و مجاهدین
شهید در آلبانی
مجاهد خلق کریم رشیدی (فرمانده محراب)
خواهر مجاهد خدیجه محمدی از اعضای شورای مرکزی سازمان مجاهدین
خلق ایران که از یک ماه پیش در بیمارستان در آلبانی بستری بود، درگذشت و به یاران
شهید و صدیق خود پیوست. پیکر وی به درخواست پسرانش که مقیم کانادا هستند، برای
خاکسپاری فردا (اول مرداد) به ونکوور منتقل میشود. به قرار اطلاع موافقتها و
همآهنگیهای اداری به این منظور در آلبانی و کانادا بهعمل آمده است.
مجاهد صدیق خدیجه محمدی متولد ۱۳۳۲ در جریان انقلاب ضدسلطنتی
هنگامی که ۲۵سال داشت، با آرمان مجاهدین آشنا شد. وی که در سالهای پس از انقلاب در
کانادا سکونت داشت، بهعنوان یکی از مسئولان تشکل هواداران مجاهدین در این کشور،
با تمام توان مسئولیتهای خود را پیش میبرد و در کارزارهای مختلف مقاومت علیه رژیم
ضدبشری آخوندی، نقش بهسزایی داشت. همرزمان و مسئولانش او را مجاهدی خستگیناپذیر
میدانستند که در انجام تعهداتش سر از پا نمیشناسد. وی نوشته بود: «با تعظیم به یاران
جاودانه و شهیدم در اشرف و لیبرتی و در زندانهای خمینی، مرام من مجاهد ماندن و
مجاهد مردن و مشی من سرنگونی است».
مجاهد صدیق خدیجه محمدی نمونه الهام بخشی برای همه زنان
آزادهٔ ایرانی است که در مبارزه و مجاهدت خود در برابر دشمن ضدبشری برای یک ایران
آزاد هیچ سد و مانعی نمیشناسند و به فدای خود و خانمان و عزیزان قیام میکنند تا
فردای بهتری را برای همه کودکان و همه زندگیهای پرپر شده در ایلغار آخوندها به
ارمغان بیاورند.
به خانم مریم رجوی، به مسئول اول سازمان مجاهدین خلق ایران
خانم زهرا مریخی، به شورای مرکزی سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران و به دوستان و
بستگان خدیجه صدیق تسلیت میگوییم.
درگذشت مجاهد صدیق و قهرمان اسماعیل رضایی
مجاهد خلق اسماعیل رضایی، که از سه دهه پیش، با پیوستن به
ارتش آزادی زندگی خود را وقف مجاهدت در راه خدا و خلق و نبرد در مسیر سرنگونی رژیم
آخوندی کرده بود، پس از یکسال نبرد با بیماری بامداد دوشنبه ۲۴تیر۹۸ در بیمارستانی
در آلبانی درگذشت و به یاران صدیق و شهیدش پیوست.
اسماعیل که در سال ۱۳۴۴ در روستایی از توابع قوچان در
خانوادهیی زحمتکش به دنیا آمده بود پس از طی یک زندگی سخت و پر رنج و اعزام اجباری
به جبهههای جنگ ضدمیهنی، در سال ۱۳۶۸ به ارتش آزادی پیوست و در همهٔ نبردها و
فراز و نشیبهای سه دهه گذشته در اشرف و لیبرتی شرکت و حضور فعال داشت.
دوران پایداری در اشرف، یکی از فرازهای حیات درخشان این
مجاهد خلق در نبرد با رژیم آخوندی بهویژه در مقابله با توطئههای این رژیم بود،
بهویژه در زمانی که آخوندها با بیش از ۳۰۰بلندگو برای شکنجه مستمر روانی و زمینهسازی
حمله به اشرف، سیرک کثیفی تحت عنوان خانواده مجاهدین بهراه انداخته بودند.
رژیم آخوندی و اطلاعات بدنام آن، که از پیوستن اسماعیل به
ارتش آزادیبخش و مجاهدین گزیده بودند، این مجاهد صدیق را با بهکار گرفتن برخی خویشاوندان
و دختر و برادرش بهشدت تحت فشار میگذاشت تا وادار به تسلیم شود. اما اسماعیل
قهرمان هر بار با ایستادگی بر سر پیمانش با خدا و خلق، توطئه سیرک آخوندی را در هم
میشکست و از آزمایش سرفرازتر بیرون میآمد. سلام بر او که بر عهد و پیمانش با خدا
و خلق تا به آخر استوار ماند.
درگذشت قهرمان پاکباز خلق فرمانده محراب (کریم رشیدی) از
فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران
قهرمان پاکباز مجاهد خلق کریم رشیدی (محراب) فرمانده دلیر صحنه
های مختلف در نبردهای ارتش آزادیبخش ملی ایران پس از ۴۲ سال رزم و مجاهدت بی وقفه و جراحت در چند عملیات ارتش آزادی،
روز سه شنبه ۲۴ اردیبهشت در بیمارستانی در آلبانی درگذشت و به جاودانه
فروغهای آزادی پیوست.
کریم رشیدی از فرزندان مردم خوزستان در اول فروردین ۱۳۳۴ درخانواده یی متوسط دراندیمشک به دنیا آمد. پس از پایان
تحصیلات متوسطه، چندسال درکشت و صنعت جنوب کار کرد و با درد و رنج کارگران و مردمی
که بر روی دریای نفت با ستم و محرومیت ودیکتاتوری فاسد شاه مواجه بودند،آشناشد. در
سال۱۳۵۶ و بالا گرفتن خیزشها علیه دیکتاتوری شاه، در سازماندهی
تظاهرات در مناطق مختلف ازجمله اندیمشک شرکت داشت.
کریم که درجریان انقلاب ضد سلطنتی با مجاهدین آشنا شده بود، پس
از انقلاب در انجمن جوانان اندیمشک به فعالیت پرداخت و تا تیرماه سال ۶۰ یکی از فرماندهان میلیشیای مجاهد خلق در بخش محلات بود. در
شهریور سال ۶۱ درمسیر رفتن به پایگاه مجاهدین در کوههای لرستان دستگیر شد و
تا سال ۱۳۶۴ در شکنجه گاه رژیم در دزفول به سر برد. او پس از آزادی از
زندان تلاش برای پیوستن به سازمان را آغاز کرد و توانست در سال ۶۵ خود را به یگانهای رزمی مجاهدین در منطقه مرزی ایران و عراق
برساند.
پس از تأسیس ارتش آزادیبخش در سال ۱۳۶۶ شایستگی خود را به عنوان متخصص تعمیرات تانک و نفربر و
سپس یک فرمانده توانمند نشان داد. محراب در سال ۶۵ در یک عملیات از ناحیه صورت و در عملیات چلچراغ در سال ۶۷ از ناحیه گردن مورد اصابت ترکش قرارگرفت. در فروغ جاویدان
فرمانده یک گردان تانک و در عملیات مروارید فرماندهی یکی از یکانهای ارتش آزادیبخش
را برعهده داشت.
قهرمان پاکباز خلق درجریان بمباران قرارگاههای مجاهدین در سال ۸۲ نیز از ناحیه پا مجروح شد اما با پیکر زخمدارش، همواره حضوری
پرشور و رزمنده در جمع یاران داشت و تا آخرین روزحضور مجاهدین در لیبرتی فرماندهی
و تدریس دفاع شخصی در برابر حملات وحوش و مزدوران نیروی تروریستی قدس را بر عهده
داشت.
صمیمیت و نثار عشق و عواطف انقلابی فرمانده محراب و ایمانش به
انقلاب ایدئولوژیک و پیام « میتوان وباید» مریم رهایی، زبانزد همرزمانش بود .
طی ۱۴ سال
پایداری در اشرف و لیبرتی، فرازهای شورانگیز دیگری از مجاهدتهای فرمانده محراب رقم
خورد . تلاشهای شبانه روزی و به دوش گرفتن تعهدات سنگین در راستای استقلال مالی در
اشرف، دفاع دلیرانه او از اشرف در حملات مزدوران عراقی ولایت فقیه در ۶ و۷ مرداد و ۱۹ فروردین ، هرکدام به عنوان صحنه های درخشانی از
رزمآوری و فداکاری او در خاطریارانش ثبت شده است.
فرمانده محراب در زمره آخرین دسته از مجاهدینی بود که به
آلبانی منتقل شدند. در آن دوران نیز همچون گذشته، با تمام توان و اخلاص مجاهدی
اش به انجام مسئولیتها و تعهداتش پرداخت.
او در نقشه مسیر خود در سال ۹۷ تأکید می کند که پس از ۴۰ سال مجاهدت و رزم بی امان مجاهدین و با پرداخت قیمت و بهای
لازم از طرف رهبری و انقلاب خواهر مریم، شرایط از هرنظر آماده سرنگونی
است. سرنگونی و پیروزی محتوم نیاز به مجاهدین دارد مجاهدین برای توفیق در
این ماموریت نیاز به انقلاب دارند و باید یک به یک مجاهدین باتمام توان و با
استفاده از ماکزیمم ظرفیت نهفته در انقلاب آن را محقق کنند.
خانم مریم رجوی درگذشت قهرمان پاکباز خلق فرمانده
محراب شهید بزرگ ارتش آزادی را که پس از ۴۲ سال رزم و مجاهدت و جراحتهای متعدد، در سحر نهمین روز ماه
رمضان بهسوی رفیق اعلی پرکشید، به فرمانده کل و رزم آوران ارتش آزادیبخش ملی و
همه مجاهدین تسلیت گفت و افزود : محراب صدیق به واقع شأن و جایگاهی فراتر از شهید
دارد ..
رئیس جمهور برگزیده مقاومت تأکید کرد
مردم ایران به وجود چنین مجاهدانی که در دوران تیره و تاریک این میهن، الگوی رزم و
جانفشانی هستند،افتخار میکنند. باشد که جوانان شورشگر میهن به ویژه در خوزستان و
اندیمشک با داشتن چنین سرمشق فروزانی راه او را در نبرد با اهریمنان حاکم بهپیروزی
برسانند.
مجاهد خلق علیاکبر کلاته میمری پس از سه دهه مجاهدت در
صفوف ارتش آزادی برای سرنگونی دیکتاتوری آخوندی روز دوشنبه ۲۶فروردین ۹۸ در بیمارستانی
در آلبانی درگذشت و به همرزمان صدیق و شهیدش پیوست.
علیاکبر در اول فروردین ۱۳۴۴ در خانوادهای زحمتکش در
نصرآباد اسفراین بدنیا آمد و فرزند کار و زحمت بود. در نوجوانی به کارهایی چون قالی
بافی و مکانیکی پرداخت.در سال ۶۳ به سربازی رفت و در جنگی که خمینی دجال بر ادامه
آن اصرار داشت، به اسارت نیروهای عراقی در آمد.
در سال ۶۸ با شناختی که از آرمانها و مبارزه مجاهدین پیدا
کرده بود برای آزادی مردم و میهنش از چنگال بدترین دشمن ایران و ایرانی به ارتش
صلح و آزادی پیوست و از آن پس به گواهی همه یارانش پیوسته و با شور و اشتیاق به
انجام مسئولیتها و وظایفش در یکانهای ارتش آزادیبخش همت گماشت. همرزمانش سختکوشی
و تعهد او را میستودند و شیفته صمیمیت و روحیه رزمندهاش بودند.
یکی از فرازهای درخشان رزم علیاکبر مقابله با توطئههای رژیم
در دوران پایداری در اشرف و سیرک کثیفی بود که با بیش از ۳۰۰بلندگو برای شکنجه
مستمر روانی و زمینهسازی حملات وحشیانه بهراه انداخته بود.
درگذشت قهرمان مجاهد خلق بهزاد مسعودی با ۴۴سال سابقه مبارزه حرفهیی در دیکتاتوری سلطنتی و دیکتاتوری آخوندی
بامداد
سهشنبه ۱۸دیماه ۱۳۹۷، قهرمان مجاهد خلق بهزاد مسعودی، پس از ۴۴سال مجاهدت بیوقفه در دیکتاتوریهای شاه و شیخ، به عهد خود با خدا و
خلق وفا کرد و به جاودانه فروغها پیوست. او بهدنبال بیماری طولانی در بیمارستان
در آلبانی درگذشت.
مجاهد
صدیق بهزاد مسعودی متولد ۱۳۳۲ در تهران، دانشجوی راه و ساختمان در زمان شاه
سه بار دستگیر شده بود و در چهارمین دور دستگیری و شکنجه در سال ۱۳۵۴ به مدت ۴سال حکم قطعی زندان گرفت و نهایتاً در قیام
ضدسلطنتی آزاد شد.
مراسم
بزرگداشت و خاکسپاری مجاهد صدیق محمد سیدی کاشانی
سخنرانی
مریم رجوی در بزرگداشت مجاهد صدیق محمد سیدی کاشانی
روز
چهارشنبه ۲۹آذر۱۳۹۷ مراسم یادبود
مجاهد صدیق محمد سیدی کاشانی در اشرف۳ برگزار شد. در این مراسم که
با حضور مجاهدین خلق برگزار شد
درگذشت قهرمان خلق، مجاهد وارسته و پاکباز محمد سیدی کاشانی
پس از ۵۳ سال مجاهدت پیگیر و مستمر برای آزادی میهن
در نبرد
بی وقفه با دیکتاتوری های شاه و شیخ
مریم رجوی: محمد سیدی کاشانی از مظاهر شرف و پایداری در زمانه ما
پیام او که اسفند گذشته در کتاب خود منتشر کرد از یادها نخواهد رفت که خطاب به جوانان ایرانزمین نوشت: «هرگز از رؤیاهای خود دست برندارید. با غم و یأس بجنگید. امید به ساختن دنیایی بهتر را زنده نگهدارید. خلاف جهت رودخانه شنا کنید. این کار سادهیی نیست اما قوای به بندکشیده را آزاد میکند، برای تغییر کردن و تغییر دادن».
او همچنین نوشت که سرودههای این چند دهه «دفاع از کلمه مقاومت، کلمه آزادی، یا صدق، فدا، برابری، تسلیم ناپذیری، ارتش آزادی، سرنگونی و انقلاب» است.
قهرمان پاکباز خلق، محمد سیدی کاشانی بهسوی رفیق اعلی شتافت و رستگار شد. او با فضیلتها و ارزشهای مجاهدیاش در صفوف مجاهدین و مقاومت ایران نیز جاودانه است.
به همه مجاهدین و خانواده بزرگ مقاومت ایران و اول از همه به مسعود که در سال ۱۳۴۹ نزد فدائیان فلسطینی در الفتح و سپس در اوین و زندان قصر با یکدیگر بودند، تسلیت میگویم.
مجاهد
خلق محمد سیدی کاشانی، در پنجاه و چهارمین سال مجاهدت بیامان در راه خدا و خلق و
در مسیر آزادی میهن، صبح روز ۲۸آذر۹۷ در بیمارستان در
آلبانی، به سوی رفیق اعلی پرکشید و به بنیانگذاران و یاران شهید و صدیقش پیوست، و
رستگار و جاودانه شد.
مجاهد
خلق احمد زارچی که از سال ۱۳۶۸ به مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران پیوست،
پس از سه دهه نبرد در راه آزادی مردم، روز سهشنبه ۶آذر پس از نزدیک ۲سال
و نیم مبارزه با بیماری، در بیمارستانی در آلبانی درگذشت و به یاران صدیق و شهیدش
پیوست.
اوکه
در ۱۴ماه اخیر، از نبرد طولانیش با بیماری، در انجام کارهای شخصی توسط
همرزمانش کمک و همراهی میشد، در همه حال روحیهیی پرشور و رزمنده داشت.
احمد
زارجی در ۱۵شهریور سال ۱۳۳۱ درخانوادهای
متوسط درخرمآباد لرستان بدنیا آمد و تحصیلات خود را در خرمآباد به پایان رساند.
در تظاهرات انقلاب ضدسلطنتی فعال بود و پس از انقلاب با رویگردانی از مرتجعانی که
در کمیتهها و دیگر نهادها بر انقلاب چنگ انداخته بودند، با آرمانهای مجاهدین آشنا
شد و در سال ۵۸با با خواندن نشریهٔ مجاهد، گم شدهاش را پیدا
کرد. در همان زمان فرماندهی گارد شرکت نفت را که به او پیشنهاد شده بود رد کرد و
به هواداری از مجاهدین پرداخت. این عشق او به آرمانهای مجاهدین سرانجام او را در
سال۱۳۶۸ با ارتش آزادیبخش ملی ایران پیوند داد.
درگذشت مجاهد صدیق آرش پور غلامی
مجاهد خلق آرش پورغلامی پس از نزدیک به دو دهه مجاهدت و
مبارزه با استبداد مذهبی ولایت فقیه، بر اثر ایست قلبی، در آلبانی درگذشت و به یاران
شهید و صدیقش پیوست.
آرش پورغلامی در سال ۱۳۵۵ در هادیشهر آذربایجان شرقی در
خانوادهیی کارگری و زحمتکش به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی را با سختکوشی و کار یدی
پش سرنهاد. از همان نوجوانی و در قبال فشارهای کارگزاران رژیم آخوندی در مدرسه
واکنشهای اعتراضی داشت و در سالهای بعد در دوران دبیرستان از طریق رادیو صدای
مجاهد با مقاومت و نبرد و آرمانهای مجاهدین آشناشد. آرش به ورزشهای رزمی علاقه
داشت و دارای کمربند مشکی در رشته کاراته بود.
پس از گرفتن دیپلم ریاضی در رشته کنترل پرواز هواپیمایی
قبول شد ولی در مصاحبه نهایی توسط عوامل رژیم رد صلاحیت و از نام نویسی محروم شد.
در سال ۱۳۷۸ از طریق دوستانش موفق شد به سازمان مجاهدین خلق ایران وصل و در سال
۱۳۸۰ برای پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران راهی قرارگاه اشرف شود.
درگذشت مجاهد صدیق عبدالله جعفرزاده در آلبانی
مجاهد خلق عبدالله جعفرزاده پس از نزدیک به ۵دهه مبارزه و
مجاهدت در برابر دو دیکتاتوری شاه و شیخ، بعد ازظهر پنجشنبه سوم آبان ۹۷ در بیمارستانی
در آلبانی درگذشت و به کاروان ستارگان درخشان کهکشان آزادی پیوست.
مجاهد صدیق عبدالله جعفرزاده در سال ۱۳۲۷ در قائمشهر متولد
شد. وی فوقلیسانس مهندسی مکانیک، دبیر دبیرستانهای تهران و تویسرکان، قهرمان کشتی
دانشگاه تهران و زندانی سیاسی در زمان شاه بود.
بامداد جمعه ۱۲مرداد، خواهر مجاهد بتول علوی طالقانی، از شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران و از اعضای قدیمی سازمان، پس از
۵دهه مجاهدت در راه آزادی، بر اثر بیماری در آلبانی درگذشت و به یاران شهید و صدیقش
پیوست.
شیرزن قهرمان بتول علوی طالقانی متولد سال ۱۳۲۱
در تهران، فعالیت سیاسی خود را در ۱۹سالگی از سال ۱۳۴۰ آغاز کرد و در سال ۱۳۵۰ در
ارتباط با مجاهدین و زنان پیشتازی مانند فاطمه امینی قرار گرفت.
خواهر مجاهد بتول علوی طالقانی فارغالتحصیل
رشته فلسفه از دانشگاه تهران با رتبه اول بود و سپس به تدریس در دبیرستانهای تهران
پرداخت. در ابتدای انقلاب ضدسلطنتی مدیریت دبیرستان اسدی را در تهران بر عهده داشت
اما در سال ۱۳۵۹ بهخاطر طرفداری از مجاهدین و برانگیختن محصلین علیه رژیم آخوندی،
از مدیریت و تدریس برکنار شد.
او پس از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ مانند دیگر یارانش مخفی
شد و در سال ۱۳۶۱ از ایران خارج شد و در سال ۱۳۶۴ به پایگاههای مجاهدین در منطقه
مرزی ایران و عراق منتقل گردید و پس از آن به مدت ۳۳سال بیوقفه در همه صحنههای
رزم و پایداری در بخشهای مختلف سازمان و ارتش آزادی مجاهدت کرد که اوج آن دوران پایداری
۱۴ساله در اشرف و لیبرتی بود. وی در این دوران بهرغم بیماری، در تمامی تهاجمات به
اشرف و لیبرتی با استواری به مقابله با مزدوران میپرداخت. از جمله در ۶و ۷مرداد و
در ۱۹فروردین ۹۰ بهطور مستمر در دفاع از اشرف شرکت داشت.
آن روی سکهای این دلاوری، مهربانی و خضوع و پایبندی
به ارزشهای انقلابی بود که از او مجاهدی والا ساخته بود.
خانم مریم رجوی درگذشت این شیرزن قهرمان و صبور
و پاکباز را به همه مجاهدین در آلبانی و بهویژه به خواهران مجاهدش عذرا علوی
طالقانی و مریم و عفت تسلیت گفت و زندگی و مبارزه او را سرمشق و راهنمای زن ایرانی
توصیف کرد.
شيرزن قهرمان بتول علوی طالقانی متولد سال ۱۳۲۱ در تهران ، فعاليت سياسي خود را از سال ۴۴
آغاز كرد و در سال ۱۳۵۰ با مجاهدين از طريق
زنان پيشتازي مانند فاطمه اميني آشنا شد و هوادار سازمان شد
خواهر مجاهد بتول علوي طالقاني فارغ التحصيل
رشته فلسفه از دانشگاه تهران بود و سپس به
تدريس در دبيرستانهاي تهران پرداخت . در ابتداي انقلاب ضد سلطنتي مديريت دبيرستان
اسدي را در تهران بر عهده داشت اما در سال ۱۳۵۹ بخاطر طرفداري از مجاهدين و
برانگيختن محصلين عليه رژيم آخوندي، از مديريت و تدريس بركنار شد.
او پس از ۳۰خرداد ۱۲۶۰ مانند ديگر يارانش مخفي
شد و در سال ۱۳۶۱از ايران خارج شد و در سال ۱۳۶۴ به پايگاههاي مجاهدين در منطقه
مرزي ايران و عراق منتقل گرديد و پس از آن به مدت ۳۳سال بي وقفه در همه صحنه هاي
رزم و پايداري در بخشهای مختلف سازمان و ارتش آزادي مجاهدت كرد كه اوج آن دوران
پايداري ۱۴ ساله در اشرف و ليبرتي بود. وي در اين دوران به رغم بيماري، در تمامي
تهاجمات به اشرف و ليبرتي با استواري به مقابله با مزدوران ميپرداخت. از جمله در
۶ و ۷ مرداد و در ۱۹ فروردين ۹۰ بطور مستمر در دفاع از اشرف شرکت داشت.
آن روی سکه ای این دلاوری، مهرباني و خضوع و پايبندي
به ارزشهاي انقلابي بود كه از او مجاهدي والا ساخته بود.
خودش در نامه اي براي خواهر مريم نوشته بود.
«...
با انقلابتان و با آموزشهايتان ايدئولوژيك قد
كشيده ايم . چه عرصه هايي را فتح كرده ايم . ... ياد گرفته ايم كه نسبت به هر
پديده اي ارزيابي از نوك قله داشته باشيم .براي همين است كه همواره سرشار و
شادابيم .اينها همه ره آورد انقلابتان و تعليمات و آموزشهاي شما است كه ما مجاهدين
را مقاوم و خستگي ناپذير ... ساخته است.»
در جایی دیگر در نامه به خواهر مریم در توصیف
انقلاب آرمانی مریم مینویسد: « این انقلاب شماست که انگیزه ی مبارزاتی و مجاهدت را
مضاعف نموده است. شما با سخنانتان روح و جوهره انقلاب را دز اذهان ما ترسیم میکنید
می آموزید که انقلاب یک جهش بزرگ ایدئولوژیک در عرصة مبازره با عناصر و اشکال
استثماری است که سخن نوینی از مسسولیت پذیری دارد»
تجدیدعهدها و تعهدنامه ها و نقشه مسیرهای مجاهد
صدیق بتول علوی طالقانی سرشار از عزم ایستادگی و مبارزه برای نجات مردم ایران و
ادامه ی راه برای استقرار آزادی در ایران و برپایی ایرانی دموکراتیک و آباد
است.نگاهی به برخی کلمات این مجاهد صدیق گویای اراده ی سترگ این شیرزن مجاهد خلق
در همه سالهای زندگی بخصوص در دورانهای سخت پایداری و هجرت است.
مجاهد صدیق بتول علوی طالقانی در نقشه مسیر خود
در خرداد سال ۹۷ نوشته است:
«رسالت تاریخی مجاهدین این است که در نبرد با رژیم
دجال آخوندی دنیای نوینی را در مناسباتمان بسازیم... چرا که مناسبات ما باید نشانی
از مناسبات آرمانی و هویت تاریخی مان باشد ... نبرد با ملایان تحت پرچم رهبری
مسعود و مریم منتی است که خداوند بر سر من گذاشته است و باید شکرش را به جا آورم».
او هم چنین در نقشه مسیر سال ۹۶ خود ازجمله
نوشته است:
«خداوند با هدایت این رهبری بوده است که این
مقاومت را در میان آتش و خون نگهدار بوده است تا رژیم دجال آخوندی را نه تنها از
حکومت ساقط که از تاریخ محو کند. خدا کند که ما قدر این منت الهی را بدانیم و شکر
نعمتش را به جا آوریم...
این برای ما مجاهدین سراسر افتخار و غرور
سرفرازی و نعمت است که از مجاهدت و نبرد تمام عیار ... با رژیم پلید آخوندی به هیچ
عنوان کوتاه نمی آییم و تا جان در بدن داریم زیر چتر رهبری بر عزم نبردمان پای می
فشاریم».
خانم مريم رجوي درگذشت اين شيرزن قهرمان و صبور
و پاكباز را به همه مجاهدين در آلباني و بويژه به خواهران مجاهدش عذرا علوي
طالقاني و مريم و زهرا تسليت گفت و زندگي و مبارزه او را سرمشق و راهنماي زن
ايراني توصيف كرد.
خواهر مریم سلام خداقوت خسته نباشید
در تقدیر
از زحمات
شما تعهد میدهیم سر سپار آموزشهای شما باشیم. که شما پاسخ زحماتتان رو
درتداوم هزار کانون شورشی در داخل و
تحقق سین ۴۰ کنید.
من مجاهد خلق بتول علوی مجاهد مریمی مجاهد لم یرتابوا
سرسپار به آموزشهای خواهر مریم حاضر حاضر

وسط این همه کین، عشق مجسم بودم
وسط این همه من، «ما»ی مسلم بودم
همه جا صحبت انسان و صفتهاش شود
من «کس»ی بودم اگر، عاشق عالم بودم
تن و جسمم صدفی بود و دلم مروارید
لب دریا، دل با حادثه همدم بودم
عشق میگفت: «نه این پا، و نه آن پا، نکنی!»
وقت ایثار، در امواج، مقدم بودم
یک نفر دست فشان غرقهی دریا بشود؟
من به ساحل؟ و چسان گفت که آدم بودم!
رفتم و دل به فدا دادم و جاوید شدم
دل دریا شدهام گرچه که شبنم بودم
رو در روی شاه و شیخ
این است مجاهد خلق
برای نجات جان دیگری چه مردمش چه همرزمش بی باک
و دلیر شیرجه میزند برای فداکاری و گذشتن از جان و همه چیز
این است درس ماندگار فداکاری مجاهدین خلق در ۴
دهه در تاریخ ایران زمین
******
خوشا پر کشیدن، خوشا رهایی،
خوشا اگر نه رها زیستن، مُردن به رهایی.
آه، این پرنده
در این قفسِ تنگ
نمیخواند
سهشنبه ۲۹خرداد ۱۳۹۷وقتی مالک که در ساحل بود
متوجه شد یکی از همرزمانش که برای شنا به داخل آب رفته دچار انقباض عضلات شده است
و در حال غرق شدن کمک میخواهد، بلادرنگ با لباس به داخل دریاچه پرید و با تلاش
فوقالعاده همرزم خود را از عمق به روی آب آورد و جان او را نجات داد، اما لحظاتی
بعد خودش در آب فرو رفت و نتوانست بیرون بیاید. جستجو و اقدامات بعدی ۴تن دیگر از
همرزمان و کمک یکی از اهالی با قایق نیز به نتیجه نرسید. همزمان مجاهدین از پلیس و
غواصان زبده دولت آلبانی کمک خواستند و عملیات تجسس تا شروع تاریکی در دو نوبت
صورت گرفت. جستجو برای یافتن پیکر شهید در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه ادامه
یافت اما هنوز به نتیجه نرسیده است.
این پست بروز میشود
پیام تسلیت مریم رجوی بهمناسبت درگذشت مجاهد
صدیق مرضیه رضایی
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ،
ارْجِعِي إِلَى رَ بِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً
خواهر عزیزم، مجاهد صدیق و پایدار مرضیه رضایی
از شورای مرکزی مجاهدین، با همه شور و سرزندگی و پایداری و مجاهدتش از میان ما
پرکشید.
چهره خندان و پر محبت و روحیه بالای او تا آخرین
روزهای پایداری در برابر بیماری سرطان و بهرغم دردهای کشنده، از یاد نرفتنی است.
راستی که او نمونه دیگری بود از نسل زنان والا
و رهایی كه بنبست و عجز و ناتوانی را هرگز بهرسمیت نمیشناسند و همواره به «میتوان
و باید» برای تحقق آزادی و رهایی مردم و میهن محبوبشان میاندیشند. و با این
انتخاب، او در خط مقدم نبرد و در عملیات ارتش آزادیبخش ملی ایران شرکت کرد و مسئولیتهای
مختلفی را بهعنوان یک فرمانده ارزنده برعهده گرفت.
در دوران پایداری در اشرف و لیبرتی و بعد از
حملات وحشیانه مزدوران رژیم، با شرکت در اعتصاب غذای طولانی مدت، صدای اشرفیان را
به جهان رساند و بهرغم ضعف جسمی همواره برای یارانش الهام بخش پایداری با روحیهیی
جنگنده و سرشار بود.
او سرانجام از میان ما پر کشید در حالی که همچنان
که خودش بارها آرزو کرده بود: مجاهد بود مجاهد ماند و مجاهد به رفیق اعلا و دیگر
جاودانه فروغها پیوست.
فقدان مجاهد پاکباز مرضیه رضایی را به مجاهدین
و به خانواده رضاییهای شهید، بهویژه مادر صبور و بزرگوارش تسلیت میگویم. راستی
که جنگآوری و روحیه رزمنده او در سالهای پایداری در اشرف و لیبرتی و همچنین
استقامت و شكیبایی او در برابر بیماری، او را با دیگر شهیدان خاندان بزرگ رضاییها
جاودانه كرد.
از خدای بزرگ صبر و استقامت و برای مرضیه عزیزم، رحمت حق و
عُلُو درجات آرزو میكنم

مرضیه (مهین) یادگار روزگار خشم و عشق و شراره
و عاطفه؛ ثمره خونین نسلی بود که توانست
از همهچیزش بگذرد تا خلقی را به همه چیز یعنی به «آزادی» برساند.
راضیه رضایی؛ شرارهیی که امروز ـ ۱۴اردیهبشت
۹۷ـ ردای سرخش به دوش شهرمان افتاد؛ در ۳سالگی با مرگ برادر آشنا شد.
مجاهد خلق مرضیه رضایی متولد ۱۳۴۷ ستاره سرفراز دیگری از خانواده
مجاهدپرور رضاییهاست که از نوجوانی مشتاقانه پای در میدان مبارزه برای آزادی نهاد
و تمام هستی خود را وقف رهایی خلق و میهن کرد.
او در زمره اولین زنان مجاهد خلق بود که در خط
مقدم نبرد و در عملیات ارتش آزادیبخش ملی ایران شرکت کرد و با رشادت و پاکبازی و
فداکاری، مسئولیتهای مختلفی را بهعنوان یک فرماندهٔ ارزنده برعهده گرفت. در عملیات
بزرگ چلچراغ و فتح مهران و همچنین در حماسه میهنی و آرمانی فروغ جاویدان در سال
۱۳۶۷ شرکت داشت و دلیرانه جنگید و از دست چپ مورد اصابت گلوله بیکیسی قرار گرفت.
دوران پایداری پرشکوه در اشرف و لیبرتی
درخشانترین فراز زندگی این شیرزن انقلابی است که با ایستادگی و مسئولیتپذیری در
رویارویی با مزدوران به سرمشقی برای یاران رزمآورش تبدیل شد. مرضیه قهرمان، در یورش
وحشیانه ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۷ در خط مقدم مدافعان اشرف قرار داشت. در پی این حمله وحشیانه
نیز برای رساندن صدای اشرف به جهان، دست به اعتصابغذا زد که تا درهمشکستن توطئه
و آزادی گروگانها ۷۰روز ادامه داشت.
او در این دوران نیز بهرغم ضعف شدید جسمی
همواره برای یارانش الهامبخش پایداری با روحیهیی جنگنده و سرشار بود. او همچنین
پس از جنایت بزرگ عوامل خامنهای در حمله ۱۰شهریور ۹۲ به اشرف و شهادت ۵۲مجاهد،
وارد اعتصابغذایی شد که ۹۲روز ادامه یافت.
مجاهد صدیق مرضیه رضایی، در نبرد با بیماری هم
نمونه استقامت و رزمندگی بود و درد و رنج بیماری را مغلوب اراده رزمندهاش کرد.
در نقشهمسیرش در شب قدر در رمضان سال گذشته
نوشته است: « از او (علی ع) میخواهم در ابتلا جدیدی که خدا نصیبم کرده، همواره
مرا شاکر، صابر و بدهکار گرداند و نگذارد ذرهیی گرد آه، حیف، افسوس، طلبکاری و بیحوصلگی
بر من بنشیند.
از مولایم علی میخواهم به پاس قدرشناسی از
خواهر مریم و همه تلاشهایش، به من کمک کند در همه ارزشهای انسانی و مجاهدی، شاخص و
بینهیی برای کمک به سایر خواهران و برادران مجاهدم بهعنوان تن واحد باشم.
...مجاهد بودن و ماندن، افتخاری است که خدایا نصیب
ما بگردان، مجاهدانی کامل با ارزشهای توحیدی و تراز مکتب.
مرضیه رضایی (مهین) صبحگاهان ۲۱رمضان – ۲۶خرداد
۹۶».
مرضیه قهرمان در نوشته دیگری که از خود به یادگار
گذاشته نوشته است:
« از موضع جنگندهیی که در همه پهنهها و صحنهها
حاضر میگوید، با مرزبندی قاطع با اپورتونیسم بورژوایی، برای پذیرش مسئولیتهای
بزرگ اعلام آمادگی میکنم.
از سلطان نصیر جمعی و همه همرزمانم میخواهم
مرا در پایداری در راه و رسم انقلاب ایدئولوژیکی برای سرنگونی ارتجاع، در خط آتش
بورژوازی ضدانقلابی یاری کنند».
در دوران پایداری در زندان و رزمگاه لیبرتی نیز
نوشته بود:
« هیهات مناالذله... مجاهد هستم، میمانم و خواهم
ماند....
با استعانت از همه یاران دلیر رکاب امام حسین،
ای کاش صد جان داشتم و در این مسیر و وفای به عهد برای این رهبری، این آرمان و این
خلق میدادم. اگر هزار بار شهید شده و دوباره زنده شوم، انتخابی جز این نخواهم
داشت و به آن افتخار میکنم. ما مجاهدین این فرصت مبارزاتی، این جایگاه تاریخی را
به قیمت خون صدهزاران و بیشماران به دست آوردهایم، قدر و ارزش آن را میدانیم و
بههیجوجه آن را از دست نخواهیم داد. درود بر رجوی ـ سلام بر حسین (ع).
مرضیه(مهین) رضایی».
خانم مریم رجوی درگذشت مجاهد پاکباز مرضیه رضایی
را به مجاهدین و به خانواده رضاییهای شهید بهویژه مادر صبور و بزرگوارش تسلیت
گفت و افزود: جنگآوری و روحیه رزمنده مرضیه قهرمان در سالهای پایداری در اشرف و لیبرتی
و همچنین استقامت و شکیبایی او در برابر بیماری، او را با بزرگ شهیدان خاندان رضایی
جاودانه کرد.
خواهر مجاهد زهرا مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین
خلق ایران، با درود به قهرمان مجاهد خلق مرضیه رضایی، او را یکی از الگوهای سرفراز
هزار زن قهرمان اشرفی، در ایستادگی و رزمآوری در برابر فاشیسم دینی توصیف کرد.
گفتگوی کوتاه با برادر مجاهد ابوالقاسم رضایی
در مورد مجاهد صدیق مرضیه رضایی
در این گفتگو برادر مجاهد ابوالقاسم رضایی از ویژگی های انقلابی مرضیه رضایی صحبت میکند
در عرض یک هفته با اختلاف دو روز سه مجاهد
قهرمان صدیق به جاودانه فروغها پیوستند
قلب پاک این قهرمانان با شنیدن اخبار سرکوبهای
وحشیانه شکنجه و کشتار جوانان وطن در قیام ایران در دی۹۶ تاب نیاورد و ار طپش
افتاد
درحالیکه خلیفه ارتجاع داد و فغانش از مجاهدین
گوش فلک را کر کرده و روحانی به جهانیان آدرس تنها آلترناتیوش و مجاهدین را در
همان روزهای اول قیام داد
این قهرمانان رو در روی شاه سلطان ولایت حتی با
پیکرهای بی جانشان رژيم ولایت فقیه را خار و زبون بر زانوانشان نشاندند
آنجاکه با تک تک کلماتشان و تا رزم و نبرد و پایداری
۴۰ساله و مجاهدتشان خط به خط رسم پایداری و مجاهدت و مبارزه را مشق کرده و با خود
اسطوره ای جاودانه کردند
نگاهی به زندگی نامه های جاودانه های صدیق
مجاهد صدیق علی خلخالی به جاودانگیپیوست
مجاهد خلق علی خلخالی پس از 4دهه مجاهدت و
مبارزه با دو دیکتاتوری، روز 24دی 96 در آلبانی بر اثر بیماری قلبی درگذشت و به
کاروان درخشان ستارگان کهکشان آزادی پیوست.
مجاهد صدیق علی خلخالی که در سال ۱۳۲۱ در مشهد
متولد شده بود، از جوانی در جستجوی مسیری برای مبارزه با رژیم شاه بود. او ابتدا
در محافل آخوندی از جمله در بحث و گفتگو با علی خامنهای (ولیفقیه کنونی ارتجاع)
در جستجوی راهی برای مبارزه با ظلم و استبداد بود، اما وقتی دید که در میان آخوندها
و از جمله خامنهای کسی حاضر به قیمت دادن برای مبارزه نیست، از این محافل فاصله
گرفت تا اینکه با خواندن زندگینامههای شهیدان مجاهد و اطلاعیههای سازمان با
مجاهدین آشنا شد و گمگشته خود را باز یافت. بهدنبال این آشنایی و در حالی که بهشدت
در صدد وصل به مجاهدین بود، در سال 53 به همراه چند تن دیگر هسته کوچکی به نام
والعصر را تشکیل داد. این هسته در سال 54 توسط ساواک شاه ضربه خورد و علی همراه با
چندتن از یارانش به زندان افتاد. علی قهرمان خودش در مورد این دوران نوشته است:
«دستگیری و زندان را من خودم یکی از نعمتهای خداوند میدانم و هرچه دارم از برکت
همان آموزشها است که از سرچشمه جوشان انقلاب یعنی برادر مجاهد مسعود رجوی دریافت
کردم و بهدنبالش مشخصاً در جریان ضربه اپورتونیستی شعور من نسبت به سازمان جهش کیفی
داشت و نقطه وصل و عشق من به مسعود از آنجا شروع شد که بزرگترین سرفصل در تاریخ
زندگیام میباشد».
مجاهد صدیق علی خلخالی در آبان سال 57 پس از
3سال تحمل زندان و شکنجه با اوجگیری قیام مردم از زندان شاه آزاد شد. او از همان
ابتدای تأسیس دفتر جنبش ملی مجاهدین در مشهد به آن پیوست. در دوران فعالیتهای
افشاگرانه سیاسی مسئولیت انجمن بازار و انجمن ادارات را بهعهده داشت. پس از
۳۰خرداد سال ۶۰علی قهرمان به زندگی مخفی روی آورد و در سال ۶۳ در منطقه مرزی به یکانهای
رزمی مجاهدین پیوست و مسؤلیتهای متعددی را در زمینه آموزشی و پشتیبانی به عهده
گرفت.
در سال 65 فرزند دلاورش مجاهد صدیق علی خلخالی
در یک درگیری با مزدوران خمینی در شهر مشهد بهشهادت رسید.
شهادت فرزند بر عزم علی قهرمان برای ادامه نبرد
در مسیر سرنگونی حاکمیت سیاه آخوندی و بر قراری آزادی و حاکمیت مردمی در ایرانزمین
افزود. با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران، علی هم لباس شرف و افتخار بر تن کرد و
در عملیات چلچراغ و فروغ جاویدان شرکت کرد و پس از آن در مسئولیتهای مختلف انجام
وظیفه کرد.
یکی از پهنههای درخشش مجاهد صدیق علی خلخال
انقلاب ایدئولوژیک بود. او در این میدان پیشتاز و جلودار بود. او همچنین قلمی بسیار
شیوا و نغز داشت. و از او نوشتهها و مقالات زیادی در زمینههای مختلف به جا مانده
است.
او از جمله در سیام مرداد سال ۹۰ در نقشه مسیر
خودش نوشته است: «در شب شهادت امیر مؤمنان علی (ع) انتخاب میکنم که این رژیم فاسد
آخوندی را با چنگ و دندان از بیخ و بن براندازم. تالله لأکیدن اصنامکم. به خداوندی
خدا قسم شما را بزیر خواهم کشید و پرستشگاه شما را ویران میکنم. چنانکه حضرت
ابراهیم (ع) بتخانه نمرودیان را ویران کرد. قسم خوردهام که خلقی را رها سازم. با
انقلاب خواهر مریم و شورای رهبری».
دوران پایداری در اشرف و لیبرتی، دوران درخشش
علی قهرمان بود. او در این دوران با وجود بیماریهایش که بهویژه در شرایط محاصره
پزشکی همواره در حالت فعال و شدت یافتن بود، یک لحظه از کار و مسئولیت باز نمی ایستاد.
علی قهرمان در بهمن سال ۸۹ در زمانی که اشرف در
محاصره نیروهای سرکوبگر مالکی بود در عهد نامهیی با عنوان سوگند سرنگونی در جنگ
صد برابر نوشت: «اینجانب علی خلخالی شاندیز با تمسک به قرآن مجید در مقابل شورای
رهبری سازمان سوگند میخورم و متعهد میشوم تا سرنگونی این رژیم پلید آخوندی با
تمام قوا در جنگ صد برابر با عزم حداکثر تمام تلاش خودم را خواهم نمود تا این شجره
خبیثه با اراده مردم و خلق قهرمان ایران متلاشی و سرنگون گردد. این آیتالشیطانها
نه نزد خالق و نه خلق محلی از اعراب نخواهند داشت. چرا که جز به منافع حقیر خود نمیاندیشند
و آنان غافل از این اندیشهاند که خداوند برتر است و هرکس که خود را به این ریسمان
بیاویزد تا ابد جاودانه خواهد ماند». (از سوگند سرنگونی ۲۱بهمن ۸۹)
او در هنگام ترک اشرف و رفتن به لیبرتی نوشته
بود:
«در شب اول ماه محرم، ماه خون و شهادت سیدالشهداء
حسین بن علی با تأسی از این رهبر تاریخی مجاهدین و پیام خونرنگ و همواره جاودان
او... به ولیفقیه ارتجاع میگویم: من پیرو راه او هستم و تا کاخ جماران را به
مزبله حیوانات بدل نکنم از پا نمینشینم و تو خیال کردی که میتوانی در مقابل
انقلاب بایستی... ننگ بر این نیرنگ تو. چه کورخواندی.
من با رهبریم مسعود و مریم یکبار دیگر پیمان
خون میبندم تا... تو را سرنگون نکنیم از پا نمینشینیم و تا آخرین قطره خونم در این
راه هستم». (۲۶آبان ۹۱)
او در 21مرداد ۹۱ نوشت:
«مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها
...
من از آقا (حضرت علی) یک چیز بیشتر نمیخواهم و
مشیت پروردگار هر چه باشد بر روی چشم و هر بلایی را به جان میخرم. از او میخواهم
که این توفیق را به من عطا نماید که تا آخر عمر مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم «جرس فریاد
میدارد که بر بندید محملها» دلم میخواست که در جنگ شهید میشدم این آرزوی من
است. من تعهد میدهم همچنانکه از پیامبران بزرگ خداوند تعهد گرفت، تا زنده هستم
مجاهد بمانم و با ولیفقیه در جنگم، تا سرنگونی این شیطان مجسم.
دعا میکنم که خدا به یاری دهندگان به خواهر مریم
نصرت بدهد و هر روز بیش از روز قبل به یاران خواهر مریم افزوده گردد. اللهم انصر
المجاهدین خدایا برادر مسعود را از گزند حوادث حفظ فرما و به ما توفیق فرمانبری از
تشکیلات را عطا کن».
علی قهرمان در آخرین ماههای حیاتش با اینکه
۷۵سال از عمرش میگذشت و از بیماریهای گوناگون رنج میبرد، اما همچنان پرشور و
سرشار بود و با همین روحیه آخرین تعهدات خود را در برابر رهبر آرمانیاش خواهر مریم
و در جمع همرزمان مجاهدش قرائت کرد. او با وجود شدت بیماری حاضر نبود صحنه کار و
مسئولیت را حتی لحظهیی رها کند. او چون سروی ایستاده، بالا بلند و سر فراز هرگز
مقهور بیماری نشد بلکه او بود که بیماری را مسخر کرده بود.
علی قهرمان در ۲۶خرداد ۹۶ در شب ضربت خوردن
مولا علی (ع) در نقشهمسیر خودش نوشت: «شب قدر امسال را در شرایطی رقم میزنم که
به نقطه تغییر دوران رسیدهایم و... مجاهدین با هجرت بزرگ و عبور سرافراز آماده
رزم و سرنگونیاند و پیروزی خط سیر و استراتژی هزار اشرف را جشن میگیرند. مجاهدین
طی ۵۲سال حیات پرافتخار خود از همه ابتلائات و از همه فراز و نشیبها به یمن رهبری
پاکباز خود به سلامت عبور کردند و در تاریخ معاصر ایران درسهای جدیدی از فدا و
صداقت عرضه کردند. ... در این شب قدر که راه به پیروزی میرسد و ما آماده سرنگونی
به یمن انقلاب خواهر مریم و شورای مرکزی و تشکیلات پولادین برادران هستیم... البته
تا این تاریخ به دنیاطلبی تف کردم و پشت پا زدم. امیدوارم خدا مرا یاری کند این مسیر
تا آخر با پای سر خواهم آمد... سرافراز از همه چیز گذشتم و تا آخرش هستم».
(۲۶خرداد ۹۶)
سرانجام مجاهد صدیق علی خلخالی در پرشکوهترین
فراز زندگی مبارزاتیاش به دیدار جاودانه فروغها پرکشید و به فرزند دلیرش جلیل و
پسر عموی شهیدش محمد که در قتلعام خونین 67بهشهادت رسیده و همه یاران شهیدش پیوست
و اینگونه دفتر زندگی سراسر افتخار را با سربلندی و سرفرازی بست و به سوی جاودانگی
و به دیدار رفیق اعلی پرکشید. سلام بر او روزی که به مجاهدین پیوست و لباس رزم و
شرف پوشید، سلام بر او روزی که جان بر سر پیمان نهاد و سلام بر او روزی که در کنار
یارانش در جشن پیروزی مردم حاضر خواهد بود.
مجاهد صدیق اکبر چاووشی به جاودانه فروغها پیوست
مجاهد خلق اکبر چاووشی پس از 4دهه مجاهدت و
مبارزه بیامان در راه آزادی، پرکشید و به یاران شهیدش پیوست. او شامگاه روز جمعه
22دی96 در آلبانی بر اثر سکتة قلبی درگذشت و به دیار رفیق اعلی شتافت.
مجاهد صدیق اکبر چاووشی فرزند قهرمان مردم
صومعه سرا متولد سال 1329 بود. او زمانی که دانشجوی رشته زیست شناسی دانشکدة علوم
دانشگاه تهران و همزمان دانشجوی آموزش و پرورش دانشکده ابوریحان بیرونی تهران بود،
معلمی مهربان در مدارس صومعه سرا بود. اما بهزودی در جستجوی آزادی، شغل و تحصیل
را ترک کرد و به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست.
او خودش در مورد آشنایی با مجاهدین نوشته است:
«با خواندن دفاعیات شهدای بنیانگذار در سال 56 در تهران و خواندن جزوة تکامل در
همان زمان و دفاعیات رضاییهای قهرمان، با سازمان آشنا شدم و بهویژه با شنیدن نام
بنیانگذار کبیر حنیفنژاد در همان زمان بیشتر آشنا شدم».
اکبر بدین ترتیب فعالیت سیاسی را با آشنایی با
مجاهدین در زمان شاه آغاز کرد، با شرکت فعال در انقلاب ضدسلطنتی ادامه داد و
بلافاصله بعد از انقلاب به جنبش ملی مجاهدین پیوست. او در دوران مبارزه سیاسی میلیشیایی
پرشور در دفاع از آزادیهای مردم در برابر آزادیکشیهای خمینی بود.
روز 30خرداد پاسداران برای دستگیری اکبر به
خانهاشان حمله کردند. اکبر شجاعانه با دست خالی با آنها درگیر شد. پاسداران با
قنداق تفنگ ضربه سنگینی به سرش وارد کردند و او را که سراپا خونین و بیهوش شده
بود، به محل سپاه صومعه سرا بردند. به توصیه پزشک اکبر قهرمان بهدلیل شدت جراحت
به بیمارستان منتقل شد و در آن جا با کمک پرستاران از چنگ مأموران رژیم گریخت و به
تهران رفت. در تهران نیز یک بار به محل اقامتش حمله کردند اما اکبر قهرمان با چابکی
و تهور باز هم از دست مأموران وحشی گریخت.
برای اکبر شهادت برادر بزرگترش حبیب چاووشی که
در سال 61 حین فرار از زندان سپاه رشت بهشهادت رسید، عهدی خونین برای ادامه
مبارزه تا پایان بود و این شهادت بر عزم و استواری او در مسیر مجاهدین افزود.
او پس از درگیریهای متعددی که در شهر صومعه سرا
با مزدوران رژیم داشت و چندبار قهرمانانه از چنگال دژخیمان گریخت، در سال 1362
توانست به منطقه برود و به رزمندگان مجاهد خلق بپیوندد. از آن زمان تا لحظه پرواز
به سوی جاودانگی، اکبر همواره در سختترین مسئولیتها پیشقدم بود.
او رزم آوری شجاع بود و در سلسلهیی از عملیاتهای
ارتش آزادیبخش ملی ایران از جمله چلچراغ و فروغ جاویدان شرکت داشت.
اکبر قهرمان در یکی از عملیاتها پنجة پای راست
خود را بهعلت انفجار مین از دست داد و از آن پس در حالی که در راه رفتن مشکل جدی
داشت، اما دلیرانه در عملیاتهای بعدی شرکت میکرد.
اوج قهرمانی اکبر دوران 14ساله پایداری در اشرف
و لیبرتی بود، زمانی که او بهرغم بیماری پارکینسون، در برابر سنگینترین حملات و
شدیدترین موشکبارانها همواره با روحیهیی بالا کمککار و الهامبخش بقیه بود.
در حمله مزدوران عراقی رژیم به اشرف در 19فروردین
سال 90، فرمانده سعید چاووشی، برادر قهرمان اکبر بهشهادت رسید. اکبر در وداع با پیکر
خونین برادرش سوگند خورد و با او پیمان بست که نبرد در مسیر سرنگونی رژیم آخوندی
را صد برابر کند.
در آلبانی با وجود آن که بیماری اکبر تشدید شده
بود، ولی در هر مسئولیت و کاری پیشقدم بود و همواره او بود که بیماری را مغلوب میکرد.
همرزمانش میگویند: وقتی به وی میگفتیم تو باید بیشتر استراحت کنی با روحیهای
سرشار میگفت من هیچ بیماری ندارم.
چهل سال رزمآوری مجاهدانی هم چون اکبر، بیشک
بزرگترین درس آزادی برای همه جوانان ایران است. بهخصوص نبرد با دیو ولایت فقیه که
وطن را به ویرانهیی سیاه تبدیل کردهاند که در آن فقر و گرسنگی بیداد میکند و
جغد خفقان بر آوارهایش مینالد.
او در نقشهمسیر خودش به تاریخ 26 خرداد 96
خطاب به مولاعلی نوشته است:
«پدر و مرشد و مراد مجاهدین... .. تو نقشهمسیر
تاریخی و عقیدتی و انسانی را کشیدی... من ترا در صدای سعید محسن در بیدادگاه شاه دیدم
و شنیدم که میگفت شما ما را مارکسیست اسلامی میدانید ولی ما بر آنیم تا افکار
بلند مولاعلی را به منصه ظهور برسانیم. و بدین سان بنیانگذاران ما از همان فرق
شکافته بلند شدند و به ندای تو و فرزند برومندت حسین پاسخ مثبت دادند. اینطوری بود
که تو از اول مال روزگاران بعد بودی که به مجاهدین رسیدی.»
اکبر قهرمان در یک تجدید سوگند در 15بهمن 89 نیز
نوشته است:
«...
سوگند میخورم تا آخرین نفس و تا آخرین قطره
خون به تعهد و پیمانم به رهبری وفادار بمانم و برای سرنگونی این رژیم فاشیستی
استوارتر و با جنگ صد برابر و عزم حداکثر مجاهدت کنم. با توکل به کس نخارد و سلطان
نصیر در جمیع جهات در مبارزه ایدئولوژیک، خط مشی مبارزاتی و ضوابط تشکیلاتی و
تعهدات و مسئولیتپذیری با توان صد برابر باشم.»
مجاهد قهرمان اکبر چاووشی در میثاق دیگری به
تاریخ 21آبان 93 نوشته است: «اگر زمانه هفتاد بار مشکلتر از این باشد تجدید عهد میکنم
تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خونم از آرمان خود که همان آرمان رهبری عقیدتیام
مسعود و مریم است ذرهیی کوتاه نیایم... ما نسل خوشبخت و سعادتمندیم که با رهبری
مسعود و مریم توانستیم... زینب وار خروش برآوریم که ای یزید زمان خامنهای جلاد
عمر تو کوتاه و زود باشد که بنیان تو را از جا بر کنیم».
سلام بر او روزی که زاده شد، روزی که به مجاهدین
پیوست و لباس ارتش آزادی به تن کرد، روزی که جاودانه شد و روزی که در جشن پیروزی
خلق شادمانه حاضر و شادمان خواهد بود.
لینک زندگی نامه فرمانده سعید چاووشی
خواهر
مجاهد فخری اصفهانیان جاودانه شد
صبح روز چهارشنبه بیستم دیماه 96 خواهر مجاهد
فخری اصفهانیان پس از نزدیک به 4دهه مجاهدت در راه آزادی، بر اثر بیماری سرطان در
بیمارستانی در آلبانی درگذشت و به دیار رفیق اعلی شتافت.
مجاهد صدیق فخری اصفهانیان فرزند قهرمان مردم
اصفهان متولد سال 1323 از سال 53 از طریق خواهرزادهاش مجاهد شهید رضا راتبی با
سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او که در آن زمان در زمره معلمان آگاه بود خود
در مورد آشنایی با مجاهدین نوشته است: «من سالها بود که بهدنبال چنین مذهبی میگشتم،
ضدارتجاع. (چرا که) مذهبی ارتجاعی همیشه مرا میآزرد و در ذهن آن را قبول نداشتم.
وقتی سازمان را شناختم گمشدهام را پیدا کرده بودم». او پس از انقلاب ضدسلطنتی، در
دوران مبارزه افشاگرانه سیاسی علیه خمینی همه امکاناتش را در اختیار مبارزه مجاهدین
قرار داد. مجاهد صدیق فخری اصفهانیان خود در این مورد نوشته است: «در این زمان هر
امکانی که داشتم، خانه، زندگی، ماشین، پول در اختیار بچهها (مجاهدین) گذاشته بودم».
در شهریور سال 60 همسر وی مجاهد شهید قاسم
بازرگانی توسط رژیم آخوندی تیرباران شد. علاوه بر این بعد از ۳۰خرداد سال ۶۰، شماری
از اعضای خانواده و اقوام او توسط خمینی جلاد اعدام شدند. در این دوران فخری بیتاب
وصل به مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران و بدین منظور آرام و قرار نداشت. او در
این مورد مینویسد:
«در آن سالها آتشی بودم در زیر خاکستر چون در
درون میسوختم... منتظر بودم تا کی زمان آمدن و «وصل به سازمان» فرا میرسد.
«اطرافیانم سعی بر این داشتند که مرا دوباره به زندگی برگردانند و هرآنچه برای یک
زن جالب و شوق انگیز است فراهم میکردند ولی این بیشتر مرا میسوزاند چون متنفر
بودم از همه آن زندگی... فکر میکنم آنچه را برایم ارزش بود و به آن پشت پا زدهام
از قبیل خانواده و یا ارزشهای اینچنین را باید که با چنگ زدن به آن حبلالمتین و
به آن عشق ازلی به رهبرم پرتر و سرشارتر کنم. همه امیدم به خواهر مریم است و راهی
که برایم گشوده تا به این جا برسم».
فرزند او مجاهد شهید شهرام بازرگانی در عملیات
کبیر فروغ جاویدان، به جاودانه فروغها پیوست و 2خواهر زاده او مجاهدان شهید رضا
راتبی و سید علی فقیهی در درگیری با دژخیمان رژیم در تهران بهشهادت رسیدند. خواهر
مجاهد فخری اصفهانیان پس از این توانست خودش را به منطقه برساند و از زمان پیوستن
به ارتش آزادیبخش ملی ایران تا لحظه جاودانگی به مبارزه بیامان در راه آزادی مردم
ایران و انجام مسئولیتهای انقلابیش پرشور و پایدار ادامه داد.
مسئولیتپذیری او در تمام دوران فعالیت تشکیلاتیاش
بهخصوص در دوران پایداری پرشکوه در اشرف و لیبرتی برای همه یاران و همرزمانش
الهامبخش بود. او همواره و در همه شرایط از جمله حملات و موشکبارانها و فشارها با
روحیهای سرشار و با عزم برخاسته از انقلاب درونی مجاهدین استوار، دلسوز، مسئول و
کمککار بود.
فخری قهرمان در حملات مزدوران عراقی خامنهای
به اشرف قهرمانانه ایستادگی میکرد و در کنار یارانش در برابر هجوم مزدوران مسلح
از کیان اشرف و اشرفیها دفاع میکرد. او در تجدید سوگند خود در بهمن سال ۸۹ که
قرارگاه اشرف در محاصره جانیان وابسته به خامنهای بود نوشت: «با وجود پایداری و
آزمایشهای این چند ساله و بهرغم هر چه فشردهتر شدن حصار اشرف به چشم دیدهام و
برایم به اثبات رسیده که هر آنچه اکنون هستیم از جنگ و پایداریمان بوده و همین
باعث بالارفتن نام اشرف در همه دنیا شده. ما مجاهدین با داشتن نعمت رهبری باید که
شکرش را نیز بجا آوریم... از برداشتن پرچم جنگ است که توانمندیها و ابتکارات مجاهدین
نیز شکوفا میشود. این را تاریخ هم گواهی میدهد. وضو گرفته و نماز خواندم که
سوگندم را بخورم: من تکیهگاه آرمانی در مجاهدین پرچم جنگ صد برابر و عزم حداکثر
را روزانه برافراشتهتر در دست گیرم و از آن کوتاه نیایم».
مجاهد خلق احمد علی رمضان نژاد به یاران صدیق و
شهیدش پیوست
مجاهدی ازخطه آمل پس از۴۰
سال رزم بی امان برعلیه شاه وشیخ و۳سال زندان خمینی و۱۴سال پایداری پرشکوه دراشرف
ولیبرتی شامگاه سه شنبه ۲۷ تیربه دیداررفیق اعلی شتافت
مجاهد
خلق احمدعلی رمضان نژاد فرزند قهرمان مردم آمل متولد سال 1337که در جریان انقلاب
ضدسلطنتی به مجاهدین پیوسته بود، غروب سهشنبه 27تیرماه در بیمارستان مادر ترزا در
آلبانی در اثر ایست قلبی جان باخت و به جاودانه فروغها پیوست. این مجاهد صدیق بیش
از 3سال در زندانهای خمینی ضدبشر در سپاه آمل و ساری در معرض انواع شکنجه و فشار
قرار داشت اما جانانه مقاومت کرد. وی پس از آزادی از زندان در سال 1364بار دیگر به
پایگاههای مجاهدین در منطقه مرزی ایران و عراق پیوست و پس از تأسیس ارتش آزادیبخش
ملی ایران در تمامی عملیات آن شرکت داشت و سرانجام پس از 14سال پایداری در اشرف و
لیبرتی در مرداد 1395به آلبانی آمد و تحت معالجه قرار گرفت.
سلام
و درود بر او و 40سال رزم بیامان در صفوف مجاهدین و ارتش آزادی در برابر شاه و شیخ
برای آزادی خلق و میهن
خانم مریم رجوی فقدان دریغ
انگیز این مجاهد صدیق را به همرزمان و بستگان او و مردم آمل تسلیت گفت.
لینک زندگی نامه مجاهد صدیق احمد علی رمضان نژاد
درگذشت مجاهد خلق تقی صوفی سیاوش
مجاهد صدیق اشرفی تقی صوفی سیاوش، فرزند دلیر
مردم املش متولد 1340، از رزم آوران قهرمان ارتش آزادیبخش ملی، با ۳۸سال سابقه
مجاهدت در برابر ارتجاع و استبداد دینی، دوشنبه شب ۱۵آذر95 بر اثر ایست قلبی در
شهر برلین در آلمان درگذشت. وی در مهرماه 1392 برای معالجه از لیبرتی به آلمان
اعزام شده بود.
مجاهد خلق تقی صوفی از خرداد 1360 تا شهریور
1364 را در شکنجهگاهها و زندانهای رژیم پلید خمینی در رودسر و لاهیجان و رشت و
قزلحصار و اوین بهسر برد و به بیماریهای مختلف مبتلا گردید. او سالیان با یک کلیه
زندگی میکرد و بهطور هفتگی دیالیز میشد.
تقی پس از آزادی از زندان برای وصل مجدد به
سازمان مجاهدین خلق ایران به پاکستان رفت و پس از انجام چندین مأموریت در داخل ایران
به ارتش آزادیبخش ملی پیوست و در تمامی سلسله نبردهای آزادیبخش، از جمله عملیات
بزرگ آفتاب و چلچراغ و فروغ جاویدان و مروارید شرکت داشت.
در دوران پایداری در اشرف نیز بهرغم بیماریهای
حادی که داشت، در برابر حملات و فشارهای ضدانسانی دلیرانه و پایداری کرد و در
کارزارهای این دوران با فدا و خلوص و فروتنی، تحسین همرزمانش را بر میانگیخت.
سازمان مجاهدین خلق ایران فقدان مجاهد صدیق تقی
صوفی سیاوش را به مردم گیلان و خانواده و همبندان و همرزمانش تسلیت میگوید.
سلام بر این مجاهد پایدار و صدیق اشرفی که با
فداکاری و پاکبازی پا در راه مبارزه برای آزادی نهاد و سلاح مجاهدت و نبرد آزادیبخش
برگرفت و تا پایان به عهدش وفا کرد و سرفراز و پرافتخار به یاران شهید و صدیقش پیوست.
پیام تسلیت مریم رجوی به مناسبت درگذشت
مجاهد صدیق ناصر امینی
به دنبال درگذشت مجاهد صدیق ناصر امینی در آلبانی، مریم رجوی
درگذشت او را به همرزمان و بستگانش تسلیت گفت و افزود: درود بر مجاهد صدیق ناصر امینی،که
تا آخرین نفس زندگی به عهد وپیمانش وفاکرد.
رزمندگی وعزم او برای آزادی ایران در
نبرد یاران مجاهدش زنده و استوار است.
خواهر عزیزم طیبه رحمانی، پس از
پیکاری طولانی با درد و بیماری طاقت فرسا به آسمان پرستاره مجاهدان صدیق و شهید پر
کشید.
او درست در بیست وهشتمین سالگرد
حماسه فروغ جاویدان بهجاودانه فروغهای آزادی پیوست؛ با وجدانی آسوده و غنی؛ با روحی
طیب و رستگار و با عبور از چهار دهه رزم و توفان که در آن یکسره شکیبایی و مسئولیتپذیری
را آموزش میداد.
شخصیت مستحکم او که در این مبارزه
طولانی همواره تکیهگاه صبور و بردباری برای یاران مجاهدش بود، و کوشش او در ترویج
ارزشهای آرمانی، این زن آزاده و والای مجاهد خلق را در زمره زنان پیشتازی قرار داد
که شایستگی زن ایرانی را در مبارزه برای کسب آزادی و برابری اثبات کردهاند.
بهمجاهدین و به خانواده بزرگ مقاومت
و بهویژه بهخانواده محترم رحمانی صمیمانه تسلیت میگویم و به روح پرفتوح او و خواهر
و برادر قهرمانش مجاهدان شهید زهرا رحمانی و محمد علی رحمانی درود میفرستم.
شیر زن قهرمان مجاهد خلق، طیبه(اعظم) رحمانی، از شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق ایران و عضو شورای ملی مقاومت، با
بیش از سه دهه سابقه مبارزه در راه آزادی مردم ایران، شامگاه 3مرداد۱۳۹۵ پس
از نبردی طولانی با بیماری سرطان در بیمارستانی در آلبانی جان باخت و در سالگرد حماسه
میهنی و آرمانی فروغ جاویدان، به کهکشان جاودانه فروغها و به همرزمان صدیق و شهید اشرفیاش
پیوست
.
خون خاموشی که هدر نیست (به یاد
عبدالعلی قنبری)
بسیار اندک هستند، حتی نزدیکترین دوستان و
یارانش، که نام واقعی او بدانند. نام اصلی همشهری نازنین و نجیب من عبدالعلی قنبری
بود که ما او را ناظمی صدا میکردیم. این «بی نام و نشان» ی تصادفی نیست. او در
زندگی نزدیک به 67سال زندگیاش همیشه و همواره بینام زیست، بینشان مبارزه کرد و
عاقبت هم بعد از تحمل یک دوره چند ساله بیماری جانکاه در اوج شرف و پاکبازی جان
سپرد.
منگریدش که چنین
آرام آرمیده است
او از تیره آن آهوان
است
که در هر زخمش
خورشیدی از امید میسوزد.
علی، نام «ناظمی» را
از شهید قهرمان همشهریش روح الله ناظمی وام گرفته بود. همان شهید والامقامی که
وقتی در برابر حاکم ضدشرع قرار گرفت در بیان علت مبارزهاش گفت: «برای اینکه دیگر
کسی به جرم کتاب خواندن شلاق نخورد، برای اینکه بچههای مردم از سرما و گرسنگی
نمیرند، برای اینکه شما اراذل و اوباش شرّتان را از سر مردم کم کنید» و بعد از
این بود که حاکم ضد شرع دستور داد چشم او را از حدقه در آورند و سپس «تقتیل» ش
کنند. ناظمی دوم چنان شیفته آن جان شیفته بود که در هر دیدار یادی از او میکرد و
نامی از او میبرد.
او را از سالهای
بسیار دور میشناختم. در گذشتهها هربار یکدیگر را میدیدیم با هم گپ میزدیم و
یاد شهرمان میکردیم. آخرین بار که او را در اردیبهشت ماه 1394 در آلبانی دیدم
فرصتی شد تا مثل گذشتهها از شهر و دیار یادی بکنیم. صحبت از خائنان بود و
سوءاستفاده وزارت اطلاعات از خانوادههای مجاهدین، علیه خود مجاهدین. با اشاره به
اینکه کار وزارت اطلاعات کاری تازه نیست و همیشه از این اهرم استفاده میکرده، با
همان ته لهجه همدانیاش گفت: شب آخری که میخواستند روح الله (ناظمی) را اعدام
کنند به او ملاقات دادند. دختری خردسال داشت که به او بسیار علاقمند بود. روح الله
در همان ملاقات متوجه فریبکاری آخوندها میشود و با قاطعیت دخترک معصوم را از خودش
دور و ملاقات را قطع میکند. به اینجا که رسید ناظمی دستی به چشمهای نمناکش کشید
و گفت: آدم وقتی این پاکبازیها را میبیند یاد برخورد امام حسین در آخرین وداعش با
زینب کبری و اطفال باقی مانده کاروانش میافتد. از قول زینب کبری نوشتهاند که
امام حسین در حالی که برافروخته بود چنان از ما جدا شد که انگاری ما را نمیشناسد.
به او چه میتوانستم
بگویم؟ ای کاش میشد مبارزه را در جادهای پر از گل و ریحان ادامه داد. اما تجربه
این همه سال نشان داده است که «مبارزه با خمینی» راه همواری نیست. مردان و زنانی
میخواهد صد بار آبدیدهتر از فولاد. شیرزنان و مردانی که باید لحظه به لحظه از
جان و روح خود مایه بگذارند... و ناظمی، در این مسیر، به راستی پلنگی بود مغرور که
به جنگ صخرهها میرفت و همواره به پیشواز نبرد با سختیها و «ناممکن» ها میشتافت.
آن هم با پشتکاری که گاه آدمی را حیرتزده میکند.
وقتی تو را بردوش
برادرت دیدم، گفتم:
به من بده!
آن پلنگ مغرور صخره
را به من بده!
میخواهم ماه را
در پنجه خونینش
بگذارم.
معلم مدرسه راهنمایی
بود و از هواداران قدیمی سازمان در همدان. از سال1365 به اشرف آمده بود. رزمندگان
ارتش آزادی «ناظمی» را بهخاطر مسئولیتهایش در پروژههای شهرسازی در اشرف و سایر
قرارگاههای دیگر ارتش آزادی میشناسند.
او را در آلبانی،
بعد از سالهای فراغ، دیدم. بوسههای گرم حاکی از شوق دیدار پس از آن همه رنج بود.
وقتی من به چهرهاش خیره شدم متوجه گذر ایام در چهرهاش شدم. اما علاوه بر آثار
گذر ایام چشمهایش چیزهای دیگری هم میگفتند. او چندین سال بود که از دردی جانکاه،
سرطان خون و مثانه، رنج میبرد. از این بابت ناگفتههای بسیاری را در خود داشت. به
خودم جرأت دادم و از او در این مورد پرسیدم. انگار نه انگار که تحمل دردهای دو
سرطان آثار خود را در چهرهاش گذاشته است. خواستم گفتگویمان را ضبط کنم. مثل همیشه
با بزرگواری و مناعت برخورد کرد
پای صحبتش نشستم. میدانستم
او از مجاهدینی بود که در سری اول از اشرف به لیبرتی منتقل شدند. همچنین به من
گفته بودند که او در پروژههای پر رنج و شکنج تبدیل یک کشتارگاه بیآب و علف به
«لیبرتی» نقش مسئول و حساسی داشته است. خواستم از خودش و کارهایی که در لیبرتی
کردهاند برایم بگوید و او برایم تعریف کرد.
رویش امید و
زندگی در شوره زار لیبرتی
بیماری من از بعد از
تحویل حفاظت اشرف به مالکی آغاز شد. با اینکه با دیدن آثار و علائم ابتدایی لازم
بود به پزشک متخصص مراجعه کنم ولی اجازه ندادند. و بیماریام شدت گرفت. کارهایی که
نیروهای مالکی به نیابت وزارت اطلاعات با بیماران ما در این مدت کردهاند واقعاً
یک ننگ است. من گاهی فکر میکنم کلمات قادر نیستند آن چه را که مجاهدین در این
سالها تحمل کردهاند بیان کنند.. بهعنوان یک شاهد بیمار اندکی از خودم بگویم.
شاهدی که نمونه منحصربهفرد نبوده است. بسیاری بوده و هستند که وضعیت بسیار
وخیمتری از من داشتهاند.
وقتی به لیبرتی
آمدیم بیماری من شدت یافت. اما مراجعه به دکتر متخصص برایمان امکان نداشت. بهطوری
که یکبار تا دم مرگ هم رفتم. بهصورت اورژانس من را به بیمارستانی در بغداد
رساندند. تحت عمل جراحی قرار گرفتم. مثانه و قسمتی از رودهام را بیرون آوردند.
الآن از «یورستومی» استفاده میکنم. دکتری که من را عمل کرد با تأسف گفت: اگر به
موقع مراجعه کرده بودی نیاز بهعمل نداشت. چون با تأخیر آمدهای سرطان گسترش پیدا
کرده است. یک سال بعد دوباره بیمار شدم و علائم سرطان خون در من دیده شد. باید به
متخصص مراجعه میکردم. ولی هربار با یک کارشکنی مواجه میشدم. هفتهها پشت در
کلینیک لیبرتی منتظر میماندم تا موافقت شود که به بغداد بروم. روز موعود از ساعت
7صبح به سیطره عراقیها میرفتم. بعد از این همه دردسر میگفتند: باید مترجم را عوض
کنیم. عوض میکردیم میگفتند ماشین نداریم. یا نفر نداریم شما را بفرستیم. و از
این بهانهها. تا ساعت 11ـ 12 معطل میشدیم و وقتی به بیمارستان میرسیدیم یا دکتر
نبود یا زمان مراجعه تمام شده بود و بدون ویزیت برمیگشتیم. اما وقتی هم ویزیت میشدیم
مشکل خرید دارو را داشتیم. موقع ورود به لیبرتی مأموران استخبارات داروها را میگرفتند
و نمیدادند. یک روز خود من، که از فرط ضعف و بیماری از حال رفته بودم و توان
ایستادن نداشتم، از بیمارستان برگشتم. مأمور استخبارات داروهایم را گرفت و انداخت
کف زمین و با لگد رفت رویشان و لهشان کرد. اعتراض کردم که چرا؟ با توهین گفت: اگر
زیادی حرف بزنم مرا به زندان میبرد. این وضعیت ادامه داشت تا به آلبانی آمدم.
دکترهای اینجا گفتند: چون دیر آمدهایم دیگر امکان مداوا نداریم. فقط میتوانند
پیشگیری کنند و من الآن تحت نظر هستم.
اما من دوست دارم
درباره لیبرتی برایتان بگویم. قلب من هنوز آنجا میتپد.
روزی که به لیبرتی
رسیدیم فکر میکردیم واقعاً وارد یک کمپ که قبلاً آمریکاییها زندگی میکردند شدهایم.
میدانستیم هرگز جای اشرف را پر نخواهد کرد. اما امیدمان این بود که حداقلهای
زندگی مثل آب و نان و خوابمان حل باشد. و ای دریغ که با جایی مواجه شدیم که به
واقع یک زباله دانی بود. بدون برق و آب و بدون کوچکترین امکان زندگی. شاید عکسهایی
را که همان موقع منتشر شد دیده باشید. در لیبرتی آن موقع فقط تعدادی بنگال مستعمل
و پوسیده و چند درخت خشک داشتیم. زیر یکی از درختها جمع میشدیم و دیگمان را بار
میگذاشتیم و بچهها برای گرفتن چای یا خوردن ناهار و شام میآمدند. اسم آن محل را
گذاشته بودیم سه راه «آب جوش». آب مشروب نداشتیم و با هزینه گزاف تانکرهای آب را
از بیرون میخریدیم. راهها و بهاصطلاح خیابانهای لیبرتی پر از قلوه سنگ بود و گرد
و خاک از همه جا میبارید. منابع فاضلاب سر ریز میشد و بو و کثافت همه جا را برمی
داشت. محیط بهلحاظ بهداشتی بهشدت آلوده بود و بچهها به بیماریهای خاص، مخصوصاً
بیماری چشم، مبتلا میشدند. برقمان از طریق ژنراتور تأمین میشد که به علت کار
زیاد اغلب مستهلک شده بودند. من خودم مدتی مسئول تهیه قطعات یدکی برای ژنراتورها
بودم. هر روز دعوا و مرافعه با مأموران داشتیم که مثلاً فلان قطعه را اجازه نمیدادند
بیاید تو و ژنراتورمان میخوابید. تازه وقتی هم میدادند مأموران دم سیطره اجازه
ورود نمیدادند و برای ورود یک قطعه باید ماهها صبر میکردیم. یونامی هم که جوابی
نمیداد. در نتیجه ما مجبور بودیم از ساعتهای استفاده از ژنراتورها کم کنیم. در
گرمای 50درجه بغداد، با وجود آن همه بیمار که وضعشان روز به روز بدتر میشد، با
نداشتن امکانات سردخانهای برای حفظ مواد غذایی میشود تصور کرد که بر ساکنان
لیبرتی چه میگذشت.
در چنین شرایطی ما
اول از همه باید با خودمان تعیینتکلیف میکردیم. میدانستیم همه این فشارها یک
پیام دارد و آن هم تسلیم است. از مسئولان عراقی گرفته تا کوبلر و سفارت آمریکا و
سفارت ایران همگی یک پیام برای ما داشتند. میخواستند پایداری ما را بشکنند و ما
باید در شرایط جدید هم مثل سایر دورانی که داشتیم اول از همه با خود تعیینتکلیف
کنیم و بهاصطلاح «هیهات» خودمان را بگوییم. و اگر واقعاً «هیهات» می گوییم باید
کارهای مشخصی در همین شوره زار بیآب و علف بکنیم. گفتیم دشمن میخواهد اینجا
گورستان ما و آرمان هایمان باشد. دشمن میخواهد پیام مرگ را به ما برساند و ما
باید زندگی را در همین خاک، که چند لایه آهک رویش ریخته شده و هیچ پرندهای ندارد،
برویانیم. در واقع رویاندن هر گیاه و درخت و کشیدن هر جاده و خیابان و به راهانداختن
هر بنگال کهنه و از دور کار خارج شده برای ما به منزله ادامه نبردمان بود. و این
بود که همگیمان سوگند خوردیم تا بهزودی لیبرتی را به محیطی سرشار از زندگی کنیم.
یک گورستان باید تبدیل به یک گلستان میشد. آستینها را بالا زدیم و با امکاناتی در
حد صفر شروع کردیم.
به ما اجازه خرید
نهال و کاشتن آن را نمیدادند. کلی جنگیدیم تا بالاخره اجازه دادند درخت و بوتههایی
بهکاریم که از نیم متر بلندتر نیستند. بچهها مقداری بذر با خودشان از اشرف آورده
بودند. هر بذر بهاندازه یک ورق طلا برایمان ارزش داشت. خلاصه مدت زیادی نگذشت که
یک دفعه چهره لیبرتی عوض شد. ما در همان اندک مدت توانستیم فضای مرده لیبرتی را
بالکل عوض کنیم. با هزینه خودمان ایستگاه تصفیه آب راه انداختیم و بخشی از مسیرهای
تردد را سابیس ریزی و جادهسازی کردیم. من گاهی به میان فضای سبز مقرها میرفتم و
شروع میکردم با خواهر مریم صحبت کردن. احساس میکردم او در لیبرتی حضور دارد. او
را در نیمکتی در پارکی که ساخته بودیم میدیدم و با او حرف میزدم. به او میگفتم
مالکی خواب این را داشت که تشکیلات ما را از هم بپاشاند. اما بیاید و ببیند. ما
روح شما را در لیبرتی دمیدیم. این باغ و سبزه و گل همه از شما است. اصلاً خود شما
هستید. و مالکی حتی با موشکباران ما قادر نیست جلو رویش و آبادانی در لیبرتی را
بگیرد.
هر روز که پروژهیی
تمام میشد من بهوضوح روحی در آن میدیدم که بر ما دمیده شده بود. روحی که مظهر
سبزی و زندگی و امید است. تردید ندارم که آخوندها هر چه ایران را ویران کنند ما با
او و با الهام از او قادر خواهیم بود زندگی و شادابی را به میهنمان باز گردانیم. ...
* * *
حالا او رفته است.
به دیدار ناظمیهای سالهای گذشته و یارانی که تا به آخر ایستادند و تسلیم نشدند. و
من میدانم که آنها ادامه بارانهای نباریده هستند، ادامه رودها و ادامه دریاها.
ادامه آن تکه آبی آسمان بیابر که صافتر از اشکهای بیصدای من هستند و با خود
زمزمه میکنم:
در بستر اشک میگویم
ـ با خود ـ
هدر نیست، بیهوده
نیست
هدر نیست این همه
خون خاموش
هدر نیست این همه
فریاد در نگاههای درد...
بگذار تا همگان
بدانند
در روزهای تلف و
سالهای عسرت
قناریانی بودند، با
حنجرههایی کوچک،
که با آوازی از غربت
بر کوره خورشید
دمیدند
و با دلی از باران
خواندند برای آنان
که آوازشان
ممنوعههای این جهان
بود
و در حصر تنگ جلادان
نمیگنجیدند.
برمی خیزم و احساس
میکنم تمام نیروی گسترش یابنده یک کهکشان را یافتهام. دو عکس از لیبرتی، لیبرتی
«کوبلر و مالکی» و لیبرتی «مجاهدین» را کنار هم میگذارم و ناظمی را در میان آنها
مییابم و میخوانم:
برای این ترانه
بیدار باید زیست.
برای این آواز
پایدار باید جان داد.
برای این باران بیدریغ
باید روانه شد.
پیام تسلیت مریم رجوی بهمناسبت درگذشت مجاهد
صدیق مرضیه رضایی
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ،
ارْجِعِي إِلَى رَ بِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً
خواهر عزیزم، مجاهد صدیق و پایدار مرضیه رضایی
از شورای مرکزی مجاهدین، با همه شور و سرزندگی و پایداری و مجاهدتش از میان ما
پرکشید.
چهره خندان و پر محبت و روحیه بالای او تا آخرین
روزهای پایداری در برابر بیماری سرطان و بهرغم دردهای کشنده، از یاد نرفتنی است.
راستی که او نمونه دیگری بود از نسل زنان والا
و رهایی كه بنبست و عجز و ناتوانی را هرگز بهرسمیت نمیشناسند و همواره به «میتوان
و باید» برای تحقق آزادی و رهایی مردم و میهن محبوبشان میاندیشند. و با این
انتخاب، او در خط مقدم نبرد و در عملیات ارتش آزادیبخش ملی ایران شرکت کرد و مسئولیتهای
مختلفی را بهعنوان یک فرمانده ارزنده برعهده گرفت.
در دوران پایداری در اشرف و لیبرتی و بعد از
حملات وحشیانه مزدوران رژیم، با شرکت در اعتصاب غذای طولانی مدت، صدای اشرفیان را
به جهان رساند و بهرغم ضعف جسمی همواره برای یارانش الهام بخش پایداری با روحیهیی
جنگنده و سرشار بود.
او سرانجام از میان ما پر کشید در حالی که همچنان
که خودش بارها آرزو کرده بود: مجاهد بود مجاهد ماند و مجاهد به رفیق اعلا و دیگر
جاودانه فروغها پیوست.
فقدان مجاهد پاکباز مرضیه رضایی را به مجاهدین
و به خانواده رضاییهای شهید، بهویژه مادر صبور و بزرگوارش تسلیت میگویم. راستی
که جنگآوری و روحیه رزمنده او در سالهای پایداری در اشرف و لیبرتی و همچنین
استقامت و شكیبایی او در برابر بیماری، او را با دیگر شهیدان خاندان بزرگ رضاییها
جاودانه كرد.
از خدای بزرگ صبر و استقامت و برای مرضیه عزیزم، رحمت حق و
عُلُو درجات آرزو میكنم
مرضیه (مهین) یادگار روزگار خشم و عشق و شراره
و عاطفه؛ ثمره خونین نسلی بود که توانست
از همهچیزش بگذرد تا خلقی را به همه چیز یعنی به «آزادی» برساند.
راضیه رضایی؛ شرارهیی که امروز ـ ۱۴اردیهبشت
۹۷ـ ردای سرخش به دوش شهرمان افتاد؛ در ۳سالگی با مرگ برادر آشنا شد.
مجاهد خلق مرضیه رضایی متولد ۱۳۴۷ ستاره سرفراز دیگری از خانواده
مجاهدپرور رضاییهاست که از نوجوانی مشتاقانه پای در میدان مبارزه برای آزادی نهاد
و تمام هستی خود را وقف رهایی خلق و میهن کرد.
او در زمره اولین زنان مجاهد خلق بود که در خط
مقدم نبرد و در عملیات ارتش آزادیبخش ملی ایران شرکت کرد و با رشادت و پاکبازی و
فداکاری، مسئولیتهای مختلفی را بهعنوان یک فرماندهٔ ارزنده برعهده گرفت. در عملیات
بزرگ چلچراغ و فتح مهران و همچنین در حماسه میهنی و آرمانی فروغ جاویدان در سال
۱۳۶۷ شرکت داشت و دلیرانه جنگید و از دست چپ مورد اصابت گلوله بیکیسی قرار گرفت.
دوران پایداری پرشکوه در اشرف و لیبرتی
درخشانترین فراز زندگی این شیرزن انقلابی است که با ایستادگی و مسئولیتپذیری در
رویارویی با مزدوران به سرمشقی برای یاران رزمآورش تبدیل شد. مرضیه قهرمان، در یورش
وحشیانه ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۷ در خط مقدم مدافعان اشرف قرار داشت. در پی این حمله وحشیانه
نیز برای رساندن صدای اشرف به جهان، دست به اعتصابغذا زد که تا درهمشکستن توطئه
و آزادی گروگانها ۷۰روز ادامه داشت.
او در این دوران نیز بهرغم ضعف شدید جسمی
همواره برای یارانش الهامبخش پایداری با روحیهیی جنگنده و سرشار بود. او همچنین
پس از جنایت بزرگ عوامل خامنهای در حمله ۱۰شهریور ۹۲ به اشرف و شهادت ۵۲مجاهد،
وارد اعتصابغذایی شد که ۹۲روز ادامه یافت.
مجاهد صدیق مرضیه رضایی، در نبرد با بیماری هم
نمونه استقامت و رزمندگی بود و درد و رنج بیماری را مغلوب اراده رزمندهاش کرد.
در نقشهمسیرش در شب قدر در رمضان سال گذشته
نوشته است: « از او (علی ع) میخواهم در ابتلا جدیدی که خدا نصیبم کرده، همواره
مرا شاکر، صابر و بدهکار گرداند و نگذارد ذرهیی گرد آه، حیف، افسوس، طلبکاری و بیحوصلگی
بر من بنشیند.
از مولایم علی میخواهم به پاس قدرشناسی از
خواهر مریم و همه تلاشهایش، به من کمک کند در همه ارزشهای انسانی و مجاهدی، شاخص و
بینهیی برای کمک به سایر خواهران و برادران مجاهدم بهعنوان تن واحد باشم.
...مجاهد بودن و ماندن، افتخاری است که خدایا نصیب
ما بگردان، مجاهدانی کامل با ارزشهای توحیدی و تراز مکتب.
مرضیه رضایی (مهین) صبحگاهان ۲۱رمضان – ۲۶خرداد
۹۶».
مرضیه قهرمان در نوشته دیگری که از خود به یادگار
گذاشته نوشته است:
« از موضع جنگندهیی که در همه پهنهها و صحنهها
حاضر میگوید، با مرزبندی قاطع با اپورتونیسم بورژوایی، برای پذیرش مسئولیتهای
بزرگ اعلام آمادگی میکنم.
از سلطان نصیر جمعی و همه همرزمانم میخواهم
مرا در پایداری در راه و رسم انقلاب ایدئولوژیکی برای سرنگونی ارتجاع، در خط آتش
بورژوازی ضدانقلابی یاری کنند».
در دوران پایداری در زندان و رزمگاه لیبرتی نیز
نوشته بود:
« هیهات مناالذله... مجاهد هستم، میمانم و خواهم
ماند....
با استعانت از همه یاران دلیر رکاب امام حسین،
ای کاش صد جان داشتم و در این مسیر و وفای به عهد برای این رهبری، این آرمان و این
خلق میدادم. اگر هزار بار شهید شده و دوباره زنده شوم، انتخابی جز این نخواهم
داشت و به آن افتخار میکنم. ما مجاهدین این فرصت مبارزاتی، این جایگاه تاریخی را
به قیمت خون صدهزاران و بیشماران به دست آوردهایم، قدر و ارزش آن را میدانیم و
بههیجوجه آن را از دست نخواهیم داد. درود بر رجوی ـ سلام بر حسین (ع).
مرضیه(مهین) رضایی».
خانم مریم رجوی درگذشت مجاهد پاکباز مرضیه رضایی
را به مجاهدین و به خانواده رضاییهای شهید بهویژه مادر صبور و بزرگوارش تسلیت
گفت و افزود: جنگآوری و روحیه رزمنده مرضیه قهرمان در سالهای پایداری در اشرف و لیبرتی
و همچنین استقامت و شکیبایی او در برابر بیماری، او را با بزرگ شهیدان خاندان رضایی
جاودانه کرد.
خواهر مجاهد زهرا مریخی مسئول اول سازمان مجاهدین
خلق ایران، با درود به قهرمان مجاهد خلق مرضیه رضایی، او را یکی از الگوهای سرفراز
هزار زن قهرمان اشرفی، در ایستادگی و رزمآوری در برابر فاشیسم دینی توصیف کرد.
گفتگوی کوتاه با برادر مجاهد ابوالقاسم رضایی
در مورد مجاهد صدیق مرضیه رضایی
در عرض یک هفته با اختلاف دو روز سه مجاهد
قهرمان صدیق به جاودانه فروغها پیوستند
قلب پاک این قهرمانان با شنیدن اخبار سرکوبهای
وحشیانه شکنجه و کشتار جوانان وطن در قیام ایران در دی۹۶ تاب نیاورد و ار طپش
افتاد
درحالیکه خلیفه ارتجاع داد و فغانش از مجاهدین
گوش فلک را کر کرده و روحانی به جهانیان آدرس تنها آلترناتیوش و مجاهدین را در
همان روزهای اول قیام داد
این قهرمانان رو در روی شاه سلطان ولایت حتی با
پیکرهای بی جانشان رژيم ولایت فقیه را خار و زبون بر زانوانشان نشاندند
آنجاکه با تک تک کلماتشان و تا رزم و نبرد و پایداری
۴۰ساله و مجاهدتشان خط به خط رسم پایداری و مجاهدت و مبارزه را مشق کرده و با خود
اسطوره ای جاودانه کردند
نگاهی به زندگی نامه های جاودانه های صدیق
مجاهد صدیق علی خلخالی به جاودانگیپیوست
مجاهد خلق علی خلخالی پس از 4دهه مجاهدت و
مبارزه با دو دیکتاتوری، روز 24دی 96 در آلبانی بر اثر بیماری قلبی درگذشت و به
کاروان درخشان ستارگان کهکشان آزادی پیوست.
مجاهد صدیق علی خلخالی که در سال ۱۳۲۱ در مشهد
متولد شده بود، از جوانی در جستجوی مسیری برای مبارزه با رژیم شاه بود. او ابتدا
در محافل آخوندی از جمله در بحث و گفتگو با علی خامنهای (ولیفقیه کنونی ارتجاع)
در جستجوی راهی برای مبارزه با ظلم و استبداد بود، اما وقتی دید که در میان آخوندها
و از جمله خامنهای کسی حاضر به قیمت دادن برای مبارزه نیست، از این محافل فاصله
گرفت تا اینکه با خواندن زندگینامههای شهیدان مجاهد و اطلاعیههای سازمان با
مجاهدین آشنا شد و گمگشته خود را باز یافت. بهدنبال این آشنایی و در حالی که بهشدت
در صدد وصل به مجاهدین بود، در سال 53 به همراه چند تن دیگر هسته کوچکی به نام
والعصر را تشکیل داد. این هسته در سال 54 توسط ساواک شاه ضربه خورد و علی همراه با
چندتن از یارانش به زندان افتاد. علی قهرمان خودش در مورد این دوران نوشته است:
«دستگیری و زندان را من خودم یکی از نعمتهای خداوند میدانم و هرچه دارم از برکت
همان آموزشها است که از سرچشمه جوشان انقلاب یعنی برادر مجاهد مسعود رجوی دریافت
کردم و بهدنبالش مشخصاً در جریان ضربه اپورتونیستی شعور من نسبت به سازمان جهش کیفی
داشت و نقطه وصل و عشق من به مسعود از آنجا شروع شد که بزرگترین سرفصل در تاریخ
زندگیام میباشد».
مجاهد صدیق علی خلخالی در آبان سال 57 پس از
3سال تحمل زندان و شکنجه با اوجگیری قیام مردم از زندان شاه آزاد شد. او از همان
ابتدای تأسیس دفتر جنبش ملی مجاهدین در مشهد به آن پیوست. در دوران فعالیتهای
افشاگرانه سیاسی مسئولیت انجمن بازار و انجمن ادارات را بهعهده داشت. پس از
۳۰خرداد سال ۶۰علی قهرمان به زندگی مخفی روی آورد و در سال ۶۳ در منطقه مرزی به یکانهای
رزمی مجاهدین پیوست و مسؤلیتهای متعددی را در زمینه آموزشی و پشتیبانی به عهده
گرفت.
در سال 65 فرزند دلاورش مجاهد صدیق علی خلخالی
در یک درگیری با مزدوران خمینی در شهر مشهد بهشهادت رسید.
شهادت فرزند بر عزم علی قهرمان برای ادامه نبرد
در مسیر سرنگونی حاکمیت سیاه آخوندی و بر قراری آزادی و حاکمیت مردمی در ایرانزمین
افزود. با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران، علی هم لباس شرف و افتخار بر تن کرد و
در عملیات چلچراغ و فروغ جاویدان شرکت کرد و پس از آن در مسئولیتهای مختلف انجام
وظیفه کرد.
یکی از پهنههای درخشش مجاهد صدیق علی خلخال
انقلاب ایدئولوژیک بود. او در این میدان پیشتاز و جلودار بود. او همچنین قلمی بسیار
شیوا و نغز داشت. و از او نوشتهها و مقالات زیادی در زمینههای مختلف به جا مانده
است.
او از جمله در سیام مرداد سال ۹۰ در نقشه مسیر
خودش نوشته است: «در شب شهادت امیر مؤمنان علی (ع) انتخاب میکنم که این رژیم فاسد
آخوندی را با چنگ و دندان از بیخ و بن براندازم. تالله لأکیدن اصنامکم. به خداوندی
خدا قسم شما را بزیر خواهم کشید و پرستشگاه شما را ویران میکنم. چنانکه حضرت
ابراهیم (ع) بتخانه نمرودیان را ویران کرد. قسم خوردهام که خلقی را رها سازم. با
انقلاب خواهر مریم و شورای رهبری».
دوران پایداری در اشرف و لیبرتی، دوران درخشش
علی قهرمان بود. او در این دوران با وجود بیماریهایش که بهویژه در شرایط محاصره
پزشکی همواره در حالت فعال و شدت یافتن بود، یک لحظه از کار و مسئولیت باز نمی ایستاد.
علی قهرمان در بهمن سال ۸۹ در زمانی که اشرف در
محاصره نیروهای سرکوبگر مالکی بود در عهد نامهیی با عنوان سوگند سرنگونی در جنگ
صد برابر نوشت: «اینجانب علی خلخالی شاندیز با تمسک به قرآن مجید در مقابل شورای
رهبری سازمان سوگند میخورم و متعهد میشوم تا سرنگونی این رژیم پلید آخوندی با
تمام قوا در جنگ صد برابر با عزم حداکثر تمام تلاش خودم را خواهم نمود تا این شجره
خبیثه با اراده مردم و خلق قهرمان ایران متلاشی و سرنگون گردد. این آیتالشیطانها
نه نزد خالق و نه خلق محلی از اعراب نخواهند داشت. چرا که جز به منافع حقیر خود نمیاندیشند
و آنان غافل از این اندیشهاند که خداوند برتر است و هرکس که خود را به این ریسمان
بیاویزد تا ابد جاودانه خواهد ماند». (از سوگند سرنگونی ۲۱بهمن ۸۹)
او در هنگام ترک اشرف و رفتن به لیبرتی نوشته
بود:
«در شب اول ماه محرم، ماه خون و شهادت سیدالشهداء
حسین بن علی با تأسی از این رهبر تاریخی مجاهدین و پیام خونرنگ و همواره جاودان
او... به ولیفقیه ارتجاع میگویم: من پیرو راه او هستم و تا کاخ جماران را به
مزبله حیوانات بدل نکنم از پا نمینشینم و تو خیال کردی که میتوانی در مقابل
انقلاب بایستی... ننگ بر این نیرنگ تو. چه کورخواندی.
من با رهبریم مسعود و مریم یکبار دیگر پیمان
خون میبندم تا... تو را سرنگون نکنیم از پا نمینشینیم و تا آخرین قطره خونم در این
راه هستم». (۲۶آبان ۹۱)
او در 21مرداد ۹۱ نوشت:
«مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها
...
من از آقا (حضرت علی) یک چیز بیشتر نمیخواهم و
مشیت پروردگار هر چه باشد بر روی چشم و هر بلایی را به جان میخرم. از او میخواهم
که این توفیق را به من عطا نماید که تا آخر عمر مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم «جرس فریاد
میدارد که بر بندید محملها» دلم میخواست که در جنگ شهید میشدم این آرزوی من
است. من تعهد میدهم همچنانکه از پیامبران بزرگ خداوند تعهد گرفت، تا زنده هستم
مجاهد بمانم و با ولیفقیه در جنگم، تا سرنگونی این شیطان مجسم.
دعا میکنم که خدا به یاری دهندگان به خواهر مریم
نصرت بدهد و هر روز بیش از روز قبل به یاران خواهر مریم افزوده گردد. اللهم انصر
المجاهدین خدایا برادر مسعود را از گزند حوادث حفظ فرما و به ما توفیق فرمانبری از
تشکیلات را عطا کن».
علی قهرمان در آخرین ماههای حیاتش با اینکه
۷۵سال از عمرش میگذشت و از بیماریهای گوناگون رنج میبرد، اما همچنان پرشور و
سرشار بود و با همین روحیه آخرین تعهدات خود را در برابر رهبر آرمانیاش خواهر مریم
و در جمع همرزمان مجاهدش قرائت کرد. او با وجود شدت بیماری حاضر نبود صحنه کار و
مسئولیت را حتی لحظهیی رها کند. او چون سروی ایستاده، بالا بلند و سر فراز هرگز
مقهور بیماری نشد بلکه او بود که بیماری را مسخر کرده بود.
علی قهرمان در ۲۶خرداد ۹۶ در شب ضربت خوردن
مولا علی (ع) در نقشهمسیر خودش نوشت: «شب قدر امسال را در شرایطی رقم میزنم که
به نقطه تغییر دوران رسیدهایم و... مجاهدین با هجرت بزرگ و عبور سرافراز آماده
رزم و سرنگونیاند و پیروزی خط سیر و استراتژی هزار اشرف را جشن میگیرند. مجاهدین
طی ۵۲سال حیات پرافتخار خود از همه ابتلائات و از همه فراز و نشیبها به یمن رهبری
پاکباز خود به سلامت عبور کردند و در تاریخ معاصر ایران درسهای جدیدی از فدا و
صداقت عرضه کردند. ... در این شب قدر که راه به پیروزی میرسد و ما آماده سرنگونی
به یمن انقلاب خواهر مریم و شورای مرکزی و تشکیلات پولادین برادران هستیم... البته
تا این تاریخ به دنیاطلبی تف کردم و پشت پا زدم. امیدوارم خدا مرا یاری کند این مسیر
تا آخر با پای سر خواهم آمد... سرافراز از همه چیز گذشتم و تا آخرش هستم».
(۲۶خرداد ۹۶)
سرانجام مجاهد صدیق علی خلخالی در پرشکوهترین
فراز زندگی مبارزاتیاش به دیدار جاودانه فروغها پرکشید و به فرزند دلیرش جلیل و
پسر عموی شهیدش محمد که در قتلعام خونین 67بهشهادت رسیده و همه یاران شهیدش پیوست
و اینگونه دفتر زندگی سراسر افتخار را با سربلندی و سرفرازی بست و به سوی جاودانگی
و به دیدار رفیق اعلی پرکشید. سلام بر او روزی که به مجاهدین پیوست و لباس رزم و
شرف پوشید، سلام بر او روزی که جان بر سر پیمان نهاد و سلام بر او روزی که در کنار
یارانش در جشن پیروزی مردم حاضر خواهد بود.
مجاهد صدیق اکبر چاووشی به جاودانه فروغها پیوست
مجاهد خلق اکبر چاووشی پس از 4دهه مجاهدت و
مبارزه بیامان در راه آزادی، پرکشید و به یاران شهیدش پیوست. او شامگاه روز جمعه
22دی96 در آلبانی بر اثر سکتة قلبی درگذشت و به دیار رفیق اعلی شتافت.
مجاهد صدیق اکبر چاووشی فرزند قهرمان مردم
صومعه سرا متولد سال 1329 بود. او زمانی که دانشجوی رشته زیست شناسی دانشکدة علوم
دانشگاه تهران و همزمان دانشجوی آموزش و پرورش دانشکده ابوریحان بیرونی تهران بود،
معلمی مهربان در مدارس صومعه سرا بود. اما بهزودی در جستجوی آزادی، شغل و تحصیل
را ترک کرد و به سازمان مجاهدین خلق ایران پیوست.
او خودش در مورد آشنایی با مجاهدین نوشته است:
«با خواندن دفاعیات شهدای بنیانگذار در سال 56 در تهران و خواندن جزوة تکامل در
همان زمان و دفاعیات رضاییهای قهرمان، با سازمان آشنا شدم و بهویژه با شنیدن نام
بنیانگذار کبیر حنیفنژاد در همان زمان بیشتر آشنا شدم».
اکبر بدین ترتیب فعالیت سیاسی را با آشنایی با
مجاهدین در زمان شاه آغاز کرد، با شرکت فعال در انقلاب ضدسلطنتی ادامه داد و
بلافاصله بعد از انقلاب به جنبش ملی مجاهدین پیوست. او در دوران مبارزه سیاسی میلیشیایی
پرشور در دفاع از آزادیهای مردم در برابر آزادیکشیهای خمینی بود.
روز 30خرداد پاسداران برای دستگیری اکبر به
خانهاشان حمله کردند. اکبر شجاعانه با دست خالی با آنها درگیر شد. پاسداران با
قنداق تفنگ ضربه سنگینی به سرش وارد کردند و او را که سراپا خونین و بیهوش شده
بود، به محل سپاه صومعه سرا بردند. به توصیه پزشک اکبر قهرمان بهدلیل شدت جراحت
به بیمارستان منتقل شد و در آن جا با کمک پرستاران از چنگ مأموران رژیم گریخت و به
تهران رفت. در تهران نیز یک بار به محل اقامتش حمله کردند اما اکبر قهرمان با چابکی
و تهور باز هم از دست مأموران وحشی گریخت.
برای اکبر شهادت برادر بزرگترش حبیب چاووشی که
در سال 61 حین فرار از زندان سپاه رشت بهشهادت رسید، عهدی خونین برای ادامه
مبارزه تا پایان بود و این شهادت بر عزم و استواری او در مسیر مجاهدین افزود.
او پس از درگیریهای متعددی که در شهر صومعه سرا
با مزدوران رژیم داشت و چندبار قهرمانانه از چنگال دژخیمان گریخت، در سال 1362
توانست به منطقه برود و به رزمندگان مجاهد خلق بپیوندد. از آن زمان تا لحظه پرواز
به سوی جاودانگی، اکبر همواره در سختترین مسئولیتها پیشقدم بود.
او رزم آوری شجاع بود و در سلسلهیی از عملیاتهای
ارتش آزادیبخش ملی ایران از جمله چلچراغ و فروغ جاویدان شرکت داشت.
اکبر قهرمان در یکی از عملیاتها پنجة پای راست
خود را بهعلت انفجار مین از دست داد و از آن پس در حالی که در راه رفتن مشکل جدی
داشت، اما دلیرانه در عملیاتهای بعدی شرکت میکرد.
اوج قهرمانی اکبر دوران 14ساله پایداری در اشرف
و لیبرتی بود، زمانی که او بهرغم بیماری پارکینسون، در برابر سنگینترین حملات و
شدیدترین موشکبارانها همواره با روحیهیی بالا کمککار و الهامبخش بقیه بود.
در حمله مزدوران عراقی رژیم به اشرف در 19فروردین
سال 90، فرمانده سعید چاووشی، برادر قهرمان اکبر بهشهادت رسید. اکبر در وداع با پیکر
خونین برادرش سوگند خورد و با او پیمان بست که نبرد در مسیر سرنگونی رژیم آخوندی
را صد برابر کند.
در آلبانی با وجود آن که بیماری اکبر تشدید شده
بود، ولی در هر مسئولیت و کاری پیشقدم بود و همواره او بود که بیماری را مغلوب میکرد.
همرزمانش میگویند: وقتی به وی میگفتیم تو باید بیشتر استراحت کنی با روحیهای
سرشار میگفت من هیچ بیماری ندارم.
چهل سال رزمآوری مجاهدانی هم چون اکبر، بیشک
بزرگترین درس آزادی برای همه جوانان ایران است. بهخصوص نبرد با دیو ولایت فقیه که
وطن را به ویرانهیی سیاه تبدیل کردهاند که در آن فقر و گرسنگی بیداد میکند و
جغد خفقان بر آوارهایش مینالد.
او در نقشهمسیر خودش به تاریخ 26 خرداد 96
خطاب به مولاعلی نوشته است:
«پدر و مرشد و مراد مجاهدین... .. تو نقشهمسیر
تاریخی و عقیدتی و انسانی را کشیدی... من ترا در صدای سعید محسن در بیدادگاه شاه دیدم
و شنیدم که میگفت شما ما را مارکسیست اسلامی میدانید ولی ما بر آنیم تا افکار
بلند مولاعلی را به منصه ظهور برسانیم. و بدین سان بنیانگذاران ما از همان فرق
شکافته بلند شدند و به ندای تو و فرزند برومندت حسین پاسخ مثبت دادند. اینطوری بود
که تو از اول مال روزگاران بعد بودی که به مجاهدین رسیدی.»
اکبر قهرمان در یک تجدید سوگند در 15بهمن 89 نیز
نوشته است:
«...
سوگند میخورم تا آخرین نفس و تا آخرین قطره
خون به تعهد و پیمانم به رهبری وفادار بمانم و برای سرنگونی این رژیم فاشیستی
استوارتر و با جنگ صد برابر و عزم حداکثر مجاهدت کنم. با توکل به کس نخارد و سلطان
نصیر در جمیع جهات در مبارزه ایدئولوژیک، خط مشی مبارزاتی و ضوابط تشکیلاتی و
تعهدات و مسئولیتپذیری با توان صد برابر باشم.»
مجاهد قهرمان اکبر چاووشی در میثاق دیگری به
تاریخ 21آبان 93 نوشته است: «اگر زمانه هفتاد بار مشکلتر از این باشد تجدید عهد میکنم
تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خونم از آرمان خود که همان آرمان رهبری عقیدتیام
مسعود و مریم است ذرهیی کوتاه نیایم... ما نسل خوشبخت و سعادتمندیم که با رهبری
مسعود و مریم توانستیم... زینب وار خروش برآوریم که ای یزید زمان خامنهای جلاد
عمر تو کوتاه و زود باشد که بنیان تو را از جا بر کنیم».
سلام بر او روزی که زاده شد، روزی که به مجاهدین
پیوست و لباس ارتش آزادی به تن کرد، روزی که جاودانه شد و روزی که در جشن پیروزی
خلق شادمانه حاضر و شادمان خواهد بود.
لینک زندگی نامه فرمانده سعید چاووشی
لینک زندگی نامه فرمانده سعید چاووشی
خواهر
مجاهد فخری اصفهانیان جاودانه شد
صبح روز چهارشنبه بیستم دیماه 96 خواهر مجاهد
فخری اصفهانیان پس از نزدیک به 4دهه مجاهدت در راه آزادی، بر اثر بیماری سرطان در
بیمارستانی در آلبانی درگذشت و به دیار رفیق اعلی شتافت.
مجاهد صدیق فخری اصفهانیان فرزند قهرمان مردم
اصفهان متولد سال 1323 از سال 53 از طریق خواهرزادهاش مجاهد شهید رضا راتبی با
سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد. او که در آن زمان در زمره معلمان آگاه بود خود
در مورد آشنایی با مجاهدین نوشته است: «من سالها بود که بهدنبال چنین مذهبی میگشتم،
ضدارتجاع. (چرا که) مذهبی ارتجاعی همیشه مرا میآزرد و در ذهن آن را قبول نداشتم.
وقتی سازمان را شناختم گمشدهام را پیدا کرده بودم». او پس از انقلاب ضدسلطنتی، در
دوران مبارزه افشاگرانه سیاسی علیه خمینی همه امکاناتش را در اختیار مبارزه مجاهدین
قرار داد. مجاهد صدیق فخری اصفهانیان خود در این مورد نوشته است: «در این زمان هر
امکانی که داشتم، خانه، زندگی، ماشین، پول در اختیار بچهها (مجاهدین) گذاشته بودم».
در شهریور سال 60 همسر وی مجاهد شهید قاسم
بازرگانی توسط رژیم آخوندی تیرباران شد. علاوه بر این بعد از ۳۰خرداد سال ۶۰، شماری
از اعضای خانواده و اقوام او توسط خمینی جلاد اعدام شدند. در این دوران فخری بیتاب
وصل به مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی ایران و بدین منظور آرام و قرار نداشت. او در
این مورد مینویسد:
«در آن سالها آتشی بودم در زیر خاکستر چون در
درون میسوختم... منتظر بودم تا کی زمان آمدن و «وصل به سازمان» فرا میرسد.
«اطرافیانم سعی بر این داشتند که مرا دوباره به زندگی برگردانند و هرآنچه برای یک
زن جالب و شوق انگیز است فراهم میکردند ولی این بیشتر مرا میسوزاند چون متنفر
بودم از همه آن زندگی... فکر میکنم آنچه را برایم ارزش بود و به آن پشت پا زدهام
از قبیل خانواده و یا ارزشهای اینچنین را باید که با چنگ زدن به آن حبلالمتین و
به آن عشق ازلی به رهبرم پرتر و سرشارتر کنم. همه امیدم به خواهر مریم است و راهی
که برایم گشوده تا به این جا برسم».
فرزند او مجاهد شهید شهرام بازرگانی در عملیات
کبیر فروغ جاویدان، به جاودانه فروغها پیوست و 2خواهر زاده او مجاهدان شهید رضا
راتبی و سید علی فقیهی در درگیری با دژخیمان رژیم در تهران بهشهادت رسیدند. خواهر
مجاهد فخری اصفهانیان پس از این توانست خودش را به منطقه برساند و از زمان پیوستن
به ارتش آزادیبخش ملی ایران تا لحظه جاودانگی به مبارزه بیامان در راه آزادی مردم
ایران و انجام مسئولیتهای انقلابیش پرشور و پایدار ادامه داد.
مسئولیتپذیری او در تمام دوران فعالیت تشکیلاتیاش
بهخصوص در دوران پایداری پرشکوه در اشرف و لیبرتی برای همه یاران و همرزمانش
الهامبخش بود. او همواره و در همه شرایط از جمله حملات و موشکبارانها و فشارها با
روحیهای سرشار و با عزم برخاسته از انقلاب درونی مجاهدین استوار، دلسوز، مسئول و
کمککار بود.
فخری قهرمان در حملات مزدوران عراقی خامنهای
به اشرف قهرمانانه ایستادگی میکرد و در کنار یارانش در برابر هجوم مزدوران مسلح
از کیان اشرف و اشرفیها دفاع میکرد. او در تجدید سوگند خود در بهمن سال ۸۹ که
قرارگاه اشرف در محاصره جانیان وابسته به خامنهای بود نوشت: «با وجود پایداری و
آزمایشهای این چند ساله و بهرغم هر چه فشردهتر شدن حصار اشرف به چشم دیدهام و
برایم به اثبات رسیده که هر آنچه اکنون هستیم از جنگ و پایداریمان بوده و همین
باعث بالارفتن نام اشرف در همه دنیا شده. ما مجاهدین با داشتن نعمت رهبری باید که
شکرش را نیز بجا آوریم... از برداشتن پرچم جنگ است که توانمندیها و ابتکارات مجاهدین
نیز شکوفا میشود. این را تاریخ هم گواهی میدهد. وضو گرفته و نماز خواندم که
سوگندم را بخورم: من تکیهگاه آرمانی در مجاهدین پرچم جنگ صد برابر و عزم حداکثر
را روزانه برافراشتهتر در دست گیرم و از آن کوتاه نیایم».
مجاهدی ازخطه آمل پس از۴۰ سال رزم بی امان برعلیه شاه وشیخ و۳سال زندان خمینی و۱۴سال پایداری پرشکوه دراشرف ولیبرتی شامگاه سه شنبه ۲۷ تیربه دیداررفیق اعلی شتافت
لینک زندگی نامه مجاهد صدیق احمد علی رمضان نژاد
درگذشت مجاهد خلق تقی صوفی سیاوش
مجاهد صدیق اشرفی تقی صوفی سیاوش، فرزند دلیر
مردم املش متولد 1340، از رزم آوران قهرمان ارتش آزادیبخش ملی، با ۳۸سال سابقه
مجاهدت در برابر ارتجاع و استبداد دینی، دوشنبه شب ۱۵آذر95 بر اثر ایست قلبی در
شهر برلین در آلمان درگذشت. وی در مهرماه 1392 برای معالجه از لیبرتی به آلمان
اعزام شده بود.
مجاهد خلق تقی صوفی از خرداد 1360 تا شهریور
1364 را در شکنجهگاهها و زندانهای رژیم پلید خمینی در رودسر و لاهیجان و رشت و
قزلحصار و اوین بهسر برد و به بیماریهای مختلف مبتلا گردید. او سالیان با یک کلیه
زندگی میکرد و بهطور هفتگی دیالیز میشد.
تقی پس از آزادی از زندان برای وصل مجدد به
سازمان مجاهدین خلق ایران به پاکستان رفت و پس از انجام چندین مأموریت در داخل ایران
به ارتش آزادیبخش ملی پیوست و در تمامی سلسله نبردهای آزادیبخش، از جمله عملیات
بزرگ آفتاب و چلچراغ و فروغ جاویدان و مروارید شرکت داشت.
در دوران پایداری در اشرف نیز بهرغم بیماریهای
حادی که داشت، در برابر حملات و فشارهای ضدانسانی دلیرانه و پایداری کرد و در
کارزارهای این دوران با فدا و خلوص و فروتنی، تحسین همرزمانش را بر میانگیخت.
سازمان مجاهدین خلق ایران فقدان مجاهد صدیق تقی
صوفی سیاوش را به مردم گیلان و خانواده و همبندان و همرزمانش تسلیت میگوید.
سلام بر این مجاهد پایدار و صدیق اشرفی که با
فداکاری و پاکبازی پا در راه مبارزه برای آزادی نهاد و سلاح مجاهدت و نبرد آزادیبخش
برگرفت و تا پایان به عهدش وفا کرد و سرفراز و پرافتخار به یاران شهید و صدیقش پیوست.
منگریدش که چنین آرام آرمیده است
او از تیره آن آهوان است
که در هر زخمش
خورشیدی از امید میسوزد.
علی، نام «ناظمی» را از شهید قهرمان همشهریش روح الله ناظمی وام گرفته بود. همان شهید والامقامی که وقتی در برابر حاکم ضدشرع قرار گرفت در بیان علت مبارزهاش گفت: «برای اینکه دیگر کسی به جرم کتاب خواندن شلاق نخورد، برای اینکه بچههای مردم از سرما و گرسنگی نمیرند، برای اینکه شما اراذل و اوباش شرّتان را از سر مردم کم کنید» و بعد از این بود که حاکم ضد شرع دستور داد چشم او را از حدقه در آورند و سپس «تقتیل» ش کنند. ناظمی دوم چنان شیفته آن جان شیفته بود که در هر دیدار یادی از او میکرد و نامی از او میبرد.
او را از سالهای بسیار دور میشناختم. در گذشتهها هربار یکدیگر را میدیدیم با هم گپ میزدیم و یاد شهرمان میکردیم. آخرین بار که او را در اردیبهشت ماه 1394 در آلبانی دیدم فرصتی شد تا مثل گذشتهها از شهر و دیار یادی بکنیم. صحبت از خائنان بود و سوءاستفاده وزارت اطلاعات از خانوادههای مجاهدین، علیه خود مجاهدین. با اشاره به اینکه کار وزارت اطلاعات کاری تازه نیست و همیشه از این اهرم استفاده میکرده، با همان ته لهجه همدانیاش گفت: شب آخری که میخواستند روح الله (ناظمی) را اعدام کنند به او ملاقات دادند. دختری خردسال داشت که به او بسیار علاقمند بود. روح الله در همان ملاقات متوجه فریبکاری آخوندها میشود و با قاطعیت دخترک معصوم را از خودش دور و ملاقات را قطع میکند. به اینجا که رسید ناظمی دستی به چشمهای نمناکش کشید و گفت: آدم وقتی این پاکبازیها را میبیند یاد برخورد امام حسین در آخرین وداعش با زینب کبری و اطفال باقی مانده کاروانش میافتد. از قول زینب کبری نوشتهاند که امام حسین در حالی که برافروخته بود چنان از ما جدا شد که انگاری ما را نمیشناسد.
به او چه میتوانستم بگویم؟ ای کاش میشد مبارزه را در جادهای پر از گل و ریحان ادامه داد. اما تجربه این همه سال نشان داده است که «مبارزه با خمینی» راه همواری نیست. مردان و زنانی میخواهد صد بار آبدیدهتر از فولاد. شیرزنان و مردانی که باید لحظه به لحظه از جان و روح خود مایه بگذارند... و ناظمی، در این مسیر، به راستی پلنگی بود مغرور که به جنگ صخرهها میرفت و همواره به پیشواز نبرد با سختیها و «ناممکن» ها میشتافت. آن هم با پشتکاری که گاه آدمی را حیرتزده میکند.
وقتی تو را بردوش برادرت دیدم، گفتم:
به من بده!
آن پلنگ مغرور صخره را به من بده!
میخواهم ماه را
در پنجه خونینش بگذارم.
معلم مدرسه راهنمایی بود و از هواداران قدیمی سازمان در همدان. از سال1365 به اشرف آمده بود. رزمندگان ارتش آزادی «ناظمی» را بهخاطر مسئولیتهایش در پروژههای شهرسازی در اشرف و سایر قرارگاههای دیگر ارتش آزادی میشناسند.
او را در آلبانی، بعد از سالهای فراغ، دیدم. بوسههای گرم حاکی از شوق دیدار پس از آن همه رنج بود. وقتی من به چهرهاش خیره شدم متوجه گذر ایام در چهرهاش شدم. اما علاوه بر آثار گذر ایام چشمهایش چیزهای دیگری هم میگفتند. او چندین سال بود که از دردی جانکاه، سرطان خون و مثانه، رنج میبرد. از این بابت ناگفتههای بسیاری را در خود داشت. به خودم جرأت دادم و از او در این مورد پرسیدم. انگار نه انگار که تحمل دردهای دو سرطان آثار خود را در چهرهاش گذاشته است. خواستم گفتگویمان را ضبط کنم. مثل همیشه با بزرگواری و مناعت برخورد کرد
پای صحبتش نشستم. میدانستم او از مجاهدینی بود که در سری اول از اشرف به لیبرتی منتقل شدند. همچنین به من گفته بودند که او در پروژههای پر رنج و شکنج تبدیل یک کشتارگاه بیآب و علف به «لیبرتی» نقش مسئول و حساسی داشته است. خواستم از خودش و کارهایی که در لیبرتی کردهاند برایم بگوید و او برایم تعریف کرد.
رویش امید و زندگی در شوره زار لیبرتی
بیماری من از بعد از تحویل حفاظت اشرف به مالکی آغاز شد. با اینکه با دیدن آثار و علائم ابتدایی لازم بود به پزشک متخصص مراجعه کنم ولی اجازه ندادند. و بیماریام شدت گرفت. کارهایی که نیروهای مالکی به نیابت وزارت اطلاعات با بیماران ما در این مدت کردهاند واقعاً یک ننگ است. من گاهی فکر میکنم کلمات قادر نیستند آن چه را که مجاهدین در این سالها تحمل کردهاند بیان کنند.. بهعنوان یک شاهد بیمار اندکی از خودم بگویم. شاهدی که نمونه منحصربهفرد نبوده است. بسیاری بوده و هستند که وضعیت بسیار وخیمتری از من داشتهاند.
وقتی به لیبرتی آمدیم بیماری من شدت یافت. اما مراجعه به دکتر متخصص برایمان امکان نداشت. بهطوری که یکبار تا دم مرگ هم رفتم. بهصورت اورژانس من را به بیمارستانی در بغداد رساندند. تحت عمل جراحی قرار گرفتم. مثانه و قسمتی از رودهام را بیرون آوردند. الآن از «یورستومی» استفاده میکنم. دکتری که من را عمل کرد با تأسف گفت: اگر به موقع مراجعه کرده بودی نیاز بهعمل نداشت. چون با تأخیر آمدهای سرطان گسترش پیدا کرده است. یک سال بعد دوباره بیمار شدم و علائم سرطان خون در من دیده شد. باید به متخصص مراجعه میکردم. ولی هربار با یک کارشکنی مواجه میشدم. هفتهها پشت در کلینیک لیبرتی منتظر میماندم تا موافقت شود که به بغداد بروم. روز موعود از ساعت 7صبح به سیطره عراقیها میرفتم. بعد از این همه دردسر میگفتند: باید مترجم را عوض کنیم. عوض میکردیم میگفتند ماشین نداریم. یا نفر نداریم شما را بفرستیم. و از این بهانهها. تا ساعت 11ـ 12 معطل میشدیم و وقتی به بیمارستان میرسیدیم یا دکتر نبود یا زمان مراجعه تمام شده بود و بدون ویزیت برمیگشتیم. اما وقتی هم ویزیت میشدیم مشکل خرید دارو را داشتیم. موقع ورود به لیبرتی مأموران استخبارات داروها را میگرفتند و نمیدادند. یک روز خود من، که از فرط ضعف و بیماری از حال رفته بودم و توان ایستادن نداشتم، از بیمارستان برگشتم. مأمور استخبارات داروهایم را گرفت و انداخت کف زمین و با لگد رفت رویشان و لهشان کرد. اعتراض کردم که چرا؟ با توهین گفت: اگر زیادی حرف بزنم مرا به زندان میبرد. این وضعیت ادامه داشت تا به آلبانی آمدم. دکترهای اینجا گفتند: چون دیر آمدهایم دیگر امکان مداوا نداریم. فقط میتوانند پیشگیری کنند و من الآن تحت نظر هستم.
اما من دوست دارم درباره لیبرتی برایتان بگویم. قلب من هنوز آنجا میتپد.
روزی که به لیبرتی رسیدیم فکر میکردیم واقعاً وارد یک کمپ که قبلاً آمریکاییها زندگی میکردند شدهایم. میدانستیم هرگز جای اشرف را پر نخواهد کرد. اما امیدمان این بود که حداقلهای زندگی مثل آب و نان و خوابمان حل باشد. و ای دریغ که با جایی مواجه شدیم که به واقع یک زباله دانی بود. بدون برق و آب و بدون کوچکترین امکان زندگی. شاید عکسهایی را که همان موقع منتشر شد دیده باشید. در لیبرتی آن موقع فقط تعدادی بنگال مستعمل و پوسیده و چند درخت خشک داشتیم. زیر یکی از درختها جمع میشدیم و دیگمان را بار میگذاشتیم و بچهها برای گرفتن چای یا خوردن ناهار و شام میآمدند. اسم آن محل را گذاشته بودیم سه راه «آب جوش». آب مشروب نداشتیم و با هزینه گزاف تانکرهای آب را از بیرون میخریدیم. راهها و بهاصطلاح خیابانهای لیبرتی پر از قلوه سنگ بود و گرد و خاک از همه جا میبارید. منابع فاضلاب سر ریز میشد و بو و کثافت همه جا را برمی داشت. محیط بهلحاظ بهداشتی بهشدت آلوده بود و بچهها به بیماریهای خاص، مخصوصاً بیماری چشم، مبتلا میشدند. برقمان از طریق ژنراتور تأمین میشد که به علت کار زیاد اغلب مستهلک شده بودند. من خودم مدتی مسئول تهیه قطعات یدکی برای ژنراتورها بودم. هر روز دعوا و مرافعه با مأموران داشتیم که مثلاً فلان قطعه را اجازه نمیدادند بیاید تو و ژنراتورمان میخوابید. تازه وقتی هم میدادند مأموران دم سیطره اجازه ورود نمیدادند و برای ورود یک قطعه باید ماهها صبر میکردیم. یونامی هم که جوابی نمیداد. در نتیجه ما مجبور بودیم از ساعتهای استفاده از ژنراتورها کم کنیم. در گرمای 50درجه بغداد، با وجود آن همه بیمار که وضعشان روز به روز بدتر میشد، با نداشتن امکانات سردخانهای برای حفظ مواد غذایی میشود تصور کرد که بر ساکنان لیبرتی چه میگذشت.
در چنین شرایطی ما اول از همه باید با خودمان تعیینتکلیف میکردیم. میدانستیم همه این فشارها یک پیام دارد و آن هم تسلیم است. از مسئولان عراقی گرفته تا کوبلر و سفارت آمریکا و سفارت ایران همگی یک پیام برای ما داشتند. میخواستند پایداری ما را بشکنند و ما باید در شرایط جدید هم مثل سایر دورانی که داشتیم اول از همه با خود تعیینتکلیف کنیم و بهاصطلاح «هیهات» خودمان را بگوییم. و اگر واقعاً «هیهات» می گوییم باید کارهای مشخصی در همین شوره زار بیآب و علف بکنیم. گفتیم دشمن میخواهد اینجا گورستان ما و آرمان هایمان باشد. دشمن میخواهد پیام مرگ را به ما برساند و ما باید زندگی را در همین خاک، که چند لایه آهک رویش ریخته شده و هیچ پرندهای ندارد، برویانیم. در واقع رویاندن هر گیاه و درخت و کشیدن هر جاده و خیابان و به راهانداختن هر بنگال کهنه و از دور کار خارج شده برای ما به منزله ادامه نبردمان بود. و این بود که همگیمان سوگند خوردیم تا بهزودی لیبرتی را به محیطی سرشار از زندگی کنیم. یک گورستان باید تبدیل به یک گلستان میشد. آستینها را بالا زدیم و با امکاناتی در حد صفر شروع کردیم.
به ما اجازه خرید نهال و کاشتن آن را نمیدادند. کلی جنگیدیم تا بالاخره اجازه دادند درخت و بوتههایی بهکاریم که از نیم متر بلندتر نیستند. بچهها مقداری بذر با خودشان از اشرف آورده بودند. هر بذر بهاندازه یک ورق طلا برایمان ارزش داشت. خلاصه مدت زیادی نگذشت که یک دفعه چهره لیبرتی عوض شد. ما در همان اندک مدت توانستیم فضای مرده لیبرتی را بالکل عوض کنیم. با هزینه خودمان ایستگاه تصفیه آب راه انداختیم و بخشی از مسیرهای تردد را سابیس ریزی و جادهسازی کردیم. من گاهی به میان فضای سبز مقرها میرفتم و شروع میکردم با خواهر مریم صحبت کردن. احساس میکردم او در لیبرتی حضور دارد. او را در نیمکتی در پارکی که ساخته بودیم میدیدم و با او حرف میزدم. به او میگفتم مالکی خواب این را داشت که تشکیلات ما را از هم بپاشاند. اما بیاید و ببیند. ما روح شما را در لیبرتی دمیدیم. این باغ و سبزه و گل همه از شما است. اصلاً خود شما هستید. و مالکی حتی با موشکباران ما قادر نیست جلو رویش و آبادانی در لیبرتی را بگیرد.
هر روز که پروژهیی تمام میشد من بهوضوح روحی در آن میدیدم که بر ما دمیده شده بود. روحی که مظهر سبزی و زندگی و امید است. تردید ندارم که آخوندها هر چه ایران را ویران کنند ما با او و با الهام از او قادر خواهیم بود زندگی و شادابی را به میهنمان باز گردانیم. ...
* * *
حالا او رفته است. به دیدار ناظمیهای سالهای گذشته و یارانی که تا به آخر ایستادند و تسلیم نشدند. و من میدانم که آنها ادامه بارانهای نباریده هستند، ادامه رودها و ادامه دریاها. ادامه آن تکه آبی آسمان بیابر که صافتر از اشکهای بیصدای من هستند و با خود زمزمه میکنم:
در بستر اشک میگویم ـ با خود ـ
هدر نیست، بیهوده نیست
هدر نیست این همه خون خاموش
هدر نیست این همه فریاد در نگاههای درد...
بگذار تا همگان بدانند
در روزهای تلف و سالهای عسرت
قناریانی بودند، با حنجرههایی کوچک،
که با آوازی از غربت
بر کوره خورشید دمیدند
و با دلی از باران
خواندند برای آنان که آوازشان
ممنوعههای این جهان بود
و در حصر تنگ جلادان نمیگنجیدند.
برمی خیزم و احساس میکنم تمام نیروی گسترش یابنده یک کهکشان را یافتهام. دو عکس از لیبرتی، لیبرتی «کوبلر و مالکی» و لیبرتی «مجاهدین» را کنار هم میگذارم و ناظمی را در میان آنها مییابم و میخوانم:
برای این ترانه بیدار باید زیست.
برای این آواز پایدار باید جان داد.
برای این باران بیدریغ باید روانه شد.
پیام تسلیت مریم رجوی به مناسبت درگذشت مجاهد خلق عبدالعلي قنبري در آلباني
هشدارهاي متعدد پزشكان و نمايندگان ليبرتي در مورد كارشكني نيروهاي عراقي در معالجه عبدالعلي و ضرورت انتقال سريعتر وي به اروپا به جايي نرسيد
صبح روز چهارشنبه 11 شهريور 1394 مجاهد خلق عبدالعلي قنبري با 4 دهه سابقة مبارزه عليه رژيمهاي شيخ و شاه در اثر ابتلا به سرطان و تأخير در معالجه بهخاطر محاصرة ضد انساني پزشكي ليبرتي در بيمارستان در آلباني جان باخت. او بيست و هفتمين شهيد محاصره پزشكي در اشرف و ليبرتي است.
برای مطالعه کامل پیام اینجا کلیک کنید
درگذشت مجاهد خلق عبدالعلی قنبری در آلبانی - بیست و هفتمین شهید محاصره ضدانسانی پزشکی

مجاهد سرفراز اشرفی عبدالعلی قنبری (ناظمی) فرزند دلیر مردم همدان، با بیش از 40سال سابقه مجاهدت برای آزادی و نبرد با دو دیکتاتوری شاه و شیخ و از رزم آوران دلیر ارتش آزادیبخش ملی روز چهارشنبه 11شهریور ماه در بیمارستان در آلبانی، بر اثر بیماری سرطان درگذشت و به جاودانه فروغهای همرزمش پیوست.
او که متولد سال 1327 بود، از دوران شاه به هواداری از مجاهدین برخاست و از زندانیان سیاسی دوران شاه بود. وی پس از سرقت انقلاب مردم ایران توسط خمینی دجال به مجاهدت علیه ارتجاع و دیکتاتوری زیرپرده دین برخاست و در صفوف ارتش آزادیبخش، از جمله در نبردهای آفتاب و چلچراغ و فروغ جاویدان و همچنین در دوران پایداری در اشرف و لیبرتی، در راه آزادی مردم و میهنش دلیرانه پیکار کرد.
درد و رنجهای او از بیماری و فشارهای محاصره ضدانسانی پزشکی در اشرف و لیبرتی، هیچ خللی در اراده رزمنده و در اخلاص و پاکبازی او در راه خدا و خلق ایجاد نکرد، بلکه روان سرشار و رزمندهاش را بیش از پیش صیقل زد و آبدیده کرد.
در حالیکه نام او در لیستهای متعدد برای اعزام و معالجه در خارج از عراق قرار داشت بهرغم هشدارهای متعدد پزشکان و نمایندگان لیبرتی تا آبان 93 که به آلبانی منتقل شد، از معالجات مؤثر و درمان به موقع بر اثر محاصره ضدانسانی، محروم ماند.
رئیسجمهور برگزیده مقاومت، با درود به روان پرفتوح این مجاهد والا بهعنوان بیست و هفتمین شهید محاصره ضدانسانی، دلاوری و اخلاص و ایستادگی او را نمونهیی دیگر از اراده استوار مردم ایران برای نیل به آزادی و برچیدن بساط دیکتاتوری در ایرانزمین توصیف کرد.
خانم رجوی با تسلیت به مجاهدان اشرفی، بار دیگر دولت آمریکا، یونامی، کمیساریای عالی پناهندگان و دولت عراق را بهعمل به تعهدات مکرر و اقدام فوری برای خاتمه دادن به محاصره ضدانسانی و زندانسازی در لیبرتی فراخواند
پروانه اي كه تسليم نشد (درسوگ هادي تعالي ) –كاظم مصطفوي
براي هادي تعالي، پروانه اي كه ميسوخت و نمي توانستيم برايش كاري كنيم جز آن كه در انتظار معجزه اي باشيم
من او را مي شناسم
خانه اش در بيشه اي
پرت است
كه شمعهاي سوخته را
دفن كرده اند.
و مي دانم بعد از هر
باران
بر روي گلبرگها
با شبنم و نجابت
قرار دارد.
اين پروانه را كه
مردني است
در ظهر ساكت سكوت نكشيد!
در ظهر ساكت سكوت نكشيد!
تاآخرين نفس، زنده باد انقلاب، زنده باد مجاهدين
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر