با کودکی هایم آمده‌ام که به من می‌گفت تو تنها مسافر این جاده‌ها نبوده‌ای. تو تنها مسافر این تونلها نبوده‌ای. قبل از تو صدها کودک بوده و بعد از تو هم تا این رژیم در این میهن حاکم باشد صدها کودک دیگر محکومند که این راهروها را طی کنند.

... باز هم لحظات انتخاب!

یاد عمو علی افتادم. علی صارمی، بهترین عموی دنیا. سرش رو به میله‌های مورب کابین ملاقات تکیه داده بود. با دید من لبخندی زد. گویی پیامی داشت. چرا که چند هفته بعد خبر اعدامش را شنیدم. بهترین عمویم رفت.


گویی باید عادت می‌کردم به این رفتن ها. مثل عمو عبدالرضا رجبی که زیر شکنجه چند سال پیش شهید شده بود.

لحظات غم‌انگیزی برای من که در شهادت عمو محسن دکمه‌چی تکرار شد و بی‌قرارم کرد.

عمو محسن چهارشانه و قوی‌ام را دیدم که به‌خاطر عدم رسیدگیهای پزشکی لاغر و رنجور شده بود. ولی هنوز هم محبتش تا عمق سلولهایم نفوذ می‌کرد و قدرتش پاسداران را هم به لرزه در می‌آورد.

همه آنها در آخرین لحظات زندگیشان به من پیام می‌دادند. در آن لحظه فهمیدم که صدای آنها بودن، گواه آنها بودن و ترجمان نگاه عمو علی‌ها و عمو محسنها بودن، رویا و مسئولیت بزرگ من است.

دیدم نه، نمی‌توانم، نمی‌توانم فقط به رویاهای خودم فکر کنم. رویاهای رنگی من فقط بخش کوچکی از زندگی من است. من به خانواده به زندانیان به عموهای شهیدم و در نهایت به پدر مبارزم بدهکار و مدیونم. چون آزادم.

وقتی دختران ایران رویاهای دست نیافته زیادی دارند، تحقق رویاهای فردی خودم، خودخواهی است. پس من هم گذشتم. من هم گذشتم از آن علایق کوچک، مثل هزاران اشرفی دیگر. رویای بزرگ من رویای خوشبختی کودکانی است که هرگز مسیر تونل زندان گوهردشت را طی نکنند. تحقق رویای دختران دستفروش و پسرکان فال فروش محله مان.

خواهر مریم عزیزم،
سنگین است! احساس کردم مثل مهدیه بودن سنگین است و ترسیدم. ولی در نگاه شما، و اعتماد و محبت شما، می‌توان و باید را یافتم. می‌توان و باید.

من پرچم مهدیه را بدوش می‌گیرم. من امروز این‌جا در مقابل همه سوگند می‌خورم که قدم در جای پای خاله و دایی شهیدم بگذارم و تا آخرین لحظه در تلاش باشم تا دنیای احساسات و عواطف بی‌چشمداشت را برای همه به ارمغان ببریم و آن‌روز نزدیک است، چرا که مجاهدین با قلبها پیوند خورده‌اند.

حالا که در این جمع هستم، جمع تلاشگران برای آزادی، پژواک صدای پدرم را می‌شنوم که می‌گفت: پریا من از شراب نابی نوشیده‌ام که تو حتی بوی آن را استنشاق نکرده‌ای، راست می‌گفت.

از این‌جا به همه زندانیان مقاومی که هر هفته از پشت شیشه‌های خاک گرفته می‌دیدم شان می‌گویم، من از همه شماها آموختم، آموختم که ایستادگی و مقاومت، انتخابی است که هیچ‌کس نمی‌تواند از ما بگیرد. و به برادر مسعود عزیز می‌گویم، من پریا کهندل انتخاب کرده‌ام که مجاهد بمانم و مجاهد عمل کنم و مجاهد بمیرم. حاضر، حاضر، حاضر.

فرزاد مددزاده

بنام خدا و به‌نام آزادی
با درودهای فراوان به مهر تابان ایران، خواهر مریم و 
شیر همیشه بیدار مسعود 
و درودهای فراوان به اشرفیهای قهرمان در رزمگاه لیبرتی، 

سلام به هموطنان عزیزم و شما یاران مقاومت، 
سلام بر زندانیان مبارز و مجاهد و درود بر شهیدان راه آزادی و سلام بر اکبر و مهدیه که افتخاری همیشگی برای من.

من فرزاد مددزاده هستم و به‌تازگی از ایران آمدم سی سال سن دارمو 5سال در زندانهای رژیم آخوندی بودم.
12سال پیش با دیدن عکس خواهر مریم در روزنامه آسیا و سپس برنامه‌های سیمای آزادی با مقاومت و مجاهدین خلق آشنا شدم. بعد از آشنایی با مجاهدین مسیر زندگی‌ام به‌طور کلی عوض شد. درد و رنج مردم مسأله‌ای من گردید و مبارزه با این رژیم جنایتکار برای پایان دادن به این درد و رنجها هدفم شد.

در سال 1387به اتهام محاربه دستگیر شدم و 5سال در زندان اوین و گوهردشت محکوم شدم. زمانی که دستگیر شدم مستقیم مرا به بند مخوف 209 بردند و بیش از شش ماه در 2 نوبت در انفرادی بودم

سلول انفرادی جایست که جز ناقوس مرگ صدای نمی‌شنوی و رژیم برای شکستن زندانی از آن استفاده می‌کند درست در همین شرایط شکنجه‌گر از تو می‌خواهد در تلویزیون ظاهر شوی و دروغهای علیه اعتقاداتت بگویی. بزرگترین درسی که من در انفرادی آموختم این بود که باید هر لحظه، بله هر لحظه‌اش بجنگی و این رمز پیروزی زندانی است

بعد از گذشت دوره سخت انفرادی مرا از 209 خارج کردند ابتدا به بند عمومی اوین و سپس به زندان گوهردشت تبعید کردند. در زندانهای اوین و گوهردشت با قهرمانانی هم‌چون علی صارمی ، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، جعفر کاظمی ، محمدعلی حاج آقایی، منصور رادپور، محسن دگمه‌چی و شاهرخ زمانی هم بند بودم و آن شهیدان هر لحظه با من هستند.

شهید جعفر کاظمی وقتی خبر حکم اعدامش را شنید گفت درخت آزادی به خون نیاز دارد و چه بهتر که این خون من باشد
فرهاد وکیلی فرزند مردم کردستان همیشه به من می‌گفت فرزاد بگذار مرا اعدام کنند تا فرزندان این سرزمین و به‌خصوص فرزندان کوچکم در آینده خوشبخت باشند و هرگز زندان و شکنجه و اعدام را تجربه نکنند. و شهید قهرمان علی صارمی انسانیت و عشق را در او پیدا کردم. می‌گفت با قلمم با رژیم مبارزه می‌کنم تا جهانیان بر ظلمی که بر مردم ما می‌رود آگاه شوند.

وقتی در زندان گوهردشت بودم یکروز به علی آقا، آقای صارمی گفتم در بیرون از زندان عکس خواهر مریم و برادر مسعود همیشه همراهت بود; توی پرانتز بگویم بیرون همیشه علی آقا عکس خواهر مریم و برادر مسعود تو کیف اش بود و به هر کسی را که می‌دید این را می‌داد، وقتی ازش پرسیدم این‌جا بدون عکس چه کار می‌کنی بهم یه دفتری داد وقتی باز کردم لای صفحاتش را دیدم عکس خواهر مریم و برادر مسعود را از روزنامه‌ها بریده و چسبانده و با همان خنده همیشگی گفت پسرم من بدون عکس رهبرانم هیچ جا نمی‌روم.

بله جرم آنها این بود که دلی بزرگ داشتند و عاشق بودند. روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هرانسان برادری است من آن روز را انتظار می‌کشم حتی اگر نباشم.

هموطنان عزیز و یاران مقاومت، 
امروز روز جهانی علیه اعدام است. بگذارید برایتان از نوجوانان مظلومی بگویم با هر اتهامی در سنین 13 یا 14سالگی دستگیر شدند و بعد در یک مرگ تدریجی منتظر سن قانونی برای اعدام می‌شوند تاریخ تولدشان شوم‌ترین روز زندگی آنهاست زیرا که هر تولد یک گام به مرگ نزدیکشان می‌کند و در این سالهای انتظار می‌دانید رژیم با آنها چه می‌کند. آنها را معتاد می‌کند، بله تعجب نکنید در زندانهای ایران تنها چیزی که به‌راحتی می‌توانید به‌دست بیاورید مواد مخدر است. چون عوامل رژیم وارد کننده آن به زندان هستند تا جوانان و به‌خصوص زندانیان سیاسی را معتاد کنند. اما در بیرون از زندان افراد را به‌خاطر 30گرم مواد مخدر تحت عنوان مبارزه با مواد مخدر دستگیر می‌کند و اعدام می‌کنند

روزی که از زندان گوهردشت آزاد شدم، هنگام خداحافظی با یاران زندانی عهد بستم که صدای مظلومیت آنها و مردم ایران را به همه برسانم. به همین دلیل فاصله زندان گوهردشت تا پایگاههای مقاومت برای آزادی را به سرعت طی کردم. حرف مردم رنج دیده ایران و زندانیان سیاسی به جامعه بین‌المللی این است که، محکوم کردن لفظی این رژیم کافی نیست. آخوندها را به‌خاطر جنایتهایشان به‌خصوص قتل‌عام سی هزار زندانی سیاسی و اعدامهای مستمر و روزانه به دادگاههای بین‌المللی باید بکشانید.
و می‌خواهم بگویم مردم ایران عزم خود را جزم کردند که این رژیم را سرنگون کنند و تنها راه‌حل را شورای ملی مقاومت و سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران می‌دانند.

چه آن لحظاتی که در زندان بودم و چه الآن که در جمع شما هستم مطمئنم و باور دارم که آزادی ایران‌زمین فرا خواهد رسید ما سیمرغ رهایی و مهرتابان مردم ایران را به ایران آزاد شده خواهیم برد. و با خلق محبوبمان در حالی‌که همه شهدای سرفراز را در کنار خود داریم سرود پیروزی خواهیم خواند به امید آن روز.

و در آخر یک هدیه کوچک که از طرف زندانیان که این هدیه در زندان درست یک پلاک است و روش آزادی حک شده می‌خواهم تقدیم کنم به خواهر مریم مهرتابان ایران.

۱۳۹۴ مهر ۱۵, چهارشنبه

ایران-ياد ستاره اي تابان از كهكشان اشرف مجاهد قهرمان شهيد كورش سعيدي

نيكوان رفتند وسنت ها بماند
وز لئيمان ظلم و لعنت ها بماند
اندر آييد اي همه پروانه وار
اندرين بهره كه دارد صد بهار
جان فشان اي آفتاب معنوي
مرْ جهان كهنه را بنما نوي
بوي لطف او بيابانها گرفت
ذره هاي ريگ هم جانها گرفت
ما بها و خونبها را يافتيم
جانب جان باختن بشتافتيم

شعری از دست نويس هاي شهيد قهرمان کوروش سعیدی  كه آن را در وصيت نامه اش نوشته بود

مجاهد قهرمان شهيد كورش سعيدي
او درموردزندگيش نوشته بود
در سال 1338 در يك خانواده مرفه به دنيا آمدم مادر م كرد و پدرم ترك بودند آشنايي من با فعاليت هاي سياسي از سن 16 سالگي شروع شد.بعد از آمدن به خارج از كشور در سال 1978با مطالعة نشريه مجاهد و كتابهاي سازمان به فعاليت سياسي مشغول شدم .در اين راه براي فعاليت بيشتر در اواخر سال سوم شهر اورگان را ترك كردم و به لس آنجلس كه مركز انجمن آمريكا در آن زمان بود، آمدم و مسئوليتهاي بيشتري گرفتم، بعد از چند ماه، قبل از پايان دوران تحصيلي در رشتة مهندس برق و گرفتن مدرك تحصيلات خود را قطع كردم و به صورت تمام وقت فعاليت خود را شروع كردم
كورش در امريكا از تمامي امكانات براي يك زندگي راحت برخوردار بود .علاوه بر آن راه را براي رسيدن به مدارج تحصيلي عالي و منصب هاي عالي باز مي ديد. ولي او به دنبال گمشده اي بود نام اين گمشده آزادي بود. آزادي مردم ايران. كورش مي دانست كه براي آن بايد بها پرداخت او دروصيتنامه اش نوشت
با اندوخته تمامي علم ودرس خود در راه رسيدن به آزادي و رهايي از تمامي رنج هاي بشري ، ايدئولوژي توحيدي مجاهدين را انتخاب نمودم
پس از اين انتخاب او در كسوت ارتش آزاديبخش به سرعت آموزش هاي نظامي را فرا گرفت وبه يكي از برجسته ترين فرماندهان گردان توپخانه تبديل شد
رزم مجاهد قهرمان كورش سعيدي در طول ده سال پايداري در اشرف و در زير شديدترين محاصره ها و فشارها و حمله وهجوم هاي بي رحمانه، اوج ديگري گرفت.
يكي ديگر از مجاهدان در مورد كارهاي علمي و تخصصي كورش در دانشگاه ايران قرار داشته نوشته است
بعد از حمله مزدوران به اشرف در 19فروردين 1390 در زمينه آب و برق هم به دستور مالكي برق اشرف را قطع ميكردند يا اينكه در شبانه روز بسيار كمتر از نياز ساكنان سهيمه برق مي دادند، كورش طرح صرفه جويي در مصرف برق را برنامه نويسي كرد و در طول 24ساعت برنامه صرفه جويي توسط كامپيوتر به دستگاه انتقال نيروي هر مقر اعمال مي شد و با اين شيوه كار فشار ناشي از كمبود برق بر روي مجاهدين اشرف را به حد اقل رسانده بود. اين طرح يكي از پيشرفته ترين روش هاي علمي بود
يكي ديگر از همكاران كورش نيز در مورد او نوشته است:«كورش سعيدي مسئول دانشكده برق و الكترونيك دانشگاه ايران در اشرف بود .در دوره انرژي خورشيدي كه در دانشگاه ايران اشرف برگزارشد او مسئول اين دوره بود. و مسئوليت توليد پروژه هاي خورشيدي شامل : فر خورشيدي آبگرمكن خورشيدي , آب مقطرگيري خورشيدي , تحقيقات درمورد مولد هاي خورشيدي و صفحات خورشيدي و ... از مباحث اين دوره بود
كورش در 10سال پايداري مجاهدين در اشرف، با ابتكارات خود هم با محاصره جنگيد. در مرحلة بعد او جزو گروهي بود كه براي نگاهداري اموال مجاهدين در اشرف ماند. كورش در آخرين سال حيات پر افتخارش اينچنين نوشت

يا علي در سال گذشته دشمن هرچه از دستش بر ميآمد، از موشكباران و انواع توطئه ها، كمر به درهم شكستن عزم وارادة مجاهدين در برابر ذلت و خواري بست، ولي تو خود ديدي كه چگونه مجاهدين با زدوزدن هرچه آثار كرسي طلبي و انگيزه هاي دنيوي در وادي پرداخت با انقلاب خواهر مريم وارد شدند و هرگونه آثار ضعف و سستي را زدودند
كورش قهرمان در سحرگاه دهم شهريور به دست آدمكشان عراقي ولايت فقيه به شهادت رسيد و به عهد خونينش با خدا و مردم ايران وفا كرد .سلام بر او روزي كه زاده شد، روزي كه از همه چيز خود براي آزادي مردم ايران گذشت و به مجاهدت برخاست، روزي كه در اين مسير شكوهمند به خاك افتاد. بي شك، عزم او مشعل راه فرزندان ايران در يكانهاي ارتش آزادي خواهد شد و آزادي را براي مردم
ايران به ارمغان خواهد آورد
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید

۱۳۹۴ مهر ۱۱, شنبه

ایران-اسطوره اشرف يادي از قهرمان مجاهد خلق بيژن ميرزايي

مجاهد كسي است كه براي آزادي مردمش دست از همه چيز شسته همه دربدريها سختي ها محدوديتها را جان خريده تا روزي كه به ياري خدا روزگار آسايش و رفاه را براي مردمش فراهم بكنه مجاهد يعني پايداري وفاي به عهد 
صبور بودن در برابر ناملايمات سر خم نكردن در برابر دشمن چون كوه ايستادن و در برابر مردم خاكي بودن


از فرمانده هان ارتش آزاديبخش ملي ايران
مهندس و كارشناس كامپيوتر از دانشگاه ماساچوست
از اعضاي شوراي ملي مقاومت ايران كميسيون علوم و پژوهش
مهندس بيژن ميرزايي ظاهراً در زندگي هيچ كم و كسري نداشت، از شغل و عنوان خوب و زندگي راحت برخوردار بود و در موقعيتي قرار داشت كه ميتوانست بسياري چيزهاي ديگر را هم كه براي خيليها رؤيا محسوب ميشود به دست آورد.در سال55 او با همين رؤياها، پس از دريافت ديپلمش در تهران، براي ادامة تحصيل روانة آمريكا شد و با تلاش و سخت كوشي بسيار توانست در رشتة مورد علاقه اش، مهندسي كامپيوتر، در يكي از بهترين دانشگاههاي آمريكا تحصيل كند و فارغ التحصيل شود اما كشف تدريجي يك چيز، زندگي او را دگرگـون كرد و وادارش كرد كه براي به دست آوردن آن يك چيز، از همة چيزهايي كه داشت و ميخواست داشته باشد، از جمله جانش، با شكر و شيريني بگذرد.آن يك چيز كه البته براي انساني كه خود را به عنوان انسان شناخته، همه چيز است، اسمش آرمان است.آرماني كه براي بيژن با نام مجاهدين يكي و جدايي ناپذير بود.بيژن در وصيت نامه اي به تاريخ 24 اسفند 66
نوشته است
مجاهد خلق بيژن ميرزايي
به راستي بجز مجاهد بودن و مجاهد مردن چه دليل و انگيزة موجه ديگري براي زنده بودن وجود دارد؟خداوندا شاهدي كه انگيزه اي بجز خدمت به تو و خلقت براي مبارزه نداشته ام و تنها درخواستم از تو اين بوده كه مجاهد از اين دنيا بروم
اما اين فاصلة طولاني ميان بيژني كه آرزويش اين بود كه استاد دانشگاه شود، با بيژن مجاهد و قهرماني كه جز فدا شدن در راه خدا و خلق خواسته و آرزوي ديگري نداشت، چگونه طي شد؟ يكي از همرزمانش مينويسد:
اولين بار كه بيژن را ديدم سال 61 در شهر بوستن آمريكا بود.ما هواداران سازمان در آن شهر يك خانه دو اتاقه خيلي كوچك داشتيم كه بيست نفر در آن زندگي وكار ميكردند.هيچكس براي خودش نه اتاقي داشت، نه ميزي و نه حتي كمدي.قفسه اي داشتيم كه هر كس ساكش را در آن گذاشته بود.وضع مالي خوبي نداشتيم.بيژن مهندس كامپيوتر بود كه در يك شركت كامپيوتري كار ميكرد و حقوقي خوبي ميگرفت.عليرغم اينكه خودش تمايل نداشت، قرار شده بود كه او شغلش را حفظ كند تا منبع درآمدي براي جمع مان باشد.بيژن هر روز از صبح زود تا غروب در شركت كار ميكرد و حتي اضافه كاري ميگرفت و اين در شرايطي بود كه توضيح دادم.تازه وقتي او غروب بعد از 10، 11ساعت كار طاقت فرسا به خانه برميگشت، سرحال و خستگي ناپذير تا آخر شب در كارهاي مختلفي كه داشتيم، از بسته بندي نشريه هاي مجاهد قطع كوچك براي ارسال به داخل كشور تا كارهاي ريز و درشت زندگي جمعي، شركت ميكرد
مجاهد قهرمان بيژن ميرزايي پس از چند سال كار و تلاش شبانه روزي در انجمن دانشجويان هوادار، در سال 65 و به دنبال درخواستهاي مصرانه اش براي پيوستن به ارتش آزاديبخش، به منطقه اعزام شد و در يكانهاي رزمي سازماندهي شد.او در كسوت رزمندة آزاديبخش سر از پا نميشناخت و همة مسئوليتها و وظائف مختلفي را كه به او محول ميشد، با انگيزة بسيار به احسن وجه انجام ميداد.
اما اوج درخشش گوهر مجاهدي بيژن، در 10سال پايداري پرشكوه در اشرف و به رغم آن همه توطئه ها و فشارها بود.خود او در اين باره مينويسد
هزاران بلا بر سرمان آوردند,تروريست خواندند,بمباران كردند، سلاحهايمان را گرفتند,با هدف «فروپاشي نرم»بريده خانه يي تحت نام تيف درست كردند,محاصره كردند,در 6 و 7مرداد88 با تيغ و تبر بر سر و رويمان زدند,در 19فروردين 90,با رگبار گلوله سوراخ سوراخمان كردند و با هاموي و لودر زيرمان گرفتند,با مگاتن فشار…در نيم كيلومتر مربع زندان ليبرتي به بند كشيدند با اين اميد كه تشكيلاتمان را از هم پاشيده و نيروهاي آن را پراكنده و مضمحل كنند,ولي هيهات!بيچاره شب پرستان كه مجاهدين را نشناخته بودند
بيژن آنچه را كه گفته و نوشته و آنچه را كه طي 4دهه زيسته، با خون خود و با حماسة فراموشي ناپذير 10شهريور اشرف كه او خود يكي از قهرمانانش بود، به اثبات رساند.راستي كه رژيم پليد آخوندي مجاهدين را نشناخته و هرگز نخواهد شناخت و نميداند مقاومتي كه با انسانهاي آرمانگرايي مانند بيژن بنا شده فنا ناپذير و شكست ناپذير است.هر يك از اين شهادتها، باعث انگيزاندن و به ميدان آوردن هزاران جوان بي تاب آزادي خواهد شد.
ما زندگي را
در يك نفس عطر شرافت ساده كرديم
ما خويش را بهر گذر از تيغ زار درد و تهمت
آماده كرديم
در برهه اي كه كوه جنبيد
ما مرگ را
از اسب خود ، پياده كرديم
در اين جهان غرقه در وابستگيها، ننگها، نيرنگها
ايجاد يك فصل نوين را در رهايي
اراده كرديم

۱۳۹۴ مهر ۱۰, جمعه

ایران-يادي از گرد دلاور اهوازي مجاهد قهرمان ابراهيم اسدي



ابراهيم فرزند زحمتكش مردم اهواز، يكي از شهيدان سرفراز اشرف در هجوم جنايتكارانة روز دهم شهريور است
ابراهيم در سال 31 در خانواده اي محروم به دنيا آمد. و از همان جواني، خطوط زندگينامة مجاهد قهرمان مهدي رضايي، زندگي او را با مبارزه درآميخت. ابراهيم براي آزادي مردم در قيام ضد سلطنتي فعالانه شركت كرد. اما آرزوهايش را با خميني، پايمال شده يافت. از آن روز، هرگز از تلاش در افشاي خميني و مبارزة عليه اين رژيم جنايتكار باز نايستاد. در پخش نشريه و افشاگري عليه سياست جنگ طلبي خميني، و در تهية كمك مالي و امكانات براي اعضاي سازمان به شدت تلاش ميكرد. در سال 61 كه ارتباطش با سازمانش قطع شد، خود يك هستة مقاومت تشكيل داد و همواره در جنگ و گريز زندگي كرد. در ادامة اين مسير سرانجام خود را به ارتش آزاديبخش براي رزمندگي درآن رسانْد. سالها در بخشهاي نظامي و ارتباطات و پشتيباني تلاش و مبارزه كرد. و سالها نيز در پرزحمت ترين كارها از جمله امور پشتيباني و حمل و نقل، و شهرداري، بدون هيچگونه چشمداشت تلاش و مجاهدت نمود
ابراهيم در سال 73 در نامه اي به رهبر مقاومت نوشته بود
 مجاهد قهرمان ابراهيم اسدي
خدا خميني و بازماندگان او را لعنت كند. كه دست از سر خلقمان بر نمي دارند. البته آخوند دست بردار نيست. اين ما هستيم كه بايد
 دست آخوندهاي جنايتكار را از سر خلقمان كوتاه كنيم
انگيزه هاي مبارزاتي ابراهيم اسدي در انقلاب مريم رهايي به اوج خود رسيد و از او مجاهدي سخت كوش و بي چشمداشت براي كار بي نام و نشان ساخت
ابراهيم در سالهاي اخير مسؤليت خدمات شهرداري اشرف را بر عهده داشت. او عاشق اشرف بود و در مورد هدفش از زحمت كشيدن براي زيبايي شهر اشرف، در مصاحبه اي در سال 85 گفته بود
من هرچي كه كار بتونم تو اين شهر بكنم يعني شبانه روز بكنم باز هم كم كردم بازم جاداره و بيشتر بايد براي اين شهر بزرگ، شهري كه غرور ملي تمام ملت ايران اين شهر اشرفه و اين يك غرور مليه يعني اين شهر اشرف يك شهر معمولي نيست يك شهريه كه افتخار ميكنن بهش ايرانيان، و ما مجاهدين وقتي ميگيم ايستاديم و داريم مبارزه ميكنيم در اين شهر يعني عزم ملي مونه اين شهراشرف
اما آخرين اثر ماندگار اين شهيد جاويد صحنه به قتل رسيدن او با دستاني بسته و آخرين دست نوشته او يك ماه قبل از شهادت است كه تمام وجودش را پلي براي سرنگوني رژيم ولايت فقيه و ارمغان آزادي خلق قهرمان ايران كرد
او نوشه بود
آنچه اكنون در اشرف و ليبرتي مي گذرد، عين كارزارسرنگوني است. با ايمان راسخ نسبت به تغيير دوران و با اشراف به تمامي توطئه هايي كه سر راهمان قرار دارد، اعلام ميكنم اشرف و ليبرتي، فتح مبين فقط همين. ابراهيم اسدي 12/5/92
هرچند خون پاك ابراهيم اسدي توسط مزدوران جنايتكار مالكي و خامنه اي بر زمين اشرف ريخت، اما اين خون در حقيقت بر آسمان ايران پاشيده است از هر قطرة خون او و ساير شهيداني كه دركنار او بخاك افتادند، هر روز بر شهرهاي ايران پيام مقاومت و قيام براي
سرنگوني مي بارد
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید
ترانه اي زيبا از خواننده اشرفي محمد براي ابراهيم اسدي همراه با تصاويري زيبا از شهر اشرف
اگه شهر تو دل صحرا شده بام جهان همه سر سبزيشو از دست تو داره لاله ها
سرو آشناي اشرف عاشق گلهاي اشرف سرنهاده پاي اشرف 
تك درخت آزادي از خون تو جون ميگيره تازه ميشه اسمت ميمنونه توي خاطراته سرخ اين خاك تاهميشه
ظهر شهریور داغ
وقتی خورشید چشماشو
رو به باغچه‌های تشنه وا می‌کرد
صدهزار گل و نهال، «ابراهیم» و صدا می‌کرد.
همه بیـــــــقرار او،
توی اون کویر سبـــز!
تشنه دیدار او
ـ «چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟
چرا هیشکی
                 به گلای باغچه‌ها آب نداده؟»
یه دفه، پروانه‌ای از راه رسیــــــــــــــــــــد،

که می‌گفت با هق هقای گریه‌هاش
                     «ابراهیم شده شهید،
ابراهیم شده شهید»
پشت هم پروانه‌ها می‌اومدن
با خبرهای جدید
و می‌گفتن:
آره دشمن گلا،
ابراهیمو با دست بسته کشتــــــــــنش
اما یادش واســـــــــــه‌ی همه گلا،
نفس گرم بهـــــــــاره
اون که از دستای خوب و مهربونش
رو تن دونه به دونه بیدا و اقاقیـــــا
                                یه یادگـــــــــاره،
حالا اون نیست ولی،
سرخی چهره هر غنچه میده از او سراغ
همه جا یادش پیچیده
                توی هر بیشه و باغ
گوش کنین
حالا توی شهر اشرف
همه شاپرکا دارن پیـــــــــــــــــــــام
هر گل و سرو چمن،
می خونه برای اون باغبون شهر
                      صد درود و صد سلام.

                                                                          حبیب شکری پور.


۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

ایران-اسطوره اشرف-مجاهد قهرمان علي فيضي

مجاهدين در مسيري مقابل اين رژيم حركت كردند هر جا كه او سركوب كرده مجاهدين مكان جذب مردمشون بودند مجاهدين پشتيبان مردمشون بودند 120هزار مجاهد و مبارز خلق خون خودشون را براي درمان اين درد گذاشتند
طبيعيه كه امروز مردم ما به تك تك انرژيهاي ما نياز داشته باشند هركدوم از ما بايد فكر كنيم چطور ميتوانيم اين انرژيهامون را آزاد كنيم
كه بتوانيم در مسير آزادي و رهائي خلق قهرمانمان قدم برداريم

فرمانده علي فيضي
از فرماندهان ارتش آزاديبخش ملي ايران
از اعضاي شوراي ملي مقاومت ايران كميسيون آموزش و پرورش و كميسيون ورزش
كارشناس كارتوگرافي از دانشگاه تهران
مجاهد قهرمان علي فيضي
شهيد قهرمان علي فيضي از سال 1355 در ارتباط با مجاهدين قرار گرفت و از سال 1356 به طور تمام وقت در جنبش دانشجويي وابسته به مجاهدين، يكي از سازمان دهندگان تظاهراتها و حركتهاي اعتراضي عليه ديكتاتوری سلطنتي بود.
او از آشنايي اش با مجاهدين چنين گفته بود
«ميدونستيم مجاهدين آدم هاي صادقي هستند در مسير و انتخابي كه كردن تا آخرش ايستادن و پايداري كردن و تا آخرين قطره خونشون پاي آرمانشون ايستادن مقاومت كردن، ولي صداقت رو تا وقتي كه شما با اولين مجاهد مواجه مي شيد، و آشنا مي شيد، يا در معرض زندگي مجاهدين قرار مي گيريد، اونجاست كه شروع ميشه، با مفهوم شدن اين قسمت از ارزش ها، آدم احساس ميكنه كه به جائي پا گذاشته كه هر روز علائقش و عواطفش و ايمانش نسبت به اين آرمان بيشتر ميشه»
او در سال 61 از كشور خارج شد، و با مسئوليت پذيري بيشتر، به يكي از فرماندهان لايق ارتش آزاديبخش ملي ايران تبديل شد
از جمله مسئوليتهاي اوآموزش فرزندان مجاهدين و مسئوليت آموزش نيروهاي جوان به جان آمده اي كه از جهنم خميني گريخته و به ارتش آزاديبخش پيوسته بود
او كمتر از دوماه قبل از شهادتش نوشت
«امسال با شناخت عميق تر از دو دستگاه ايدئولوژيكي توحيد, فهم جديدتر و عميق تري نسبت به تفاوتهاي اسلام انقلابي و مرزهاي خونين آن با اسلام ارتجاعي پيدا كردم. كه اين شناخت انگيزه هاي نوين و عميق تري را در من براي مبارزه با اين رژيم سفاك و ضد بشري بوجود آورده است».
گوياترين اثرو يادگاري كه اين آموزگار فدا كار از خود بجاي گذاشت صحنه جان باختنش در امداد پزشكي در اشرف در حين كمك كردن به ياران مجروحش ميراثي گران بار كه باخون نوشته شد و در تاريخ به ثبت رسيد اثري ماندگار و جاودانه از اوست

ایران-اسطوره اشرف-يادي از مجاهد شهيد سيد علي سيد احمدي


مجاهد شهيد سيد علي سيد احمدي

«بگو سیّد چه خبر» - برای مجاهد شهید سیدعلی سیداحمدی

بگو سید چه خبرداری بگو از شهرمون
بگو با ما چی شکسته کمر پیـــر وجوون
بگو ملا چند تا تــیر دارشـو کرده بپــــــا
بگو ضحاک پلید چند تا می‌خواد کاسه خون
بگو سیّد!
چه خبر؟
تو می‌آوردی برامون، خبر از خلق اسیر
و می‌گفتی
کوچه پس کوچه شهر نباس باشه جای عذاب
چرا بچه یتیم گشنه بره تو رختخـــــــــــواب؟
چرا طفلی دخترک شیشه ماشین پاک‌کنه؟
چرا ننویسه روی تختـــه سیاه، بابا و آب؟
بگو سیّد!
چه خبر؟
عرق شرم پدر تاکی رون رو صورتش؟
اشک مادر تا به کی؟ پر بشه از حسرتش؟
چرا زندونای میهن شده لبریز جوون
چرا هی شیخک قاتل میشه بیشتر ثروتش؟
بگو سیّد!
چه خبر؟
آره سید، میدونـم که دل توی دلت نبود
تو می‌خواستی بدری از ظلم ظالم تار و پود
تا کـــه هر بچه ســــرش رو، روی بالش بذاره
زندگی تو ناز و نعمت؟! آره این عـــــار تو بود
تو می‌خواستی شور وشادی رو، به هرشهربیاری
تو می‌خواستـــــی دمار از هرچی که ظلمه درآری
اگه دشمن زبون چهر تو رو بخون کشید
نمیذارم قطره‌ای هدر بره خونهای پاک
خون زهره، خون گیتی، خون سید و سعید

ارتشی منتظره روز «ر» و ساعت «سین»
میگیـــــرم تقاصتو با عزم و رزم آتشیــــــن
فردا که می‌شکفه آزادی توی شهرای ما
روزیکه پاره میشه از دست مردم زنجیرا
یاد تو زنده میشه تو هر گذر
میشه جاوید توی دلها قصه اشرفیــــــــــا
حبیب شکری پور.


يكي از مشعلهاي رزم ايران، شيردلي است بنام سيدعلي سيداحمدي. دلاوري كه اولين ذرات درك و درد را به عمل و اقدام براي آزادي مردم تبديل كرد.مجاهد خلق، سيدعلي سيد احمدي از همان ابتداي جواني مبارزة خود را عليه استبداد سلطنتي آغاز كرد. 
«اواز سال 53 به يك گروه از هوادران سازمان وصل شد.ودر سال 54 دستگير ودر سال 57 آزاد شده و از آن به بعد در بخشهاي مختلف در سازمان مشغول فعاليت شد
وقتي خميني همة راههاي آزادي را به روي مردم بست، سيدعلي و يارانش در بخشهاي اجتماعي و دانش آموزي سازمان، مبارزه اي درخشان را عليه خميني دجال پيش بردند. مبارزه اي كه در تكامل خود به نبرد در ارتش آزاديبخش ملي ايران رسيد و سيدعلي در تمامي سالهاي اين سه دهه مبارزه، پرشور و پرتلاش، با انگيزة بسيار زياد و با جديت كامل مسئوليتهايش را انجام مي داد. 
آخرين درخشش هاي اين فرزند سلحشور خلق ايران، پايداري او در دوسال پاياني زندگيش دراشرف بود.
مجاهد قهرمان سيدعلي سيداحمدي در مورد اين مأموريت خود در مرداد 91 نوشته بود 
«با تمام وجود اعلام مي كنم دفاع از اشرف و ايستادگي عين رزم سرنگوني است و از خدا ميخواهم در اين رزم مرا به افتخار شهادت نائل فرمايد. 
…بهترين و باصفاترين لحظة زندگي را همين الان دارم. در يك طرف دشمن ضدبشري ملت ايران با اعوان وانصارش براي ادامة حيات ننگين، ديوانه وار سُم بر زمين مي كوبد و تهديد مي كند، در سوي ديگر صاحبان قدرت با پرداخت هزينه از جيب مجاهدين توصيه ميكنند تا مجاهدين دست از حقوق حقة خود بردارند و جان! سالم به در برند. غافل از اين كه عنصر مجاهد خلق اشرفي، (چيزي) جز عهد با خدا و خلق و دفاع از حقوق ملت ايران ندارد».
او در آخرين كلماتش در هشتم مرداد 92 نيز باز بر اين عهد خود تأكيدكرد ونوشت
«خداوندا مرا در مرحله سرنگوني در آزمايشگاه آزادي موفق و سربلند گردان! 
مرگ بر رژيم ضد بشري خميني. درود بر رجوي. زنده باد ارتش آزاديبخش ملي ايران». 
اينچنين دفتر زرين مبارزات يك مجاهد خلق سلحشور و پرخروش و پرتوان، در اوج قهرماني و افتخار و شرف بسته شد. و صدا و نداي سيدعلي و و خون او و يارانش به تأثيرگذارترين صداي زمانه تبديل شد تا خلق ايران را در پاسخ به نداي مقاومت براي آزادي به قيام برانگيزد. سلام بر مجاهد خلق سيدعلي سيداحمدي قهرمان و تمامي شهيدان قتل عام اشرف. 
آزادی اگر مرهم درد است ایرانی اگر اهل نبرد است
قربان رهایی بکند جان کان مشعله این ره سرد است

۱۳۹۴ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

ایران-يادواره مجاهد قهرمان محمدرضا وشاق




از فرماندهان ارتش آزاديبخش ملي ايران 
از مسئولان حفاظت رهبري و فرماندهان گارد قرارگاهها
از اعضاء شوراي ملي مقاومت ايران كميسيون امنيت و ضدتروريسم

محمد رضا وشاق متولد 1334 تهران بود. او در سال 50 از طريق برادرش مجاهد شهيد علي وشاق با سازمان آشنا شد تا سال 54 در فعاليتهاي هواداري از جمله كوهنوردي و شركت درجلسات مذهبي شركت داشت وي درسال54 وبعد ازضربه اپورتونيستي وارد فعاليتهاي جديتر در هواداري از مجاهدين شد و در ارتباط با كادرهايي از سازمان كه بعد ازضربه اپورتونيستي بصورت مخفيانه فعاليت ميكردند قرار گرفت 
محمدرضا كه به طور فعال در تظاهراتها و قيام ضد سلطنتي شركت داشت و بلافاصله بعد از سقوط نظام شاه، بصورت حرفه اي وارد مناسبات سازمان شد 
محمد رضا كه در سازمان و بين همرزمانش با نام احمد شناخته ميشد، از همان ابتدا دربخشهاي مختلف ازجمله حفاظت؛ آنچنان كه در فيلمها و تصاويري كه از آن زمان بر جا مانده ديده ميشود، با شايستگي تمام انجام وظيفه كرد 
بعد از 30خرداد، محمد رضا كه به شدت مورد كينة عوامل رژيم و تحت تعقيب بود در زمستان 60 به منقطه كردستان اعزام شد و تا ورودش به ارتش آزاديبخش در مسئوليتهاي مختلف در منطقه مرزي، در آلمان و فرانسه فعال بود. تجارب او در اين دوره، از او كادري با تجربه و ارزنده ساخت 
در ارتش ازاديبخش وي به عنوان فرمانده اي لايق در يكانهاي زرهي و توپخانه فعال شد و ازخود صلاحيت بالايي نشان داد 
اما تحول اساسي در حيات انقلابي محمدرضا، با انقلاب دروني مجاهدين محقق شد و از وي انقلابي و استوار ساخت

مجاهد قهرمان محمدرضا وشاق
قسمتهايي از نامه مجاهد قهرمان محمد رضا وشاق به خواهر مريم
خواهر مريم با سلام و هزاران درود 
در روز 21 فروردين سال 82 ساعت حوالي 1500 وقتي هنگام بازگشت از منطقه دفاعي به قرارگاه اشرف با مزدوران اعزامي خميني در گير شديم و مورد اصابت گلوله قرار گرفتم و احساس كردم كه آخرين لحظات حيات را پشت سر مي گذارم ،با گفتن شهادتين سرم را روي زمين گذاشتم و آنچنان آرامش و قوت قلبي را در خودم احساس كردم كه هيچگاه طعم آنرا در زندگي ام نچشيده بودم . اما سعادت ياري نكرد و بوسيله خواهران و برادراني كه رسيده بودند جان به در برديم . في الواقع براي خودم چنين آرامشي آنهم در بجبوحه درگيري و كشت و كشتار خيلي تعجب آوربود . آنجا بود كه وصل بودن را با همه وجودم احساس كردم و طعم شيرين آنرا چشيدم

آرزوي او اين بود كه اين نعمت به همه مردم ايران برسد

بار خدايا مسعود و مريم را هر كجا هستند در كنف حمايت و حفاظت خودت قرار بده و چشم مردم ستم زده ايران را هر چه سريعتر به ديدار آنها روشن ساز. همچنين گامهاي ما را در مسير آنها كه بارزترين مصاديق صراط مستقيم هستند هر چه استوارتر گردان . آمين يا رب العالمين-3/3/89 محمد رضا وشاق

محمد رضا دربين همرزمانش به نشاط و شور و سرزندگي معروف بود . خود وي آبشخور اين شور ونشاط در عين آرامش و يقين را طي نامه اي به خواهر مريم در 17 مرداد 76 به بهترين نحو بيان كرده است
اين روزها در جاي جاي اشرف شاهد فضاي جديدي از عشق و صميميت هستيم و شاهد اين هستيم كه چگونه آن بذر نخستين كه شما كاشتيد اينك در ظرف اشرف مي رويد كه به درختي تناور و يا به تاويل خودتان به گرزي محكم در دستان شما تبديل شود
و آنگاه بالاترين آرزويش را در نقشه مسيري كه در دهم مرداد 92 نوشت مشخص كرد و جان پاكش را در همين مسير فداكرد
نهايت آرزويم كه بالاترين ثواب و سعادت ورستگاري دنيوي و اخروي است مجاهد ماندن ومجاهدجنگيدن و مجاهد مردن است آنهم در اشرف پايداريا هرجاي ديگر
او بر اين استواري سوگند ياد كرد و برسوگندش وفادارماند
من مجاهد خلقم ، مجاهد مي مانم و مجاهد مي ميرم و بر سوگندم با خدا و خلق و رهبري عقيدتي ام مسعود و مريم تا آخرين قطره خون و تا آخرين نفس وفادار و استوار هستم سوگند ياد ميكنم كه تا پاي جان از آرمان و اهداف خودم در اشرف دفاع كنم ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم».
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید
لینک کلیپ زندگی نامه مجاهد قهرمان مجمدرضا وشاق 

۱۳۹۴ شهریور ۲۲, یکشنبه

ایران- مجاهد قهرمان ستاره اي از كهكشان اشرف قباد سعيد پور


مجاهد شهید  قباد سعيد پور

همچنانكه از روز نخست ورودم به مبارزه، راه و مسير پر افتخار مجاهدين را با كهكشاني از شهيدان و اسيرانش انتخاب كردم، با افتخار و سر بلندي تكرار و باز تكرار ميكنم كه آري من مجاهدخلقم ،ميخواهم مجاهد بمانم و مجاهد بميرم.
به عنوان يك مجاهد اشرفي متعهد مي شوم كه به عهد و پيمانم با خدا و خلق و شهيدان مجاهد از احمد تا آخرين شهيد يعني صبا پايدار و استوار بمانم.قباد سعيد پور 3 آبان 1390
اين، كلمات مجاهد شهيد قباد سعيدپور (فرمانده سعيد) از فرماندهان رشيد ارتش آزادي ايران است كه سلاحش بارها بر جلادان و پاسداران شب اختناق ميهن ما، آتش ريخت. او ميگويد از 20سالگي مبارزه و مجاهدت را آغاز كرد او در سال 57 براي تحصيل راهي هندوستان شداز بدو ورود اقدام به تاسيس جمع هواداران سازمان كرد تا سال64 كه به منطقه اعزام شود در آنجا مشغول فعاليت شد
مجاهد قهرمان قباد سعيد پور از سال 65 در يكانهاي رزمي از فرمانده گروه تا فرمانده يكان مهندسي، مسئوليتهاي خود را با سخت كوشي و صلابت و جنگندگي ، به انجام رساند. سعيد در اغلب عملياتهاي مجاهدين قبل از تشكيل ارتش آزادي شركت داشت
فرمانده سعيد، در دوران پايداري پرشكوه 10ساله در اشرف، صفحات زرين زندگي انقلابياش را نوشت. او در در هر كجا كه نياز بود حضور داشت، از جان مايه ميگذاشت چرا كه قلبي مالامال از عشق به آزادي و بر پائي جامعه اي عاري از ستم داشت.

مجاهد شهید  قباد سعيد پور

فرمانده سعيد در وصيتنامة خودنوشت
خود را در راه بهروزي خلق قهرمان ايران فدا ميكنم . باشد كه اين ذره از فدا، گامي هر چند كوچك در جهت رها شدن خلق از چنگالهاي خميني ضد بشر و در راستاي جامعه بي طبقه توحيدي باشد. من در حالي كه افقهاي درخشان آزادي را در مقابلم مي بينم، از خانواده، دوست و هموطن و ميخواهم كه رهرواني مستحكم در راهي كه به پيشتازي مسعود و مريم و تا نفي هرگونه تبعيض طبقاتي، فرهنگي و جنسي و قومي باشند
او خود در يكي از نامه هايش دربارة پايداريش در اشرف بويژه درآخرين مرحلةآن كه به شهادت قهرمانهاش انجاميد اينگونه نوشت
به بودنم در اشرف پايدار به عنوان كوچكترين عضو اين جمع افتخار ميكنم
پرچم هيهات در دست بر هرگونه ضعف و سستي و ذلت غلبه ميكنم بار ديگر در خاطره 1304 شهيد فروغ جاويدان با پيشواي تاريخي و عقيدتي مجاهدين و با سازمان و رهبري تجديد عهد ميكنم
او كه خود نماد استحكام بود درسپيده دمان دهم شهريور به خون غلطيدند وخون و خاطره اش استحكام بخش 
يكانهاي قيام در نبرد سرنگوني است . يادش گرامي و راهش پر رهرو باد
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید

ایراناسطوره اشرف--يادواره مجاهدقهرمان ناصر كرمانيان


مجاهدقهرمان ناصر كرمانيان


مادرم! در رابطه با تو، هميشه دلم مي خواست پاسخي به تو، بر زخمهاي شلاق خوردة جانت، بر ستم مضاعف تاريخي اي كه برتو وارد شده پيدا كنم. هميشه پيش روي و چشمم بودي. از شهرهايي كه بر آن پرچم سياهي افراشته شده بود با تحمل رنج و شكنجه و زندان عبور كردم. براي يافتن جواب پاسخ تو، روزها و شبها راه پيمودم. بارها در چاله هاي مسير افتادم، عاقبت همراه ديگر ياران به سرزمين نور و رهايي و رحمت مريم رسيديم. ما تا رساندن تو به اين سرزمين تا محو كامل افكار ارتجاعي …مبارزه خواهم كرد
اين جان شيفتة آزادي، كه اينچنين به دنبال آرمان رهايي از هرگونه استثمار و بخصوص رفع ستم مضاعف از زنان ايران است، فرزند دلاوري از سرزمين آذربايجان است. جوان پرشوري كه از نوجواني درس و دبيرستان را رها مي كند و به قافلة فدا و آزادي مي پيوندد
تابستان 1358 از طريق نشريات سازمان و پخش آن با بچه ها، با سازمان آشنا شدم. يكي دوماه بعد از آشنايي باسازمان در شهر مياندوآب فعاليت هاي حرفه اي خودم را شروع كردم
ناصر در دوم شهريور 61 دستگير شد و تا ارديبهشت 62 در زندانهاي مياندوآب و قزلحصار كرج بود. بعداز آزادي از زندان، در تلاش وصل به جستجوپرداخت ودر تاريخ 30 بهمن 62 در كردستان به مجاهدين وصل شد.
اينچنين ناصر به رزمنده اي در گردانهاي مجاهد خلق و سپس رزمندة ارتش آزادي، و در سالهاي بعد با كسب آموزشها و توانمنديهاي لازم، به فرماندهي توانا براي ارتش آزادي تبديل گرديد 
پيروزيهاي ارتش آزادي مرهون رزم و رنج و شجاعت رزم آوراني چون ناصر بود. رزم آوراني كه شجاعت را با آرمان انقلاب و رهايي در مي آميختند و در صحنه هاي نبرد مي خروشيدند
پايداري ده ساله در اشرف محاصره شده نيز ميسر نبود مگر با عشق و شور و ايمان مجاهداني چون ناصر كه همه چيز خود را براي انقلاب ورهايي فدا كرده بودند
به سوگندهاي او براي ادامة راه نگاه كنيم. كلماتي كه با خواندن آن شكست و سرنگوني همة دجالان حاكم بر ميهن و آزادي مردم ايران به يقيني تبديل مي شود
ناصر كرمانيان: 28 آبان 91
به خون شهيدان سوگند مي خورم كه در كمال افتخار و سربلندي تا آخرين قطره خونم مجاهد مي مانم و مجاهد مي ميرم و تا رساندن خواهر مريم به تهران و سرنگوني رژيم ضد بشري خميني بر آرمانهاي توحيدي سازمان مجاهدين خلق وفادار خواهم بود و هرگز ، هرگز به رهبري و خلق اسيرمان پشت نخواهم كرد و اين نبردي است تا پيروزي

آخرين نوشته او يكماه قبل از شهادت اثري ماندگار از صدق و خلوص مجاهد خلق را به نمايش ميگذارد نوشته اي كه با درخون غلطيدنش مهر خورد
دشمن ضد بشري بداند كه ما مجاهدان اشرفي چون كوه ايستاده ايم و لحظه اي سستي و ضعف و سرافكندگي بر ما متصور نيست و به فرموده مولايمان علي (ع) كوهها از جابجنبند ما از جايمان تكان نخواهيم خورد. ما با راهبرانمان مريم و مسعود سوگند خورده ايم كه تا پيروزي وآزادي خلق در زنجيرمان لحظه اي كوتاهي نخواهيم كرد. بي شك كه اين نبردي است كه تا پيروزي و سرنگوني رژيم ضد بشري ادامه خواهد داشت 

«تعريفي تازه يافتم 
كه تعريفي تازه نبود،
ادراكي تازه، براي منِ بي ادراك بود
كه: انسان، آن است كه عليه زنجير مي جنگد
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید