۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

ایران-عراق- ترانه سرودهائي با تصاویرشهیدان مجاهد خلق در حمله موشکی لیبرتی7آبان 94

ایران- کمپ لیبرتی ترانه روزبه زگهواره تا گور#آزادی بجوي


ترانه ز گهواره تاگور آزادی بجوی از روزبه

زگهواره تا گور#آزادی بجوي
بر اين غمزده خانه شادي بجوي

دمي از تكاپو و رفتن نمان
بسوزان سراپرده ي دشمنان
نترس از فقيهان مرگ آفرين
ز بيداد اين پينه ها بر جبين
به ويراني خانه ها خو مكن
به كشتار پروانه ها خو مكن
بكن بند و زنجير را از تنت
طنابي كه پيچيده بر گردنت
به اعدام ريحانه راضي نشو
شريك جنايات قاضي نشو
بيا فكر ايران دل خسته باش
به دلهاي آزاده پيوسته باش
زگهواره تا گور #آزادي بجوي
بر اين غمزده خانه شادي بجوي

 كر ارتش آزادي بخش» سردار فاتح كر ا
رتش آزادي ب كر ارتش آزاترانه سرود سردار فاتح - تقديم به فرمانده حسين ابريشمچي
اي فراتر زهرچه اسطوره
از تو خالي نبوده ميدانها
زندگي كرده اي براي نبرد

بخش » ردار فاتحخش » سردار فاتح

روز حساب . . . 
كارى جديد از روزبه

3روز بعد از موشكباران كمپ ليبرتي
خطاب به آخوندهاى جنايتكار كه در وحشت از اين كانون اميد و انقلاب دست به جنايت وحشيانه زدند 
 اینجا آغاز پايان توست كانون ترس پنهان توست

لینک کلیپ  ترانه در رگانم خون این خاک -روزبه 




سرود رزم بی امان با تصاویری از حمله جنایتکارانه موشکی به لیبرتی آبان94

خوشا در راهِ آزادي، به خون عهدي دگر بستن



شبيخون
خوشا در راهِ آزادي، به خون عهدي دگر بستن
خوشا اينگونه در زندان، به مرگ شب كمر بستن
دوباره قتل گل، دستانِ پنهاني هجوم آتش و آوار و ويراني
دوباره عشق در دام ِحريق افتاد دوباره گرگ ها در رختِ چوپاني
ببين از خونِ يوسُف، صبحْ گلگون شد خوشا تكثيرِ اين خورشيدِ زنداني


خوشا در راهِ آزادي، به خون عهدي دگر بستن
خوشا اينگونه در زندان، به مرگ شب كمر بستن
چه بيهوده به پايِ باغ مي پيچند عبثْ ديوارهاي سرد و سيماني
كدام آتش حريفِ شاخسارِ ماست؟ كه سَروِستانِ ايمانست، ميداني!
مرا افسرده چون مرداب مي خواهند خوشا دريايِ من ، هر لحظه طوفاني!
خوشا در راهِ آزادي، به خون عهدي دگر بستن
خوشا اينگونه در زندان، به مرگ شب كمر بستن
منم من، عاشقي بيگانه با ترس و پريشاني تو سرگرمِ شبيخوني و من گرمِ رجزخواني
گهي تير و تبر، گه بر من آتش ريختي ابليس! ولي هر بار، رخشان تر شد اين الماس انساني
چه دلها غرق خون كردي، چه جان ها بر لب آوردي كنون از خشم سيل آسا، هراساني ، گريزاني
مهيا باش آتش را، كمان و تيرِ آرش را كه بر قلبت فرو بنشيند از عصيان ِ ايراني
خوشا در راهِ آزادي، به خون عهدي دگر بستن
خوشا اينگونه در زندان، به مرگ شب كمر بستن


زلف آشفته و خندان لب و مست 


پیرهن چاک و سه راهی در دست



بگو با من ای شقایق زخمی کدوم خزونی با کدوم ذوق شکفتن داری از بهار میخونی

منم فریاد تو ای خفته در خون که عهدی با تو دارم سرخ و گلگون
تو ترجمان راز عشقی لحظه از خود گذشتن 
قدکشیدی پیش طوفان حتی با دستهای خالی تا همیشه زنده باشه فروغ میهن

ایران-عراق- سخنرانی خانم مریم رجوی در سال۹۶ در گرامیداشت مجاهدان قهرمان موشک باران جنایتکارانه کمپ لیبرتی در۷آبان۹۴


 مریم رجوی
سخنرانی مریم رجوی در مراسم گرامیداشت ۲۴ قهرمان شهید مجاهد خلق در دومین سالگرد حمله سنگین موشکی به لیبرتی ۷ آبان ۱۳۹۶
در قسمتی از این سخناان خانم مریم رجوی گفتند:
خطاب به‌این شهیدان می‌گوییم:
ای سمبل‌های شرف و آزادی که جان و هستی خود را نثار کرده‌اید، ببینید که یاران‌تان چگونه پرچم شما را به‌دست گرفته و برای ادامه راه پرافتخار شما، سوگند خورده‌اند. ببینید که با چه عزمی به‌دوران تازه‌یی پا گذاشته و عهد کرده‌اند که به‌ر‌ٰغم هر توطئه و هر ابتلا و حمله و هجومی، راه سرخ‌فام شما را به‌سوی قله پیروزی ادامه دهند. 
در فردای هفت آبان، در کوران آن‌همه خون و ویرانی، اولین کار شما این بود که یک بار دیگر تجدید عهد کردید و یک‌به‌یک گفتید و نوشتید که از آرمان‌‌تان، و از ارزش‌های رهایی‌بخش‌تان و از هدف‌تان یعنی سرنگونی رژیم ولایت فقیه، هرگز دست برنمی‌دارید.
آن‌چنان در این تجدید عهد مصمم بودید که بعدا مسعود به شما گفت که از شنیدن آن شگفت‌زده هستم. و گفت:‌ «آنان که با پرچم فروغ جاویدان در استراتژي هزار اشرف، بر سوگندهای مجاهدی خود استوار و در هر شرایطی مانند نمازهای روزانه پیمان مجاهدت بسته و درخواست مجدد عضویت هم کرده‌اند، با این کار مشت محکمی بر دهان دشمن ضدبشری و همدستان و پشتیبانان و مزدوران آن‌ها زده‌اند»‌ و گفت: «اگر آن‌ها موشک زدند، شما در واقع سلاح برتر ایدئولوژیک خود را برای ثبت در سینه تاریخ از نیام کشیدید و به دوست و دشمن نشان دادید».
و باز هم گفت: «مجاهد پیوسته به تجدید عهد که صیقل دادن اراده‌ اوست نیازمند است. این‌جا همه هنر در منتهای نیازمندی است». و باز تأکید کرد که «من فقط و فقط روی مؤسسان چهارم است که حساب کرده‌ام و روی تجدید عهدهای شما که تا آخرش برویم».
حالا خوشحالم که می‌بینم دو سال بعد از هفت آبان،‌ شما در مسیر همان تعهد‌پذیری هم چنان موفق و سرفرازید. هرکس که به‌تجربه انقلاب‌های جهان نگاه کند، می‌بیند که پیروزی از ایستادگی محکم و راسخ بر سر همین عهد و سوگندها خلق می‌شود و راه دیگری وجود ندارد.
راستی مگر پیشروی انسان در جهان انسانیت، به میزانی نیست که به مبارزه خود با موانع تکاملی متعهد است؟
و هر روز آن را ارتقا می‌دهد هر روز برای آن قیمت بیشتری می‌پردازد و می‌آموزد که چگونه خود را شمع راه آزادی و رهایی ديگران کند؟ مگر پیوندها و همبستگی‌ها لازمه‌اش، ایمان و وفا به‌همین تعهدها و سوگندها و حاضرها نیست؟
ما را با کشتارهای مهیب دهه 60 هدف قرار دادند، در سال 67 سی‌هزار تن از یاران‌مان را قتل عام کردند، سال‌ها محاصره شدیم و آن‌‌همه لیست‌گذاری و توطئه و بمباران و ترور و کشتار و حمله‌موشکی. راستی از میان این همه چگونه عبور کردیم؟‌ فقط با ایستادگی هرچه قاطع‌تر بر سر آرمان‌مان.
پس ما باز هم عهد و پیمان‌های خود را تجدید می‌کنیم. و بر ایمان خود می‌افزاییم و یقین خود را صد چندان می‌کنیم. همین تجدید پیمان‌ها و قیمتی که برای آن می‌پردازیم پیروزی محتوم را فراهم می‌کند؛‌ به‌شرط آن که به‌قول مسعود «کسی در فکر خودش نباشد. به فکر رود خروشان خون شهیدانی هم‌چون اشرف و موسی و شهیدان قتل‌عام و جاودانه فروغها و شهیدان اشرف [و لیبرتی] و شهیدان قیام و به بار نشاندن و به مقصد رساندن این خونها واین رنج و رزمها باشد».
گرامیداشت خاطره شهیدان حمله موشکی ۷آبان۹۴ به لیبرتی سخنرانی مریم رجوی در اولین سالگرد این حمله موشکی
شعله می‌کشید.
نگاه کن
میان این همه پرنده سپید
که بوده‌اند اسیر
و رسته‌اند ز دام صد کمین
و خوانده‌اند ترانه بقا
چگونه می‌شود هوای پرسکوت
پر از صدا پر از صدا
و چگونه می‌رسد بهار. با شما
ای مجاهدین خلق ایران!
قسمتی از سخنان 
در کوله‌بارهای شما که از این سفر دور و دراز آمده‌اید، به‌خصوص از این ۱۴ سال پررنج و شکنج، انبوهی دستاورد و انبوهی تجربه ذخیره شده است:
تجربه‌ پایداری با دست‌های خالی آن هم در برابر تیر و تبر و هاموی و موشک‌،
تجربه‌ ساختن روابط گسترده و ریشه‌دار با جامعه و نیروهای سیاسی پیرامون‌تان و هم چنین تجربه‌ سنگستان را گلستان کردن،
اما بر تارک همه‌ این‌ها؛‌ غنی‌ترین و ماندگارترین تجربه‌ شما این است که می‌توان بیش از تصور انسان نثار کرد و پرداخت. می‌توان فداکاری و گذشت کرد و دوست داشت و عشق ورزید و شما عبور از این ‌همه چراغ خاموش را راه و رسم خود کرده‌اید. با این نیرو با این عشق و با این ایمان و این پرداخت و هر بار با مسعود تجدید عهد کردید كسی که در تمام این ۱۴ سال برای عبور دادن مجاهدین از این اوضاع بغرنج، رنج‌ها و تهمت‌ها و داغ و فراق‌های بسیار را تحمل کرد.

شما پایبندی هر چه محکم‌تر به‌سوگندهایتان را آموخته‌اید و در این راه از سوگند مجسم وفا در روز عاشورا الهام گرفته‌اید.
من آمادگی و شور و غوغای شما را در عاشورای امسال از یاد نمی‌برم. از این عاشورا که برای من غنی‌تر و جاذب‌تر از تمام سال‌های گذشته بود. بله من آمادگی شما، و ایمان‌های فروزان شما برای مقاومت و آزادی را به چشم دیدم و دریافتم.
بله حالا دوران این مقاومت و مجاهدین است، البته در مداری عالی‌تر، استوارتر و خروشان‌تر که هیچ چیز نخواهد توانست مانع عزم‌شان برای پیروزی شود.

 نگاهی به زندگی نامه شهیدان والای ۷ آبان





مادر قهرمان و مجاهد فاطمه عباسي

رهبر مقاومت مسعود رجوی از مادر مجاهد فاطمه عباسی میگوید

مادر قهرمان و مجاهد فاطمه عباسي 

من فاطمه عباسي، قسم مي‌خورم تمام زندگيم مجاهدين باشه. حاضر حاضر حاضر

يا أيّتها النّفس المطمئنّة ارجعي إلي ربّک راضيةً مّرضيّةً فادخلي في عبادي وادخلي جنّتي

مادر قهرمان، فاطمه عباسي متولد سال 1315 در روستاي آزاد علياي زنجان به دنيا آمد. او که 6 فرزند داشت، از سال 58 همپا و همرزم با فرزندان مجاهدش وارد مبارزه شد و در کسوت يک مادر مجاهد به فعاليت پرداخت. در دوران مبارزه‌ي سياسي افشاگرانه، او پا به پاي قاصدان آزادي يعني ميليشياي مجاهد خلق، به فروش نشريه مي‌پرداخت. پس از سي خرداد سال 60 و با آغاز مقاومت سراسري عليه استبداد، مادر با شوري بسا بيشتر از قبل، در صحنه ماند و مسئوليت تدارک رساني به رزمندگان مجاهد خلق را به عهده گرفت.

مادر فاطمه، در سالهاي آغازين مقاومت، همزمان در رسيدگي و سرکشي به خانواده‌ي زندانيان مجاهد، هم فعالانه شرکت داشت.
مادر در سال61 دستگير و از همان ابتدا به سلول انفرادي منتقل شد و مدت 7ماه در انفرادي و تحت بازجويي وزير شکنجه‌هاي شديد بود.

مادر قهرمان مجاهد خلق در مصاحبه‌اي در مورد دوران اسارت و شکنجه‌اش گفته است:
 «در اولين بازجويي اينطوري بود که من را به صندلي بسته بودند، بهمن خاتمي و بهروز و سلمان سمياري بودند که شلاق مي‌زدند، اين بازجويي اول بود، بعد در ماه رمضان من را همراه دخترم بردند، نمي‌دانستم مي‌خواهند شلاق بزنند..»...

جلادان خميني حتي در ماه رمضان، مادر را از افطار تا سحر شلاق مي‌زدند وزير شکنجه بيني او را شکستند. اما مادر قهرمانانه ايستادگي کرد و شکنجه‌گران را به زانو در آورد.
در سال 1364 پس از 3سال از زندان آزاد شد. رژيم خميني فرزند قهرمان مادر عباسي، مجاهد شهيد ابوالفضل مولايي را در سال70 در زندان زنجان اعدام کرد. اما مادر، شهادت فرزند دلير خود را با سرفرازي، سرمايه ادامه نبرد با جنايتکاران عمامه‌دار کرد.

سرانجام مادر در سال 1384 همراه با سه فرزند مجاهدش به ارتش آزاديبخش پيوست و سوگند مجاهد بودن و مجاهد ماندن خورد.
مادر از آن پس در کسوت يک رزمنده ارتش آزادي در صفوف مجاهدين در اشرف و ليبرتي سرشار و الهام‌بخش رزمندگان جوان شد.

مادري دلجوان و بي‌قرار که با عبور از انقلاب مريم رهايي به ‌اوج رسيده بود، آثار طبيعي گذر ايام عمر را برنمي‌تافت و به‌ گواهي همه يارانش، در هر برخورد و صحبتي، روح جواني و سرشاري را حتي به‌ جوانان هديه مي‌کرد.

کلام و سوگند مادر فاطمه در يک نشست عمومي هميشه در گوش مجاهدين زنگ مي‌زند که خروشيد: ”من فاطمه عباسي، قسم بخورم تمام زندگيم مجاهدين باشه. حاضر حاضر حاضر

عشق و علاقه و عواطف او به همه فرزندان مجاهدش و روحيه‌ي بدهکارانه‌ او بي‌شک در ذهن و ضمير رزم آوران ارتش آزادي نقش بسته است. او براي مجاهدين مادري مهربان، صميمي، دلسوز با عواطف بي‌شائبه و در عين حال همرزمي سرزنده و شاداب بود، عواطفي که تا آخرين لحظه زندگي و در دوران سخت بيماري به‌رغم همه دردهايي که داشت نثار همگان مي‌کرد.

عزم استوار مادر براي مجاهدت تا بدانجا بود که حتي در بستر بيماري نيز بر عهد خود تأکيد مي‌کرد.
مادر قهرمان در تاريخ 23شهريور سال 1394 در نامه‌يي به رهبر مقاومت نوشت: «برادر مسعود جان! ما مجاهدين با الگوي 313 (کدي که مجاهدين در گفتگوهاي دروني خود براي يکانهاي پايداري تا به آخر به‌کار مي‌برند) مقاومت مي‌کنيم و مي‌جنگيم همان‌طوري که طالوت پيروز شد و داوود با يک فلاخن جالوت را نابود کرد. ما هم با همين لشکر 313 و شوراي مرکزي رژيم را سرنگون مي‌کنيم... . مقامت مي‌کنم و تسليم نمي‌شوم... . قربانتان فاطمه عباسي 23شهريور 94»

درود به مادر قهرمان فاطمه‌ عباسي که در شب هفتمين روز شهادت فرزندان مجاهدش در ليبرتي به آنها پيوست. روحش قرين رحمت باد
و ياد او هم‌چون ديگر شهيدان و صديقين مجاهد خلق در قلب همه مجاهدين زنده است و الهام‌بخش



نیره ربیعی

نیره ربیعی

نیره ربیعى در سال 1347 در روستای شاه آباد فراهان در اراک به دنیا آمد. دوران ابتدایی را در همان جا به پایان رساند اما روستایشان دبیرستان نداشت و او باید یک و نیم کیلومتر راه را با پای پیاده برای ادامه تحصیل به روستای مجاور می‌رفت. سالهای دبیرستان به پایان نرسیده بود که برادرش به جرم هواداری از سازمان دستگیر شد. نیره تشنه‌ی وصل بود و تلاش می‌کرد فعالیتهایی در همین راستا انجام دهد.
نیره ماجرای مجاهد شدنش را خود این‌گونه نوشته: ”یکی دوبار خودجوش شعار روی برگه‌های کاغذ می‌نوشتم و در مسیر مدرسه می‌ریختم و با دخترهای حزب الهی در مدرسه کاری نداشتم.

سال 66 نیره دیپلم گرفت. بالاخره انتظار به‌سر رسید و برادرش هم آزاد شد. شوق شناختن در وجود نیره موج می‌زد چرا که او هویت انسانی را در اندیشه مجاهدین میدید و جستجو می‌کرد.

 نیره ربیعى: ”وقتی از برادرم شنیدم که خواهر مریم، همردیف مسؤل اول مجاهدین شدن، مثل این‌که گمشده خودم رو یافته باشم. دیگر گویی دست خودم نبود. تا این‌که وقتی برادرم خواست به منطقه و پیش بچه‌ها بیاید من هم انتخاب خودم را کردم و به‌رغم مخالفتها به منطقه آمدم
به این ترتیب نیره قهرمان، خود را به صفوف رزمندگان مجاهد خلق در ارتش آزادیبخش ملی ایران رساند و کمی بعد و با شروع عملیات چلچراغ، در یکی از درخشانترین و غرورآفرین‌ترین صحنه‌های نبرد حضوری فعال و سراپا شور و شتاب از خود نشان داد. اینک او دیگر یک رزمنده بود، یک زن رزمنده!

نیره بعدها در مصاحبه‌ای درباره لحظاتش در آن عملیات با فروتنی تمام گفت: ”در عملیات چلچراغ یکی از بزرگترین عملیاتی ارتش آزادیبخش شرکت کردم، لحظات سخت و متناقضی داشتم. از یه طرف صحنه‌های چند ساعت قبل‌تر و شهادت بهترین همرزمانم در کنارم و از طرف دیگه مسئولیت رسیدگی و نگهداری از اسرایی که تا لحظاتی پیش به ما شلیک می‌کردن. واقعیت اینه که از لحظه‌ای که هر سربازی سلاحش رو زمین گذاشت و تسلیم شد دیگه نمیتونست برخورد ما با او مثل قبل باشه چرا که اون هم هیزم تنور جنگ‌طلبی خمینی شده بود.“

سالهای نبرد و پایداری از پی هم گذشت و شهید نیره ربیعی سرشار از زیباترین حس ”فدای همه چیز برای مردمش“ به یک مسؤل مجاهد خلق، تبدیل شد.
نیره قهرمان در نقشه مسیر سال 82 نوشت: ”اکنون با شکر و افتخار از وفای به عهد تا امروز، در مرحله جدید هم که فاز صعود و ارتقاء مجاهدین و کانون استراتژیکی نبرد است بر سوگند خون و نفس پا می‌فشارم و موارد زیر را تأکید می‌کنم.

صادقانه و خالصانه کلیه پیمانهای امضا شده پیشین خود را تجدید و با سلطان نصیر جمعی بدون هر گونه شکاف تراز و یکسویه می‌کنم. از جمع خواهرانم می‌خواهم که بر روی مسئولیت‌پذیری من در مرحله جدید تا هر کجا حساب کنند. می‌توانم و باید در این مسیر راهنما و راهگشا و کمک‌کار بقیه باشم تا پیروزی را به هر قیمت محقق کنیم
شهید نیره ربیعی که نمونه‌یی از صدق و وفا، صمیمیت و گرمای انقلابی بود. به همراه دیگر همرزمانش در سری اول، راهی رزمگاه لیبرتی شد اما...

اما سوداگران حقوق‌بشر با وعده تضمین امنیت ساکنان چشم بر روی هزارتوی توطئه و فریب بستند و مجاهدین هدف حمله‌های موشکی رژیم قرار گرفتند. نیره به‌عنوان عضوی از شورای مرکزی مجاهدین مثل همیشه صبور و با صلابت به‌سان خورشید، الگوی ممتازی شد از نسل زنان رها که عجز و ناتوانی را به هیچ می‌گیرند و هیچ بن‌بستی را به‌رسمیت نمی‌شناسند.

او در همین راستا، سراپا شور و اشتیاق در مبارزه برای آزادی در سال 92 نوشت:
 ”با اتکا به انقلاب خواهر مریم و جمع مجاهدین، نبرد مستمر ایدئولوژیک و بی‌چشمداشت با خودخواهی و جاه‌طلبی، به‌عنوان اصلیترین موانع مبارزه در این دوران را سرلوحه تعهداتم قرار داده و در این جنگ، 52 بار بیشتر و سریعتر از قبل به پیش بتازم تا بتوانم پاسخگوی تعهدات و مسئولیتهایم در این دوران باشم و نقش خودم را در ساختن یک، صد، هزار اشرف و ارتش و ساختن پلی به سوی تهران ایفا کنم.
خدایا کمکم کن تا محقق کردن آرمان خواهر مریم و برادر مسعود یعنی آرمان آزادی مردم ایران ذره‌یی و لحظه‌ای از پا ننشینم و کوتاهی نکنم

گلواژه‌های رویانت...
به شب، از پی شب ”نه “ گفتند
و آبشار غرورت را جاری کردند
تا لفظ انسان را
در میان قتل‌عام معناها!
تا لفظ مجاهد را
در میان قتل‌عام لحظه‌های انسان
در میان سیاهی سکوت و تسلیم
فریاد باشی
اینک شامگاه 7آبان است و خون تو و 23 یارت، زینت بخش یک تاریخ مقاومت.
ایمان داشتی که «می‌توان و باید»!
می‌توان و باید زنجیرها را با نیروی ایمان از هم گسست و الماس ناب آزادی را برای ایران به هدیه برد.
ایمان داشتی که با پرداخت بیکران، می‌توان پرچم آزادی را به اهتزاز درآورد.

همانگونه که در یکی از نوشته‌هایت گفته بودی:

 ”با الگوی خواهر مریم که شاخص می‌توان و باید است، برای رسیدن به آزادی و محقق کردن پیروزی 
برای صدها هفت خان ابتلا و آزمایش حاضر و آماده‌ام و بیا بیا می‌گویم


حسین ابریشمچی

حسین ابریشمچی

حسین ابریشمچی

زندانی سیاسی در زندانهای شاه
از برجسته‌ترین فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران
عضو شورای ملی مقاومت ایران
شهادت: 7آبان 1394 در حمله‌ی موشکی به لیبرتی

حسین باز دوباره نثار کرد و گذشت
به عزم رزم شرف افتخار کرد و گذشت
ز خون عاشقی از خیل راهپویانش
چراغ صاعقه را پر شرار کرد و گذشت

قهرمان دلاور مجاهد خلق، حسین ابریشمچی ، مجاهد پرتوان آزادی، با سابقه‌ی بیش از 3سال اسارت در زندان استبداد سلطنتی، فرمانده جنگاور صحنه‌های مقاومت شهری در برابر ارگانهای سرکوب رژیم خمینی، فرمانده یک تیپ در نبرد بزرگ فروغ جاویدان، و سرداری در صفوف انقلاب آرمانی و جهاد اکبر، مدافع، مروج و الگوی انقلاب رهایی‌بخش مریم، و فرمانده صحنه‌های پایداری در اشرف و لیبرتی، پس از بیش از چهار دهه نبرد و مقاومت برای آزادی در برابر دیکتاتوری سلطنتی و استبداد ولایت‌فقیه، در موشک‌باران جنایتکارانه مزدوران ولایت‌فقیه، به لیبرتی، بر عهد استوارش برای نبرد بی‌امان در راه آزادی تا آخرین نفس وفا کرد و جاودانه شد.

مریم رجوی رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت درباره این شهید والامقام گفت:
 «سلام به فرمانده کاظم سردار دلیر نبردهای ارتش آزادیبخش برادرم حسین ابریشم‌چی که با بیش از چهل سال سابقه مبارزاتی علیه دو نظام دیکتاتوری مسئولی همه‌جانبه بود. و همه جا جلودار صحنه‌های سخت نبرد بود. همواره پرتلاش، همواره تازه، نو و سرشار و پر از ایمان به راه و آرمان آزادی و نهایتاً سر در راه آزادی نهاد و سرور آزادی شد. درود بر او»

مجاهد قهرمان حسین ابریشمچی، همزمان با ضربه اول شهریور سال 1350 به ‌مجاهدین، با سازمان و مبارزه مسلحانه انقلابی علیه استبداد سلطنتی آشنا شد و به هواداری از مجاهدین پرداخت. او در آن ایام دانش‌آموز کلاس چهارم دبیرستان بود و 16سال بیشتر نداشت. در سال 1354 در حالی دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بود، به‌دلیل فعالیتهایش در ارتباط با مجاهدین دستگیر شد و در سال1357 با اوجگیری انقلاب ضد‌سلطنتی، از زندان آزاد شد.
حسین قهرمان در دوران مبارزه سیاسی با حاکمیت خمینی، یکی از مسئولان بخش اجتماعی و یکی از آموزش‌دهندگان نسل میلیشیای مجاهد خلق بود.

خود او درباره مبارزات سیاسی آن دوران گفته است: «ما در رفراندوم قانون اساسی، به حاکمیت ولایت‌فقیه رأی منفی دادیم. چون نمی‌خواستیم به آرمان انقلابمان خیانت کنیم. یعنی آرمان آزادی مردم ایران. ما برای حاکمیت مردم ایران انقلاب کرده بودیم، ولی خمینی می‌خواست با زور و با شانتاژ و با دجالگری فاشیزم دینی و حاکمیت ولایت‌فقیه را به مردم تحمیل کند و آن را به کرسی بنشاند. و به این ترتیب بود که دو نیرو یعنی مجاهدین و رژیم خمینی در برابر هم قرار گرفتند».

حسین قهرمان در تحقق تظاهرات بزرگ 30خرداد ، در شرایطی که اختناق حاکم، برپایی آن را بسیار دشوار ساخته بود، نقش درخشانی داشت.
در مورد این تظاهرات نیز خود وی چنین گفته است: «در این شرایط دیگر برای هیچ‌کس از مجاهدین تردیدی نبود که باید این تظاهرات عظیم چند صدهزارنفره را انجام می‌دادیم. برای این‌که تعیین‌تکلیف بشود با خمینی، برای این‌که اتمام‌حجت بشود. با خمینی دجال، ولی یک مشکل جدی در پیش پای این تظاهرات بود. آن هم این بود که در شرایط بگیر و ببند رژیم. در شرایطی که اوباشان و پاسدارهای رژیم، هر تجمع حتی 4، 5نفره را در خیابان، در کوچه، در مغازه‌ها، حتی در خانه‌ها اگر می‌توانستند، می‌آمدند می‌ریختند، سرکوب می‌کردند، دستگیر می‌کردند. چماق کشی می‌کردند، در چنین شرایطی برگزاری یک چنین تظاهرات عظیم چند صدهزار نفره در تهران، آن هم در روز روشن و آن هم بدون اعلام قبلی، چون اعلام قبلی نمی‌شد کرد. با چه تاکتیکهایی؟ چه طرحی باید این تظاهرات انجام می‌شد».
از 30خرداد تا تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران، حسین ابریشم‌چی در فرازهای مختلف و پیچیده مسیر مبارزه برای سرنگونی نظام پلید ولایت‌فقیه همواره نقشی راهگشا و مؤثر داشت.

او در این مورد نیز در یکی از برنامه‌های سیمای آزادی گفت: «خواست سرنگونی رژیم خمینی را خمینی خودش به ما تحمیل کرد. چرا که ما مجاهدین همه راه‌حلهای مسالمت آمیز، همه راه کارهایی را که از طریق مسالمت می‌خواست رژیم را در درون خودش اصلاح کند را رفتند. و تلاشی نبود که به آن دست نزنند، ولی جواب خمینی به علت ماهیت ارتجاعیش و به‌خاطر این‌که در مجاهدین آنتی‌تز خودش را و شکستن طلسم خودش را می‌دید جوابش سرکوب بیشتر، کشتار، و محدودکردن آزادیها بود و لاغیر. و در نهایت خمینی ما را در مقابل دو راه دو گزینه مخیر کرد. گزینه اول در مقابلش تسلیم بشویم جا بزنیم عقب بنشینیم مثل خیلی‌های دیگر که این کار را کردند و در واقع به آرمانمان خیانت کنیم. گزینه دوم این‌که ما را تصمیم داشت بالکل نابود کند و منهدم کند. ولی ما به‌خاطر اصولمان، به هیچ‌یک از این گزینه‌ها نمی‌تونستیم تن بدیم. ما برای ماندگاری و برای ادامه مبارزه راه‌حل دیگری را رفتیم».

مجاهد قهرمان حسین ابریشمچی در شمار سازماندهندگان اولین‌گردانهای ارتش آزادیبخش ملی ایران بود. او در تمامی نبردهای ارتش آزادیبخش از برجسته‌ترین مسئولان و فرماندهان بود. از جمله در عملیات کبیر فروغ جاویدان، فرمانده یک تیپ رزمی بود.

حسین ابریشمچی: «ما کرند و اسلام‌آباد را فتح کردیم و سپس پیشرویمان رو از این مسیر به سوی کرمانشاه ادامه دادیم. روز سوم مرداد روز حرکت و پیشروی ارتش آزادیبخش بود. تاکتیک محوری این عملیات مبتنی بود بر سرعت بالا و ضربت».

برادر مجاهد مهدی ابریشمچی در جلسه‌ی بزرگداشت شهیدان قهرمان حمله موشکی به «لیبرتی» در مورد جایگاه مبارزاتی مجاهد شهید حسین ابریشمچی گفت:
 «حسین 40سال با دو دیکتاتور جنگید، او شاگرد بسیار مبرّزی در مدرسه مجاهدین بود که شعار اولش فداست، و به همین دلیل در یک کلمه تعریف می‌شود در این زمینه، حسین پیوسته در میدان نبرد در زمان شاه و در زمان شیخ در صف اول ایستاده بود، و آماده فدا کردن جانش به‌خاطر آرمانش بود، در شهر، در عملیات فروغ، در نبردهای بعدی، و تمامی نبردهایی که در اشرف و لیبرتی، بدون سلاح در مقابل تیر و تفنگ رژیم می‌ایستاد و می‌ایستادند و فدا می‌شدند، حسین در صف اول بود. ولی به نظر من او در مدرسه مجاهدین درس مهمتری آموخته بود. درس صداقت، بدون شک حسین با چنگ زدن به این عروه الوثقی، توانست، زندگی پرافتخار خودش را رقم بزند و از تمامی فراز و نشیبهای این مسیر پر پیچ و پر خطر عبور بکند و به چنین نقطه‌ای از سرافرازی برسد 10آبان 94».

دکتر صالح رجوی نیز در همین جلسه درباره مجاهد شهید حسین ابریشمچی گفت: «صحبت از مردان و زنانی که مظهر واقعی آزادیخواهی و استقلال و انسان دوستی هستند بسیار مشکل است... . اولین باری که در 25سال قبل حسین را در اشرف دیدم از او علاوه بر ذکاوت و درایت و قاطعیت انقلابی و مبارزاتی از او یک نوع خوشحالی و سعادت ساطع می‌شد. به‌طوری‌که من بلافاصله با خودم گفتم واقعاً حسین باید با وجدان خودش در صلح و صفا باشد چرا که راهی را انتخاب کرده با همه مخاطراتی که این راه دارد تا کشته شدن و شهادت راهی را را انتخاب کرده که با هدف زندگی‌اش تطابق دارد وقتی که آدم به حسین نگاه می‌کرد این شعر به یادش می‌آمد که:
چنان زدوده ز دل زنگ غم که پنداری  
خدای بخت و سعادت به روش خندیده»

مجاهد خلق حسین ابریشمچی، در برنامه میزگرد ویژه محرم سیمای آزادی با نام در مسیر حسین (ع). (سال 1385) در مورد قیام امام حسین علیه‌السلام در برابر یزید گفت: «این همان لحظه‌ی حساس، لحظه‌ی بود و نبود یک مقاومت، یک جنبش انقلابی، و در واقع مسیری بود که امام حسین می‌رفتند. یزید چه کار می‌خواست بکند. یزید امام حسین را بر سر یک دوراهی گذاشته بود. می‌گفت یا با من بیعت می‌کنی! یعنی یا تسلیم می‌شی در مقابل حاکمیت من، و یا مرگ را باید انتخاب کنی. این همان نقطه‌ی حساس است. یعنی به ظاهر یک بن‌بست، به ظاهر راهی دیگر وجود ندارد… امام حسین لحظه را شکار می‌کند. پاسخ مناسب و درست و با همان جوهر… راه فدای حداکثر، بن‌بست شکنی همان راه کار راه‌حل، در دل تاریخ به جای می‌ماند و یزید و دودمانش را برباد می‌دهد»

یکی از درخشانترین صحنه‌های نبرد و سرداری مجاهد خلق حسین ابریشمچی، پیشتازی او در انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین بود. او با درک عمیق انقلاب رهایی‌بخش مریم، با شور و اشتیاقی چشمگیر در همه صحنه‌های این نبرد رهایی، در صف اول بود و لحظه‌یی از دفاع و ترویج و پیشبرد این انقلاب باز نایستاد.

علت این پیشتازی در صف انقلاب ایدئولوژیک این بود که حسین با تک‌تک سلولهایش ایمان داشت که با این انقلاب به‌عنوان یک مجاهد خلق به حیات نوین ایدئولوژیک و مدار بسا بالابلندتری از رهایی دست یافته است، و به‌عنوان یک مسئول تشکیلاتی ایمان داشت که سازمان مجاهدین با انقلاب به مدار جدیدی از ماندگاری و شکوفایی ارتقاء پیدا کرده است.

آری حسین قهرمان، البته در سایه فداکاری و صداقت و تلاش بی‌وقفه در صفوف سازمان مسئول توانمندی بود. ولی، انقلاب ایدؤلوژیک آن هم با این سطح از درک و فهم وی از محضر انقلاب، حسین را به مسئولی همه‌جانبه به‌خصوص با توانمندیهای بالای ایدئولوژیک-تشکیلاتی تبدیل کرده بود. مسئولی که نه تنها قادر بود کادرهای تحت مسئولیتش را در زمینه وظایف و مسئولیتهایشان کمک و یاری و راهنمایی کند بلکه مهمتر از آن، می‌توانست آنها را در جریان کار و نبرد در صفوف سازمان برای ارتقاء ایدئولوژیک و کسب ارزشهای انقلاب یعنی ارزشهای والای انسانی و مجاهدی یاری نماید و برای این هدف و مسئولیت پیوسته آماده بود، و به گفته همرزمانش و تمامی خواهران و برادرانی که با وی از نزدیک کار می‌کردند برای به‌عهده‌گرفتن این مسئولیت سر از پا نمی‌شناخت.

مجاهد قهرمان حسین ابریشمچی در اردیبهشت 1368 با درک عمیق پیام انقلاب مریم رهایی در وصیتنامه خود نوشت:
 «این دفتر به‌مثابه وصیتنامه من است. در این دفتر سعی کردم به حقایق ایدئولوژیکی که در رکاب مسعود و مریم رسیدم، البته به میزان ظرفیت خودم ـ شهادت بدهم... ... . بار خدایا، در چنین فضای روحانی سحرگاه شانزدهم ماه مبارک (رمضان) صدها و هزاران بار ترا شکرگزاری می‌کنم که رهبر و مرادی مانند مسعود و مریم به ما عطا کردی. رهبری عقیدتی که ضامن پیروزی مجاهدین و نسل مقاوم ایران است. بارخدایا ما به یمن وجود این رهبری، اسلام انقلابی محمدی را شناختیم. بارخدایا ما به یمن وجود این رهبری از قید و بندهای اسارت بار طبقاتی رها شدیم. و به خود عارف شده و سپس در حد توان و ظرفیت خود به «تو» رسیدیم. بارخدایا چه غم‌انگیز است زنگارهای قرون و اعصار که توسط خمینی و اسلاف مرتجع و کثیف تاریخی‌اش بر «اسلام عزیز محمد» سایه افکنده است».

حسین ابریشمچی در یکی از برنامه‌های ویژه تاریخ اسلام در سیمای آزادی از جمله در مورد درس بزرگ حرکت پیامبر اسلام (ص) گفت: «درس بزرگ و منطقی که بر سراسر حرکت پیامبر بر آن حاکم است، عبارتست از حداکثر فدا، حداکثر فدا و حداکثر قربانی برای آرمان و مسیری که در آن بود. از روزی که مبعوث شد و سه سال در سخت‌ترین شرایط دعوت مخفی کردند، تا سالیانی که در مکه زیر فشار شدید حاکمان پلید قریش این دعوت رو به‌طور علنی دنبال می‌کردند. و تا زمانی که محاصره شدند.»...

حسین ابریشمچی در اول آذر سال 1391 در لیبرتی در تجدیدعهد خود نوشت:
 «با افتخار و شرف بی‌انتها در این لحظه می‌گویم مجاهد هستم مجاهد می‌مانم و مجاهد می‌میرم. تنها سرمایه و دستمایه من در دنیا و آخرت این است که طی این سالیان در رکاب برادر مسعود و خواهر مریم بوده و خواهم بود. و به هر چه زندگی و عافیت جویی در این مرحله‌ی حساس تاریخی تف می‌کنم. هیهات مناالذله. هیچ عنصری در این دنیا بجز شرف در رکاب برادر مسعود بودن و خادم انقلاب خواهر مریم بودن برای من ارزش و رنگی ندارد. بی‌تردید تشکیلات مجاهدین که امروز سرسخت‌تر و مستحکمتر و پاکیزه‌تر از هر زمان دیگر است، در این مقطع حساس تاریخی پلی به سوی تهران و آرمان آزادی مردم ایران خواهد ساخت. مرگ بر اصل ولایت‌فقیه. زنده باد ارتش آزادی. درود بر رجوی. حاضر حاضر حاضر».

حسین باز دوباره نثار کرد و گذشت
به عزم رزم شرف افتخار کرد و گذشت
دوباره عزم علی‌وار رهنوردانش
سخن ز خاطره‌ی ذوالفقار کرد و گذشت

از سخنان مریم رجوی در جلسه گرامیداشت شهیدان لیبرتی. (10آبان94) در مورد شهید حسین ابریشمچی:
 «از کهکشان فرمانده کاظم در هفت آبان، تا کهکشان زهره و همچنین شهیدان 6و 7مرداد و 19فروردین تا شهیدان فروغ جاویدان و 120هزار شهید قهرمان، بله همه آنها سمبل اراده خلق ایران و 
مجاهدین خلق ایران و این مقاومت و مردم ایرانند که می‌گویند رژیم ولایت‌فقیه باید سرنگون شود»




کيومرث يوسفي

کيومرث يوسفي

کيومرث يوسفي 

متولد 1340 حومه جيرفت
36سال سابقه فعاليت سياسي
هنوز ياران کيومرث طنين صداي گرم و خنده‌هاي او را در گوش دارند که در مصاحبه‌اي مي‌گفت: ”اين دشمن زبون خامنه‌اي طلسم‌شکسته فکر مي‌کنه با کشتن مجاهدين، با اين زد و بندها با اين توطئه‌ها با اين خمپاره بارانها ما را به تسليم مي‌کشانه... . اين‌جا را با خمپاره و موشک زد به حساب اين‌که ما را به تسليم بکشونه، کور خونده! مجاهدين با خون راهشون باز ميشه، انگيزه مي‌گيرم. ما انگيزه مون صد چندان ميشه، براي مبارزه بيشتر براي جنگ صد برابر، اين‌که پشت اين رژيمو به خاک بنشونيم

کيومرث در شب قدر سال 92 و با اشراف کامل به آينده و آنچه که در پيش است، در نقشه مسيرش نوشته بود:
 ”يا علي اگر زمانه هزار بار از اين هم سخت‌تر بشود هرگز نخواهم گذاشت دشمن به مقاصد شوم خود برسد چون ما مجاهدين به سلاح انقلاب ”به همان چيزي که هرگز نه ارتجاع و نه استعمار آن را نخواهند فهميد مسلح هستيم
سه سال پيش از اين يعني در آبان 90 هم نوشته بود:
 ”بر عهد و پيمان با خدا و خلق و شهيدان و بر سوگندهاي خود پايدار و استوارم. ... و در اين رابطه از همرزمان، سازمان و ياران اشرف‌نشان و مردم ايران که شاهد سوگند مجاهدي من بوده‌اند مي‌خواهم که روي من حساب کنند

به اين ترتيب، کيومرث که پيش از پيوستن به مجاهدين، در روستاهاي اطراف جيرفت به کشاورزي مشغول بود، به مردمش اطمينان خاطر مي‌دهد که در سه دهه رزم مستمر، به آن‌چنان بلوغي رسيده که توانايي درافتادن با پيچيده‌ترين و سخت‌ترين توطئه‌ها ي سياسي تاريخ معاصر را دارد.

او در يکي از نوشته‌هايش، در بيان احساسات دروني‌اش گفته:
 ”مي‌خواهم احساس مجاهدي خودم را از اين ايام (بعد از فروغ اشرف) و به‌خصوص در اين شب احيا که رستگاري همه ما مجاهدين است بيان کنم: واقعيت اين است که براي اولين بار است که در هر زمينه‌اي احساس سرشاري و پر بودن مجاهدي (ايدئولوژيک) مي‌کنم، چرا که يک فهم و درک جديدي از قرآن و انطباق آن با مبارزه پيدا کردم و اين‌که ما مجاهدين در چه نقطه‌اي از تاريخ قرار داريم و من به‌عنوان يک مجاهد عضو کوچک اين سازمان... براي محقق کردن... . مأموريت سرنگوني همه چيز داريم

کيومرث در سال 89 که امواج فتنه پيرامون اشرف را فراگرفته بود نوشت:
 ”خدا را گواه مي‌گيرم... تا آخرين قطره خونم دست از مجاهدت، از اين آرمان و رهبري بر نخواهم داشت و انقلاب خواهر مريم را سرلوحه يوميه خودم خواهم کرد.“

روزي مسعود گفته بود ”توحيد فراتر از يک تئوريست، توحيد يک عشق است“ عشق به هستي، عشق به انسانها و عشق به يگانگي و يگانه ديدن آنها،
عشق به عدالت و برابري و عشق به آزادي.

مجاهد قهرمان کيومرث يوسفي روز هفتم آبان امسال، دفتر عشق به اين همه را، با امضايي سرخ، مهر کرد و 
جاودانه شد




حميد دهقان برزگر

 لینک کلیپ به یاد مجاهد شهید حمید دهقان از قهرمانان موشک باران لیبرتی

حميد دهقان برزگر

متولد 1338 - رشت
38سال سابقه فعاليت سياسي

فرمانده حميد سالها پيش در وصيت نامه‌اش، خود را اين‌چنين معرفي کرده:
 ”من، حميد دهقان برزگر، فرزند عينعلي، در سال 1338 در شهر رشت متولد شدم. در سال 1358 آگاهانه هوادار سازمان مجاهدين خلق شده و عاشقانه تا آخرين قله‌هاي ايثار و فدا، به راه خويش ادامه خواهم داد.
زندگي با تولد آغاز مي‌شود،
با مبارزه تداوم مي‌يابد،
و با شهادت به پايان مي‌رسد... و من فردا زنده خواهم بود… در گريه‌ها و خنده‌هاي شادي بخش خلق قهرمان ايران.
قبلا فکر مي‌کردم شهادت نقطه کمال انسان است ولي در روابط سازمان فهميدم… گامهاي به مراتب متکاملتر از شهادت نيز وجود دارد که همانا زدودن جهل و جاهليت و فرو ريختن فرديت است

يکي از نکاتي که حميد هميشه به مجاهدين تحت مسؤليتش مي‌گفت اين بود که:
 ”بچه‌ها قدر و ارزش سازمان را بدانيد و خدا را شکر کنيد در زماني زندگي مي‌کنيد که سازمان ما، رهبري يک مقاومت پرشکوه را به‌عهده دارد:
حميد که فعاليت سياسي را از سال 1356 آغاز کرده بود در سال 1358 به مجاهدين پيوست.
مرداد 1363 به منطقه اعزام شد.

در بسياري از عمليات ارتش آزاديبخش ملي ايران به‌عنوان يک فرمانده پرشور و محبوب براي همه رزمندگان شرکت داشت.

حميد قهرمان در نامه‌يي به تاريخ 21اسفند 89 نوشت: ”آرزويم اين است که در ميدان جنگ با رژيم ضدبشري خميني بميرم

و در نامه ديگري نوشت: ”از خداي بزرگ مي‌خواهم که خواهر مريم و برادر مسعود را حافظ و پشتيبان باشد تا سرنگوني رژيم آخوندي و آزادي خلق قهرمان ايران را به سرانجام برسانند

حميد قهرمان که هميشه وفاداري ابوالفضل العباس را مثال مي‌زد در نامه‌يي در سال 93 نوشته: ”هم‌چون حضرت عباس که در پايداري به عهد و پيمانش با حسين (ع) به‌شهادت رسيد و تبديل به سوگند وفا شد، از او ياري مي‌طلبم و اگر در اين مسير قطعه قطعه‌ام کنند از رجوي و آرمان او دست بر نخواهم داشت

سرانجام، آرزوهاي عاشقانه حميد قهرمان، 5روز پس از عاشورا محقق شد و او در اوج شکوفايي به سوگندش وفا کرد تا شاخصي باشد از شاخصهاي مسير آزادي.
بدرود فرمانده، بدرود!

دل نوشته‌ای بیاد فرمانده حمید دهقان

آشنایی آبان 1364 - وداع آبان 1394
چقدر جنگل خوسی ملت واسی خسته نبوسی
می جان جانانا تورا گوما میرزا کوچک خان ا
این ابیاتی از ترانه سردار جنگل میرزا کوچک خان است که مردم شریف گیلان در دوران مبارزات میرزای جنگل و بعد از آن برای قدردانی از او می‌خواندند، ترانه‌ای که می‌گوید: چقدر برای ملت و یاری رساندن و رهایی آن آوارگی می‌کشی و در جنگل می‌خوابی ‌ای جان جانان من از اینکار خسته نشدی با تو هستم ای میرزا کوچک خان... ... ... ... ...
و این ترانه برای سالهای سال دهان به دهان چرخید و نقل شد تا به نسل ما که بر ضددیکتاتوری و فاشیسم مذهبی در ایران می‌جنگد رسید، ملتی که هم‌چنان قربانی می‌دهد و در پی آزادی است.
در یک کلام حرف از آن‌ روز تا امروز یک چیز بیشتر نبود و نیست آیا حاضر هستی قیمت بدهی یا نه؟ آیا حاضر هستی برای آزادی خلق و میهن از همه چیز خودت بگذری تا ملتت همه چیز را به‌دست بیاورد یا نه؟ آیا حاضر هستی که بدون چشمداشت همه چیزت را برای خلقت فدا کنی و برای خویشتن خویش چیزی نخواهی یانه؟ این حرف اصلی از دوران ستارخان تا میرزای جنگل است و این حرف نسل مسعود است حالا چرا به این مسأله اشاره کردم علتش یک چیز بیشتر نیست. من بارها و بارها این ترانه را با لهجه شمالی از مجاهد شهید حمید دهقان به مناسبتهای مختلف شنیدم و هنوز صدایش با آن لهجه زیبای شمالی در گوشم طنین دارد.
آشنایی من با حمید به آبان سال 1364برمی‌گردد که در یکی از پایگاههای سازمان مجاهدین به‌نام مصباح در سلیمانیه عراق او را دیدم از همان ابتدا مجذوب صفا و صمیمیتی که داشت شدم و در همان برخورد اول آن‌چنان با من گرم برخورد کرد که جذب ویژگیهای انقلابی و مجاهدی‌اش شدم. رابطه‌ای که تا 30سال ادامه داشت و هر روز در کوران حوادث این سالیان عمیق‌تر شد و به جای یک رابطه احساسی و عاطفی از عمق وجودم دوستش داشتم چون او در پی همه ابتلائاتی که در این سالیان داشتیم هر روز با انگیزه‌تر و سرشارتر از روز قبلش بود و این ویژگی او مرا همیشه وادار می‌کرد که تحسینش کنم.
همیشه و در هر شرایطی که همه چیز سخت می‌نمود لبخندی بر لب داشت که هر کسی را جذب می‌کرد و به این فکر وامی‌داشت که او چقد اعتماد به‌نفس و انگیزه دارد که همیشه سرحال و حاضر به یراق است و هیچ چیز از شور انقلابی او کم نمی‌کند.
راستش در شب موشک باران لیبرتی هر ثانیه که صفیر موشکی می‌آمد و بعد صدای مهیب انفجار در ذهنم می‌گذشت که امشب چند مجاهد به عهد خود با خدا و خلق وفا می‌کنند و به‌شهادت می‌رسند و این فکر تا آخر موشک باران رهایم نکرد بعد از موشک باران که همه مشغول کمک به سایرین برای خاموش کردن آتش‌هایی بودند که همه جا را فراگرفته بود یکی از بچه‌ها گفت اسامی چند تن از شهدا را گفتند راستش دوست نداشتم که هیچ اسمی را بشنوم چون سختم بود که از این جگر گوشه‌های عقیدتی خواهر مریم دل بکنم اما چه کنم که باید با واقعیتها روبه‌رو می‌شدم باید اینرا فهم می‌کردم که باید قیمت داد آن هم از بهترینهایمان، او یکی یکی اسامی را برایم گفت تا این‌که رسید به اسم حمید دهقان، در لحظه احساس کردم قلبم فشرده شد و بغض گلویم را گرفت ولی به خودم نهیب زدم که سفت و سخت باش دشمن همین را می‌خواهد به احساسات خودت میدان نده و مشغول کارم شدم ولی فکر او رهایم نمی‌کرد، همه جای لیبرتی او را با چهره خندانش می‌دیدم، خاطرات تمام سالیانی که با هم بودیم از جلوی چشمم رژه می‌رفت از زمانی که مسئولم بود تا تمام این سالهای پرشکوه پایداری و مقاومت.
نتوانستم تحمل کنم آرام آرام بسوی محل شهادتش رفتم در بین راه فکر به او و خاطراتی که با هم داشتیم از هر سو به من هجوم می‌آورد انگار که انتظار این یکی را نداشتم و نمی‌خواستم با این واقعیت روبه‌رو شوم در ذهنم می‌گذشت که مگر می‌شود که در این نقطه از هم جدا شویم، تا این‌که به محل شهادتش رسیدم دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و گریه امانم نداد دوست داشتم با بلندترین صدا گریه کنم و داد بزنم چند دقیقه‌ای گذشت به خودم آمدم و بار دیگر او را در میان خرابه ها دیدم که دوباره با همان صلابت همیشگی‌اش دارد به من می‌خندد او می‌گفت که دشمن گور خودش را کنده و ما پیروز و سربلند هستیم برای چه گریه می‌کنی من که سربلند شدم و به آرزویم رسیدم مگر در این سالها بارها سر این مسأله صحبت نمی‌کردیم مگر در نقشه مسیرهایمان ننوشته بودیم که مجاهد می‌مانیم و مجاهد می‌میریم پس خوش به سعادت من که در این راه تا به آخر پایدار و استوار ماندم گریه جایی ندارد باید ایمان شد و آتش. باید خشت خشت این رژیم ضدبشری را بکنیم، آری باید خشت خشت این رژیم پلید را کند و در این راه بهترینها را فدا کرد چون این راهی است تا پیروزی.
حمید و بقیه شهدای موشک باران هم همین را از ما می‌خواهند چرا که آنها هر کدامشان زادگان عقیدتی انقلاب خواهر مریم بودند و در این انقلاب به خصایل انسانی دست پیدا کردند که تاریخ نظیرش را به خودش ندیده، بقول برادر مسعود گوهران بی‌بدیل، گوهرانی که جز بهروزی خلقشان چیزی نمی‌خواهند و از همه چیزشان در این مسیر گذشتند حمید هم یکی از آنها بود که بواقع در انقلاب خواهر مریم به فرمانده‌ای لایق و با صلابت تبدیل شده بود از آن دست مجاهدانی بود که می‌شد تا به ابد رویش سرمایه‌گذاری کرد و از او یاد گرفت بارها و بارها از خودش این جمله را شنیده بودم که می‌گفت اگر می‌خواهیم تجربه خمینی تکرار نشود باید بقول برادر به هر قیمت شده خواهر مریم را به تهران برسانیم تا مرهمی بر زخمها و خیانتهایی باشد که خمینی در حق این ملت روا داشته است. او خودش یکی از شاخصهای این مسیر بود فرمانده‌ای جسور و بی‌باک و در میان همرزمانش مجاهدی مهربان و با صفا و از آن دست مردان مجاهدی که در کنارشان بودن افتخاری است و باید قدرش را دانست، وقتی الآن به او فکر می‌کنم تنها می‌توانم یک چیز بگویم و آن این‌که اللهم لک الحمد و لک الشکر خدای شاکرم بر تو بر هر آنچیزی که برای ما در نظر گرفته‌ای خدای شاکرم بر تو که این افتخار را نصیبم کردی که در کنار همچین مجاهدینی هستم چرا که بودن در کنارشان فقط تعهد می‌آورد و بار مسئولیت هر مجاهدی را زیادتر می‌کند و شک ندارم که که در روز آزادی خلق و سرنگونی رژیم پلید آخوندی آنها خنده برلب نظاره‌گر رهایی خلق و میهنمان هستند.
یاد و نامشان چشمه ایست و ما عاشقان تشنه
تا شاید در خماخم گردنه‌های بلند رزم
درچشمه قصه‌هاشان تن شوئیم
بدرود حمید و به امید دیدار _______
کیانوش

15آبانماه 94.

ابوطالب هاشمي

لینککلیپ به یاد مجاهد شهید ابو طالب هاشمی ازقهرمانان موشک باران لیبرتی

ابوطالب هاشمي

متولد 1340 اوز لارستان
37سال سابقه فعاليت سياسي

من مجاهد خلق ابوطالب هاشمي با تمسک به انقلاب مريم پاک رهايي و آرمان رهايي بخش سازمان پرافتخار مجاهدين خلق در با شکوه‌ترين سرفصل و حماسي‌ترين پايداري دوران... . با شعار هيهات مناالذله يکبار ديگر با راهبران عقيدتي‌ام مسعود و مريم تجديدعهد مي‌کنم که تا سرنگوني رژيم ضدبشري ولايت‌فقيه از پاي ننشينم.

اين، يک معرفي‌نامه کوتاه ايدئولوژيک مجاهديست که در شامگاه 7آبان 94 و در جريان موشک‌باران ليبرتي، تمامي زندگي و آرزوهاي خود را وقف آزادي مردمش کرد.

ابوطالب در نامه‌اي، داستان پيوستن خود به مجاهدين را اين‌گونه تعريف کرده: در سال 58 با خواندن نشريه و کتابهاي سازمان، با سازمان آشنا شدم، علت پيوستنم به‌خاطر مواضع برحق ايدئولوژيک ـ سياسي ـ استراتژيک سازمان براي مبارزه با استثمار براي تحقق جامعه بي‌طبقه توحيدي است که آرمان خود را در سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران جستم.

مجاهد قهرمان ابوطالب هاشمي در تمامي مراحل زندگي انقلابيش همواره مجاهدي پرتوان و مسئوليت‌پذير و پيشقدم در به‌دوش گرفتن مسئوليتهاي سنگين و سخت بود. عشق به مردم و آزادي و درک عميق از ايدئولوژي مجاهدين از ويژگيهاي برجسته او بود.

ابوطالب در وصيتنامه‌اش نوشته بود: «گرچه زندگي زيباست اما وقتي که در يک طرف محرومان، گرسنگان، استثمار شده‌ها و در طرف ديگر استثمارگران، غارتگران و جلاداني چون خميني مي‌باشند، هيچ زندگي بهتر از زندگي مبارزاتي و هيچ صوتي دلنشين‌تر از صداي مسلسل، و هيچ عطري خوشبوتر از عطر باروت نيست.

و در نامه‌يي به رهبر عقيدتي‌اش گفته بود:
 ”خواهر مريم عزيز... براستي:
اگر انقلاب شما نبود و آن شعار جبرشکن ”مي‌توان و بايد“ !
چگونه اين همه توفان حوادث و توطئه و مهيب‌ترين بمبارانهاي تاريخ را از سر مي‌گذرانديم... . شما به ما آموختيد که مقاومت و پايداري براي آزادي هيچ حد و مرز و محدوديتي به‌رسميت نمي‌شناسد.
مي‌توان و بايد با دستي خالي اما با قلبي پر از يقين و ايمان بر آمده از خورشيد انقلاب، طي طريق نمود.
مي‌توان و بايد به مصداق آيه ”موتوا ثم احياهم“ با فداي همه چيز خود، در مداري بسا بالاتر، خود را احيا کنيم. اين رمز ماندگاري مجاهدين است. “
ابوطالب در نامه ديگري به تاريخ 15مرداد 94 به خواهر مريم نوشته بود:
 ”خواهر مريم عزيز... . گفتنيها بسيار زياد است که در اين سطور نمي‌گنجد. در اين‌جا با همه علايق و عشقي که به شما و برادر دارم، احساساتم را فرو مي‌خورم تا فرصتي ديگر، اگر خدا بخواهد
گرچه ابوطالب فرصت بيان همه آنچه را که مي‌خواست بگويد، نيافت اما زندگي و شهادت قهرمانانه‌اش، همه آنچه را که دانستنش براي نسل امروز ضروريست، به روشن‌ترين بيان، گويا کرد:
ايستادگي در برابر ظلم و مبارزه در راه آزادي مردم و ميهن، حتي با دست خالي!
درود و بدرود ابوطالب! درود!

عکسی از یادگاریهای سهراب همایونفر

عكس ضميمه از مجاهد شهيد سهراب همايونفر، مربوط به سال 87 در شهر اشرف است و نمادي كه در تصوير است را سهراب با الهام از نماد فروغ جاويدان ساخته بود، تابلويي كه پشت نماد است نيز از يادگاريهاي اوست. سالروز تولدش را در شرايطي گرامي مي داريم كه هنوز پس از نزديك دوماه كه از شهادت او و 23تن از ياران قهرمانش در حمله موشكي جنايتكارانه به ليبرتي مي گذرد، خبري از خاكسپاري آنها نيست. اين خود بيانگر ترس و وحشت دژخيماني است كه نه تنها از مجاهدين بي سلاح و بي دفاع، بلكه از پيكر آنها نيز به درستي هراس دارند… آري! اين شهدا بيش از هميشه زنده اند و با ما و در كنار ما مي جنگند. خون پاك آنها تا جاودان ميخروشد و نويد مرگ محتوم رژيم ضدبشري ولايت فقيه و آزادي و رهايي خلق اسيرمان را ميدهد. 



سهراب همايونفر

سهراب همايونفر 

متولد 1341 تهران
36سال سابقه فعاليت سياسي

سهراب به‌عنوان شاهد مستقيم، داستانها از جنايت مزدوران رژيم در 6 و 7مرداد 88 داشت که در مصاحبه‌اي به آنها اشاره کرده است.

اما روزهاي 6 و 7مرداد. فراتر از مشاهده زير و بم يک جنايت. براي سهراب هم‌چون ديگر مجاهدين، درسهايي داشت که خود در يکي از نامه‌هايش اين‌چنين به آن اشاره مي‌کند.
در چشمانم اين حقيقت فرو رفت که:
 ”کس نخارد پشت ما جز ناخن انگشت ما “.
و ديدم که تنها و تنها، ايستادگي همين مجاهدين اشرفي و عزم جزم خواهر مريم بود که دشمن را متوقف و خوار و ذليل بر جاي گذاشت.

نمي‌فهميدم که با دست خالي و محاصره شده از سوي دشمني که تشنه به خونمان است هم مي‌توان دست به تهاجم و پيشروي زد و خاکريزها را يکي پس از ديگرى فتح کرد و پيروزي به‌دست آورد.

سهراب قهرمان از آن پس نمونه‌يي از پايداري بر اساس همين تجربه گرانبها بود که در کنار ياران اشرفيش مسيري طولاني را طي کرد. مسيري به‌سوي قله پيروزي. پيروزي بر سياهي و تباهي ناشي حاکميت پر جنايت ولايت‌فقيه که آزادي ميهنمان ايران و پايان جنگ‌افروزي در منطقه است.
او در مصاحبه‌اي به همين معني اشاره کرده و گفته: به‌عنوان يک عضو سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران، به اين ايمان و ايقان رسيده‌ام که در شرايط کنوني حاکم بر منطقه و ايران، تنها و تنها با شعله‌ور کردن هر چه بيشتر آتش جنگ با رژيم آخوندهاي حاکم بر وطنم يعني با جنگ صد برابر و عزم حداکثر... مي‌توانيم و بايد که به پيروزي دست‌يابيم.

از همين روست که سهراب هم هم‌چون ديگر مجاهدين با ياد و نام علي، قدر خود را با قدر مردمش اين‌چنين پيوند مي‌زند:
 ”در شبهاي شهادت مولاي متقيان علي(ع) و با استعانت از درگاه ايزد متعال و با ياد شهداي گرانقدر مجاهد خلق، ... . لازم ديدم که بر نقشه مسير کنوني خودمان براي سرنگوني رژيم ضدبشري آخوندها در ميهن به اسارت و به يغما رفته‌ام ايران يادآوري کنم

و در هنگامه آتشي که دشمن بر ليبرتي فرو مي‌ريزد اين‌چنين مي‌گويد:
 ”قاطعانه و با تمام وجود و افتخار مي‌گويم که دشمن ضدبشر انديشه عقبگرد و ديدن گرد ذلت و تسليم در مجاهدان اشرفي را مثل هميشه به گور خواهد برد. شعار ما در اين رزمگاه (ليبرتي) هيهات مناالذله و تهاجم حداکثر و جنگ صد برابر با مسئوليت‌پذيري هر چه بيشتر است
و در جايي ديگر اضافه مي‌کند: ”بديهي است که در اين مسير هم‌چون گذشته پذيراي هر گونه سختي و صعوبتي هستم... (و)... به دشمن زبون مي‌گويم: هيهات مناالذله. در نبرد سرنوشت و بود و نبود ايران و ايراني پذيراي دهها هفتخوان ديگر نيز هستم

سهراب سالها پيش اين‌چنين در مؤسسان سوم ثبت‌نام کرده بود:
 ”اين‌جانب سهراب همايونفر... از جمع تقاضاي بررسي و تصويب عضويت خود را در مؤسسان سوم دارم. “

بدرود سهراب قهرمان. اما بدان که از لحظه پرواز پرشکوهت در شامگاه 7آبان، در دل خلق و ميهن خانه‌داري و 
در قلب و ضمير يارانت حاضر و الهام‌بخش و جاودانه هستي

محمدعلی میرزایی

محمدعلی میرزایی

متولد 1342 آستانه اشرفيه
 «هيهات منا الذله! من مجاهد خلقم، مجاهد مي‌مانم و مجاهد مي‌ميرم.
مگر من مي‌خواهم لعنت تاريخ و خدا و خلق بشوم. هرگز! من از اشرف آمدم تا ليبرتي را مثل اشرف بکنم. و از ليبرتي پلي براي پيروزي و رسيدن به تهران بسازم.
مرگ بر اصل ولايت‌فقيه! زنده باد ارتش آزادي‌بخش. درود بر مسعود و مريم رهبران عقيدتي ام. حاضر حاضر حاضر».
محمدعلي خود درباره برخي مقاطع زندگي‌اش نوشته:
سال 57 بعد از انقلاب توي راهپيماييها که صورت مي‌گرفت و سال 58 بيشتر با سازمان آشنا (شدم)... . انگيزه‌ام بيشتر شهداي سازمان بود که روي من تاثير گذاشته بود مثل مهدي رضايي، حنيف‌نژاد، سعيد، احمد و رضا رضايي.. وقتي به فکر رشادتهاي آنها مي‌افتادم... .. پي به ايدئولوژي آنها مي‌بردم و مي‌گفتم: عجب عقيده و آرماني!

سال 60 در تاريخ 10خرداد دستگير شدم
از من مي‌خواستند امضاء بگيرند که ديگر فعاليت نکنيد بيرون مي‌رويد، گفتم امضا نمي‌کنم... .. دوباره در سال61 شش ما ه توي زندان بودم.»...

سرانجام ميليشياي مجاهد خلق محمدعلي ميرزايي پس از چند بار دستگيرى و زنداني شدن، توانست خود را به ارتش آزادي برساند. او پس از وصل به سازمان در سال 65 نوشت:
 «سلاح بزرگتر و قويتر و سلاحي که هرگز شعله‌اش خاموش نمي‌شود سلاح ايدئولوژيک يعني انقلاب ايدئولوژيک است که سلاح برتر و قوي‌تر است سلاح انقلاب رهايي بخش، انقلاب مريم رهايي. آري کسي که شکنجه و اعدام و شقاوت و فقر و بدبختي مردم را ببيند و با گوشت و پوست خود لمس کند ديگر هيچ وقت اين سلاح را از دست نمي‌دهد. تنها اميد همه ملت ايران سازمان است»..

محمدعلي ميرزايي در بيش از سه دهه نبرد در صفوف مجاهدين، براي رهايي ميهن و مردمش، با عشق و شور انقلابي پايداري کرد. او بارها و بارها بر عزم و ايمان مستحکم خود بر ادامه نبرد تأکيد نمود.

او در سال 93 نوشت:
 «به دشمن پليد مي‌گويم، اگر شرايط 1000 بار پرفتنه‌تر از قبل شود، من براي هر فتنه و بلايي با تواني 1000 برابر آماده‌ام و در اين راستا همه شکافها را در هر زمينه‌اي مي‌بندم و ليبرتي را پلي به سوي تهران مي‌کنم.
درود بر رهبران عقيدتيم مسعود و مريم، بشارت دهندگان صلح و دوستي و رحمت براي همه.
زنده باد ارتش آزاديبخش ملي ايران. محمدعلي ميرز ايي 28تير 1393»
سرانجام محمدعلي قهرمان، در روز 7آبان همراه با 23قهرمان ديگر اشرفي، به‌ جاودانه‌فروغهاي آزادي ايران پيوست.
درود بر او که مجاهد زيست و مجاهدوار سر بر آستان آزادي گذاشت

! احمد مسچیان

 احمد مسچیان

احمد» براي فدا کردن آمده بود
متولد: رشت، سال 1338
تاريخ پيوستن به انجمن دانشجويان هوادار مجاهدين در آلمان سال 1364
تاريخ اعزام به منطقه مرزي: سال 1365

احمد که در مهر 1364 از کشور خارج شده و به آلمان رفته بود، از کساني نبود که از خطر گريخته و به ساحل امن عافيت پناه برده باشد؛ او آمده بود که با طاعوني به نام رژيم پليد خميني که بر ميهنش چنگ انداخته بود، بجنگد از همين رو دو سه ماه پس از ورود به آلمان، در ارتباط با انجمن دانشجويان هوادار مجاهدين در آلمان قرار گرفت و به فعاليت پرداخت. اما فعاليت در قالب انجمن دانشجويي او را راضي نمي‌کرد درخواست پيوستن به رزمندگان مجاهد در منطقه مرزي را مطرح و با جديت آن را پيگيري نمود و نهايتاً توانست افتخار ورود به صفوف رزمندگان مجاهد خلق را بيابد و در زمستان سال 65، لباس رزم و شرف ارتش آزاديبخش را زيب قامت خود کند.

احمد در بخشي از وصيتنامه‌يي که در بدو ورود به تشکيلات مجاهدين در منطقه مرزي به تاريخ دي ماه 1365 نوشت، از عزم و ايمان خود، چنين گفت: «به‌لحاظ سياسي و ايدئولوژيکي مصمم هستم که تحت اختيار کامل مسئولان سازمان با ايمان و عشق و علاقه در راه خدا و خلق و در رکاب اين رهبري به‌عنوان يک سرباز ساده مسعود و مريم، مبشران صلح و آزادي با اين دژخيم و جلاد عصر حاضر يعني خميني ضدبشر بجنگم و حکم و فرمان خدا چنين باشد که خون ناقابل من در راه خدا و خلق (بر زمين بريزد).

مجاهد پاکباز و دلاور خلق احمد مسچيان، چند ماه پس از پيوستنش به نيروهاي رزمنده مجاهد خلق مجدداً، بر عهد ناگسستني‌اش با خدا و خلق چنين گواهي داد: «باشد که شهادت من هم‌چون ديگر همرزمانم (خواهران و برادران مجاهدم) در راه خدا و خلق براي ريشه‌کن کردن ظلم و استبداد و نفي هر گونه استثمار در به ثمر رسيدن اهداف و آرمانهاي والاي توحيدي اين سازمان به‌گل نشيند و ضامن رهايي و آزادي و استقلال خلق و ميهنمان باشد.
مرگ بر خميني/ درود بر رجوي/ سلام بر خلق / پيش به سوي جامعه بي‌طبقه توحيدي»

مجاهد قهرمان احمد مسچيان در هر موقعيتي بر عزم و ايمان خود تأکيد مي‌کرد، از جمله هنگامي که در آبان 1390 از سوي رهبري مقاومت در معرض انتخاب مجدد قرار گرفت که يا ساحل امن و امان در پيش بگيرد يا در رزمگاه حادثه به نبرد با دشمن ضدبشري ادامه دهد، بي‌اندکي ترديد نوشت: «من مجاهد خلقم، مجاهد مي‌مانم و مجاهد مي‌ميرم، بر عهد و پيمان با خدا و خلق و شهيدان و بر سوگند خود پايدار و استوارم».

مجاهد قهرمان احمد مسچيان، در نقشه مسيري که در تير ماه 1393، در رزمگاه ليبرتي نوشت: بار ديگر با شوري مضاعف، انتخاب و نقشه مسير پرافتخار خود را چنين اعلام کرد: «يک بار ديگر انتخاب مي‌کنم که تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خونم سر آرمان آزادي خلقم، يک لحظه آرام و قرار نداشته باشم و با الگوبرداري از نقشه مسير خواهر مريم که راز گشوده مجاهدان است، اگر شرايط هزار بار خطيرتر و پيچيده‌تر شود، براي دفاع از ليبرتي و تحقق آزادي مردم ايران آماده و حاضر براي ورود به صدها بار از هفت خوان و هفتاد ابتلا، حاضر! حاضر! حاضر… !».

درود بر احمد قهرمان روزي که گام در مبارزه و ارتش آزاديبخش گذاشت و روزي که عاشقانه به ديار 
جاودانه‌فروغها پرواز کرد




حسن توفيق جو

 حسن توفيق جو

بايد تمام‌عيار فدا بود، يعني کسي که خودش رو کاملاً وقف کرده، کسي که خودش رو وسط آتيش انداخته و همه چيز رو به جون خريده و اينه که به نظر من موندگاره و آينده رو همين ميسازه...
بخشهايي از يک مصاحبه مجاهد قهرمان، حسن توفيق‌جو: «... من حسن توفيق‌جو... در سال 1349 در تهران به دنيا آمدم. پدرم کارمند بانک و مادرم معلم بود.
در پاييز 1366 براي ادامه تحصيل، به آلمان رفتم. پس از مدتي از طريق يکي از دوستام با سازمان آشنا شدم. او از من خواست به پايگاه فرانکفورت برم. من هم رفتم. اول از روي کنجکاوي بود؛ اما در همون اولين برخورد، اونقدر جذب سازمان شدم که به‌طور تمام وقت، کارم رو با سازمان شروع کردم»....

ديگر سوداي ادامه تحصيل و رسيدن به يک زندگي راحت و مرفه در خارج کشور، حسن را راضي نمي‌کرد. از اين‌رو با اصرار فراوان، خواستار پيوستن به ارتش‌ آزاديبخش ملي ايران شد و سرانجام، در اسفند 1368، به آرزوي خود رسيد و لباس ارتش‌آزاديبخش را بر تن کرد.

او در نقشه مسيري که در مرداد 1391 رسم کرد، نوشت: «... 22سال پيش وقتي در اين راه قدم گذاشتم و به ارتش‌آزاديبخش ملي ايران پيوستم، با آگاهي کامل نسبت به همه خطرها و سختي‌هاي اين مسير، با خودم و خداي خودم و رهبر و مردمم عهد بستم که اگر اين راه 100سال هم طول بکشد، تا آخرش هستم»...

دستنوشته‌هايي که از مجاهد قهرمان حسن توفيق‌جو باقي است، تماماً نقشه مسير عبور صادقانه و پاکبازانه او را از تمامي سختيها، فشارها، حملات و توطئه‌ها به‌ويژه در دوران 12ساله پايداري پرشکوه ترسيم مي‌کند. همان راهي که او در نهايت مسئوليت‌پذيري، با سرفرازي تمام طي کرد:
مرداد 1390: «... اين رژيم از دست ما هيچ گريزي ندارد و تا سپردن آن به زباله‌دان تاريخ و آزاد کردن مردم ايران، کوتاه نخواهيم آمد»....

4آذر 1391: «... هيهات مناالذله، تا دست ظلم بر سر ملت ايران هست و تا اين رژيم فاسد و ضدبشري حاکم است، دست از جهاد و مبارزه عليه آن برنخواهم داشت و همه سختي‌هاي اين راه را به جان مي‌خرم»....

نقشه مسير سال 1392: «... در شرايطي که ارتجاع و استعمار... از هر سو بر سازمان پيشتاز و رهبري کننده جنبش آزاديخواهانه مردم ايران مي‌تازند... تا ما مجبور به‌سرخم کردن شويم، ليبرتي را به رزمگاهي در مصاف با همه دشمنان ملت ايران مي‌کنيم»....

نقشه مسير سال 1393: «... به دشمن زبون مي‌گوييم، با سواره و پياده‌ات، با همه توانت بر همين مجاهدين به ظاهر بي‌سلاح بتاز، تا ببينيم فتح و پيروزي از آن کيست»....

سرانجام حسن توفيق‌جو، اين مجاهد قهرمان، در روز 7آبان همراه با 23قهرمان ديگر اشرفي، به ‌جاودانه‌فروغهاي آزادي ايران پيوست تا الهام‌بخش جوانان ميهن در رويارويي با رژيم پر جنايت ولايت باشد. درود بر حسن، روزي كه ‌زاده شد، روزي که لباس شرف در ارتش آزادي به‌تن کرد و روزي که در رزمگاه ليبرتي به‌سوي رفيق اعلي پرواز کرد

جاسم قصیر

جاسم قصیر

 جاسم قصیر

متولد: مهر 1341بندر لنگه
ملوان لنچ
 «امروز که در سرزمين ما ايران درنده‌ترين حاکمان عالم حکمراني مي‌کنند و بي‌محابا بهترين فرزندان اين مرز و بوم را به خاک و خون مي‌کشند بايد که دست از جان شست و جان برکف به ميدان مبارزه شتافت و امروز سازمان پرافتخار مجاهدين خلق ايران تحت رهبري مسعود و مريم اين راه را نشان داده است پس واي بر آنان که مي‌بينند و مي‌دانند ولي در مسير مقاومت سنگ‌اندازي مي‌کنند و»...

اين کلمات قاطع، بخشي از وصيتنامه يک مجاهد خلق از فرزندان هموطنان عربمان در هرمزگان است. قهرمان مجاهد خلق جاسم قصير در سال 1363 هنگامي که در دبي به‌سر مي‌برد، با سازمان مجاهدين آشنا شد. فعاليتهايش را با فروش نشريات سازمان و کمک مالي آغاز کرد و سرانجام در زمستان سال 1365 و در راستاي آزادي مردم ايران از ستم ولايت‌فقيه، به ارتش آزاديبخش ملي ايران پيوست.
جاسم در نوشته ديگري که از خودش به جاي گذاشته، مي‌گويد:
 «در بهار سال 63 با مجاهد شهيد محمد کارگر آشنا شده و از طريق وي با مواضع سازمان و جنايات رژيم و همين‌طور وضعيت مردم آگاهي پيدا کردم، همان موقع به خواندن نشريات سازمان پرداختم. در اواخر 64 به‌صورت نيمه علني به فروش نشريه پرداختم و در تابستان 65 براي اولين بار وارد پايگاه سازمان در دبي شدم و با تشکيلات مجاهدين آشنا شدم و در بهمن ماه سال 65 به منطقه اعزام و به ارتش آزادي پيوستم».

جاسم در جاي ديگري گفته: «با سربلندي و افتخار اعلام مي‌کنم که من مجاهد خلقم و هم‌چنان که در نقشه مسير و مقاطع سرفصلي قبلي نيز نوشته‌ام تا پاي جان بر سر پيمان و سوگند خود با خدا و راهبران عقيدتي‌ام مسعود و مريم و خلق محبوبم هستم.

چه افتخاري بالاتر از اين‌که در اين ايام تجديدعهد کنم و براي جنگ سرنگوني توشه‌ي جديدي کسب کنم. از اول هم براي فرار از مرگ به تربت پاک امام حسين يعني عراق نيامدم. آرماني دارم برگرفته از فرياد هل من ناصر امام حسين در روز عاشورا، و پس از آن برادر مسعود در عيد فطر 1365 در قتلگاه امام حسين عليه‌السلام. که همان سرنگوني رژيم ضدبشري حاکم بر ايران است».
مجاهد قهرمان جاسم قصير علاوه بر رزم آوري، يکي از برجسته‌ترين مترجمان و مربيان زبان عربي در ارتش آزاديبخش بود. او همواره در کليه مسئوليتها، با شور و اشتياق تمام وارد مي‌شد.

فروتني و افتادگي از صفات ويژه‌ وي بود. به‌گفته يارانش، چهره صبور و کردار مهربانانه و صفاي باطن او بر همه همرزمانش تاثير مي‌گذاشت. عزم و استواري و درک عميق راه رهايي مردم ايران و خلقهاي منطقه از ستم ديکتاتوري، در تمامي نوشته‌ها و تک‌تک کلمات اين فرزند دلاور هموطنان عرب ما به‌خوبي بارز است:
 «منطقه ما هم‌اکنون در شرايط سرنوشت سازي قرار دارد و مي‌رود که ريش و ريشه جنايتکاران را برکند و خلقهاي تحت ستم ما را به ساحلي امن و آرام و دور از کشت و کشتار برساند. در اين روز بزرگ و با فهم و عبور از آيه قرآن ”موتوا ثم احياهم کم“ دل در گروي آزادي ايران و به تبع آن منطقه از يوغ شريران و خامنه‌اي جنايتکار مي‌گذارم».

سلام بر مجاهد خلق، جاسم قصير، روزي که به ارتش آزادي پيوست و روزي که جان در راه آزادي گذاشت

سید محمد جواد میرسالاری

لینک کلیپ به یاد مجاهد شهید جواد میرسالاری از قهرمانان موشک باران لیبرتی

سید محمد جواد میرسالاری

متولد: 1343 هفتگل خوزستان
پيوستن به ارتش آزادي 1376
مجاهد قهرمان جواد سالاري در اعتصاب غذاي سال 1392 ليبرتي گفته بود:
 «ما به‌رغم تمامي تعهداتي که مبني بر حفاظت به ما داده شده بود ولي متأسفانه 5 بار تا حالا مورد حمله و کشتار وحشيانه و گروگانگيري واقع شديم. به‌رغم تمام اين جنايتها در سکوت و بي‌عملي تمام مقامات مسئول قرار دارند و هيچ‌گونه عملي رو در رابطه با اين جنايات رژيم و دولت مالکي انجام نمي‌دهند، بنابراين براي اعتراض به اين سکوت و بي‌عملي مقامات من به تنها راه ممکن که همان مايه گذاشتن از جسم و جانم است دست زدم. از اين فرصت استفاده مي‌کنم و به تمامي اشرف‌نشانان و حاميان مقاومت که همگام با ما در ارتباط با اين جنايت جنايتکارانه دست به اعتصاب زده‌اند صدبار درود و سلام بيکران مي‌فرستم».

جواد در زندگينامه‌اش نوشته است:
 «سال اول دبيرستان بودم که همگام با ديگر دانش‌آموزان در تظاهرات ضدرژيم شاه شرکت مي‌کردم. پس از پيروزي انقلاب... ... . از طريق خواندن نشريه مجاهد، کتب زندگينامه شهدا و شرکت در بحثهاي آنموقع، با سازمان آشنا شدم».
 «پس از چندي به تشکيلات دانش آموزي سازمان وصل شدم. ... کارمان چاپ و پخش تراکت و شعارنويسي، فروش نشريه، ... بود. در 31خرداد 60 دستگير شدم، به دادستاني مسجدسليمان فرستاده شدم. در آنجا به اتهام هواداري از سازمان به دو سال حبس محکوم شدم که اين دوران را در زندانهاي مسجدسليمان و قزلحصار کرج گذراندم. پس از دو سال به علت عدم احراز توابيّت از سوي دادستاني، مجدداً محکوم به دو سال حبس شدم..»...

ميليشياي پرتلاش هفتگل پس از آزادي بالاخره موفق به خروج از کشور مي‌شود و پس از عبور از هند و هلند، دوباره قافله‌ي مقاومت را مي‌يابد و خود را به ارتش آزاديبخش ملي ايران مي‌رساند. تا براي رزم رهايي حاضر بودن خود را اعلام کند:
از آن پس محمدجواد در ميدانهاي پايداري در اشرف و پس از آن ليبرتي مبارزه‌اش را با سوگندها و تجديدعهدهايي پياپي تا آخرين نفس استمرار مي‌بخشد:
مجاهد سرفراز محمدجواد ميرسالاري در 28تير93، نقشه مسير خود را در شب شهادت علي عليه‌السلام چنين رقم زد:
 «بگذار رژيم زهر خورده‌ي آخوندي جهت فرار از نابودي محتومش، دست به هر حيله و ترفندي بزند اما اي شير خدا! مي‌خواهم گواهت بگيرم که براي من مجاهد خلق، افتخار، همان مجاهد بودن و مجاهد مردن است. افتخار وفا به عهد و پيمانم با راهبران عقيدتي‌ام و عزم جزم براي رساندن امانت مردم ايران (است). و از تو مي‌خواهم که من را در اين راه ثابت قدم و استوار بگرداني. جهت تحقق اين خواسته بيشتر از پيش خود را نيازمند و متعهد به انقلاب و مکانيزم آن، جمع خواهران و برادران مجاهد خلقم و زدودن هر گونه ضدارزشهاي مجاهدي مي‌دانم. محمد جواد ميرسالاري 28ـ 4ـ 93»

سلام بر او، روزي که پاي در نبرد با ديکتاتوري و ارتجاع، براي آزادي گذاشت،
روزي که در شکنجه‌گاه به‌ مقاومت ايستاد،
روزي که لباس ارتش آزادي پوشيد
و روزي که در اوجي پرشکوه به‌ جاودانگي پرواز کرد

رجبعلی قربانی

رجبعلی قربانی

رجبعلی قربانی 

روستازاده دليري که رزمنده قهرمان آزادي شد
متولد 1340 رودسر
سابقه مبارزاتي 35سال

رجبعلي در سال 1340 در خانواده‌يي کشاورز در يکي از روستاهاي شهرستان رودسر به دنيا آمد. در سال57 در حالي که دانش‌آموز بود، در کوران انقلاب ضدسلطنتي قرار گرفت و از طريق برادر بزرگتر و عمويش که هر دو دانشجو بودند، با انديشه‌هاي انقلابي آشنا شد و فعالانه در تظاهرات عليه رژيم شاه شرکت جست. در سال 58 هوادار مجاهدين شد، خودش درباره علت هوادار شدنش مي‌گويد: ”عکس برادر مسعود را در روزنامه ديدم و در من يک جرقه ايجاد شد و از همانجا عاشقش شدم

رجبعلي سپس از سال 59 در صفوف ميليشياي مجاهد خلق قرار گرفت و سراپا شعله‌ور از شور آزاديخواهي روز و شب نداشت و سر از پا نمي‌شناخت. اما 30خرداد 60 و آغاز سرکوب وحشيانه و کشتار هواداران مجاهدين توسط خميني، او را که ارتباطش با سازمان قطع شده بود، ناگزير از روي آوردن به زندگي مخفي کرد؛ وي مدتي را همراه ساير هواداران مجاهدين در جنگلهاي گيلان به‌سر برد و به‌دليل آشنايي‌اش با منطقه و جنگل، مدتي نيز رابط نيروهاي جنگل با شهر بود و ساير هواداراني را که از نقاط مختلف کشور مي‌آمدند تا به مجاهدين مستقر در جنگل بپيوندند، کمک و همراهي مي‌کرد. اما از آنجا که به‌دليل فعاليتهايش در فاز سياسي شناخته شده بود، در زمستان سال60 د‌ستگير شد و تحت شکنجه قرار گرفت، اما نهايتاً توانست با هوشياري و پايداري، هويت خود را از چشم جلادان پنهان نگهدارد و پس از 8ماه از زندان آزاد شود.

او با تلاشهاي بسيار در سال 66 از طريق راديو مجاهد توانست به سازمان وصل شود و خود را به نيروهاي رزمنده مجاهد خلق در منطقه مرزي برساند و فرازهايي برجسته از رزم و پيکار يک مجاهد عاشق خلق و ميهن را رقم بزند، از شرکت در سلسله عمليات نظامي تا به عهده گرفتن مسئوليتهاي مختلف در ارتش آزاديبخش که از عهده همه آنها با شايستگي برآمد.

او که سراپا مجاهدت و احساس مسئوليت بود، در يادداشتي به تاريخ اسفند 78 نوشت: «من مجاهد خلق رجبعلي قرباني… با تمام توان در اين مسير به مبارزه و جهاد برمي‌خيزم و هر چه در توان دارم در اثبات خط و خطوط رهبري عقيدتي‌ام جانفشاني مي‌کنم».

اما شکوهمندترين فراز زندگي انقلابي مجاهد خلق رجبعلي قرباني 13سال پايداري در اشرف و سپس در ليبرتي است. او خود در اين باره مي‌نويسد:
 «پروردگارا ما در اين مسير با دشمن تو، اين آخوندهاي رذل و مرتجع همواره در ستيز بوديم و همواره از ايستادگان بوديم و در جنگهاي متعددي با او مقابله کرديم، از فروغ جاويدان تا فروغ ايران و اين نبرد آخر، فروغ اشرف که به‌واقع سرآمد همه نبردها بود، بدون سلاح فقط با ايمانمان به راه تو، سينه سپر کرديم و چيزي جز انقلاب خواهر مريم… نداشتيم و جلو دشمن ضدبشر و وحشي را سد کرديم و همين ما را شايسته بود…».

در آخرين نوشته‌اي که از رجبعلي قهرمان در دست است و يک سال پيش در تاريخ 11آبان 93 نوشته، او بر عزم ناگسستني و ايمان بي‌خلل خود اين چنين تأکيد مي‌کند: «باز هم بايد مثل سرور شهيدان در جنگ سرنگوني از دشمن چيد. هيهاتم را هر چه بلندتر مي‌گويم که مجاهد بودم و هستم و مي‌مانم و از اين آزمايش تجربه شده تاريخي، اي دشمن زبون، من سرنگوني را بيرون مي‌کشم و قدمي به عقب برنخواهم داشت، هر چه هست حمد و حلاوت و پيروزي است…».

و سرانجام او يک سال بعد، به‌غايت کمال هر انسان آزاده، شهادت در راه آزادي دست يافت و به آن، با حمد و حلاوت پاسخ داد.
عروج پرشکوه به‌ديار رفيق اعلي، گوارايش باد

حسن نورعلی

حسن نورعلی

متولد 1340
دانشجوي سال آخر مهندسي مکانيک
سابقه‌ي مبارزاتي: 34سال

مجاهدي پرشور و رزم آور، که براي يارانش، جز خروش، صداقت، تلاش، سرزندگي و عزم جنگيدن خاطره ديگري باقي نگذاشت.

مجاهد دلير محمد حسن نورعلي سال56 با مجاهدين آشنا شد. در سال 57 در حالي‌که براي تحصيل به انگلستان رفته بود، با مطالعه زندگينامه‌ها و دفاعيات پيشتازان مجاهدين به آرمانهاي سازمان دل بست و در حالي‌که سال آخر مهندسي مکانيک را پشت سر مي‌گذاشت، بي‌درنگ، فعاليت تمام وقت در سازمان مجاهدين را انتخاب کرد و در بخشهاي مختلف در فرانسه و آلمان و انگليس، مسئوليتهاي گوناگوني را به عهده گرفت. در سال 67 به قرارگاههاي ارتش آزاديبخش منتقل شد و در يکانها و نهادهاي مختلف ارتش آزادي به ايفاي نقش و مسئوليت پرداخت.

از آن پس حسن قهرمان، يکي از شاخصهاي سرشار بودن از شور و انگيزه‌ رهايي ايران بود. اين شور و عزم در عهدنامه‌هايي که در هر مناسبتي مي‌نوشت و تجديد مي‌کرد، مي‌درخشد. از جمله در سال 89 در يکي از سوگندنامه‌هاي خود نوشت:
 «ننگ بر تسليم و سازش!
تف به خائن و خيانت‌پيشگي!
لعنت و نفرين ابدي بر کسي که عهد و پيمان خود را بشکند!
من المؤمنين رجال لا صدقوا ما عاهد الله عليه و منهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا ول تبديلا،
و من همواره خودم را از منتظران دانسته و مي‌دانم و هيچ چيزي نمي‌تواند اين آرمان را در من تغيير بدهد و رژيم آخوندي را هم سرنگون خواهيم کرد»..
او در يکي ديگر از صحنه‌هاي تجديد عهدش گفته بود:
 «نقشه مسير، رمضان 92:
بسم الله الرحمان الرحيم، ... ... در شب شهادت امام علي عليه‌السلام. مقتداي مجاهدين که هر چه داريم از اوست، ... احساس نياز مي‌کنم به‌عنوان يک مجاهد اشرفي از اين فرصت عقيدتي براي تجديد پيمان با آقا علي کوتاهي نکنم. ... دلم مي‌خواهد قبل از هر چيز از او بخواهم که برادر مسعود و خواهر مريم را که پرچمداران راه او در اين دوران هستند در کنف خودش حفظ کند. و به آنها مدد کند که با سرنگوني رژيم، چشم و دل مردم ايران با حضورشان در تهران روشن شده... خدا را شکر مي‌کنم که در اين دوران مجاهدم و زير چتر رهبري مريم و مسعود... ... و در مسيري سراسر شکوه و افتخار که کمتر کسي سعادت آن را پيدا مي‌کند قرار گرفته‌ام. ... تعهدم، تعهد 72تن است و اين را دنگ خود (سهم خود) در اين مسير پرشکوه و افتخار ابدي دنيا و آخرت خود مي‌دانم.
خدايا، نور مريم را در دل ما هرچه فروزانتر کن، با ايمان به پيروزي و بردن خواهر و برادر به تهران، حاضر حاضر حاضر محمد حسن نورعلي 8مرداد 92

سلام بر مجاهد قهرمان، حسن نورعلي، روزي که مجاهدت براي رهايي مردم ايران را انتخاب کرد و روزي که به عهد خود با خدا و خلق وفا کرد. راهش پر رهرو باد.

او در جاي ديگري گفته: «بدون ذره‌يي شک و ترديد رژيم ضدبشري آخوندي، از سرنگوني محتوم به دست ارتش آزاديبخش ملي ايران گريزي نخواهد داشت، اين آرمان و تعهد هر مجاهد خلق و هر ايراني اشرف‌نشان است که در کسوت يکانهاي ارتش آزاديبخش بند از بند اين رژيم ضدبشري جدا کرده و ايران‌زمين را از جرثومه‌ي پليد آخوندها پاک‌کنيم. روزي که تحقق آن بسيار نزديک است و ايران با مريم رهايي گلستان آزادي خواهد شد.
مرگ بر اصل ولايت‌فقيه.
زنده باد ارتش آزاديبخش،
درود بر رجوي،
با ايمان به پيروزي،
افسر ارتش آزاديبخش ملي ايران،
محمد حسن نورعلي
 26آبان 91»

امير حسين اداوي

لینک کلیپ به یاد مجاهد شهید امیر حسین اداوی از قهرمانانموشک باران لیبرتی

امير حسين اداوي

متولد 1344 اليگودرز

 «مي گويم روز، روز مجاهدين است. اما آنچه به خودم برمي‌گردد اين است که بايد در اين شب قدر يک بار ديگر انتخاب کنم که مجاهد بمانم و مجاهد بميرم. ... .. خدايا من براي مردم و در راه تو اين راه را انتخاب کردم. ... خدايا من براي جاه و مقام و رده و کرسي مبارزه را انتخاب نکرده بودم و دنبال اين چيزها نبوده و نيستم و نخواهم بود. اميرحسين اداوي 28تير 93»

اين کلمات مجاهدي ست از فرزندان زحمتکش مردم اليگودرز که رنج کار و سوز فقر و ناداري مردم ايران را با گوشت و پوست خود حس کرده بود.

او خود نوشته است:
 «از آن روزي که خودم را شناختم علاقه‌ي زيادي داشتم که به مدرسه بروم اما پدر نمي‌خواست... مي‌گفت بايد کار بکني. مجبور بودم با پدرم کار کشاورزي کنم... . بعد هم در تهران کار مي‌کردم. »...

همين حس مستقيم و بيواسطه رنج مردم باعث شد که امير حسين به‌محض پيدا کردن گمشده‌اش در آرمانهاي مجاهدين، به هواداري از آنان بشتابد و در سال 68 خود را به ارتش آزاديبخش ملي ايران برساند. و از آن پس هم در ارتش آزادي، لحظه‌يي از تلاش و سختکوشي باز نايستاد.

امير حسين که يارانش او را حسين صدا مي‌کردند در نقشه مسير سال 92 نوشت:
 «به اين مبارزه‌ي سخت و نابرابر افتخار مي‌کنم... خدايا من با انقلاب خواهر مريم و ارزشهاي آن بود که توانستم مجاهد اشرفي باشم. پس مرا شايسته‌ي اين نعمت بدار و تو را شگرگزارم که مرا به اين سعادت رساندي... .. خدايا در اين مباره‌ي سخت و پيگير با دشمن خودت، از تو کمک مي‌خواهم تا يک مجاهد اشرفي باشم. مرگ بر رژيم ضدبشري خميني. اميرحسين اداوي 7مرداد 92»
امير حسين قهرمان که هميشه در صحنه‌هاي رزم و پيکار و عرصه‌هاي سازندگي، شاخص و نمونه بود، در شامگاه هفتمين روز از آبان 94 و در ميانه ماه محرم، بر اثر موشک‌باران رژيم ددمنش حاکم بر ايران، به‌شهادت رسيد و جان خود را فداي آزادي و آبادي ميهن در زنجيرش کرد، تا در فرداي آزادي ايران، هيچ کودک و نوجواني مجبور نباشد بر خلاف آرزوهاي خود، درس و مدرسه را رها کرده و به‌کار طاقت‌فرسا در کارگاهها و مزارع بپردازد.

به يقين اراده‌ي امير حسين براي رهايي مردم ايران از فقر و ستم و سرکوب، در عزم و رزم مجاهدين و فرزندان 
آگاه ايران، استمرار خواهد يافت و بساط ستم را از ايران برخواهد چيد

فرمانده منوچهر براتي

فرمانده منوچهر براتي

تولد1337 - لرستان

در آستانه‌ي سينه‌ام صدايي‌ست
هم رزم! هم رزم!
تو با صداقت سحر پيوند خورده‌اي
تو با آفتاب‌هاي هميشه

منوچهر معلم دلسوزي که بسيار محبوب شاگردانش بود، در جريان انقلاب سال57 با مجاهدين آشنا شد، او که صلابت کوههاي زادگاهش لرستان و عشق به مردم را در وجودش به‌هم آميخته بود با آموزشهاي مجاهدين به سرعت به يک ميليشياي جسور و رزمنده تبديل شد. ميليشيايي که با همان شتاب، فراز و نشيبهاي راه را از جمله 5سال شکنجه و زندان، طي کرد، در سال67 لباس ارتش آزادي به‌تن کرد و به سرعت در جايگاه يک فرمانده با صلابت و پرتوان ارتش آزاديبخش قرار گرفت:
عمليات فروغ جاويدان و مرواريد از درخشان‌ترين صحنه‌هاي زندگي انقلابي منوچهر بود.

اما سرآغاز زندگي نوين منوچهر را بايد سرفصل درک عميق او از انقلاب ايدئولوژيک مجاهدين و انديشه‌هاي مريم رهايي دانست.

منوچهر در سال 91 وقتي در برابر ابلاغيه عمومي تعيين‌تکليف مجاهدين قرار گرفت، نوشت: «موضع من از 33سال پيش (که تصميم) گرفتم با سازمان باشم و با اين رژيم بجنگم، تعيين‌تکليف است و هر روز به انگيزه‌ام اضافه شده»
سال 1389 در بحبوحه محاصره تمام‌عيار اشرف نوشت: «در شرايطي که رژيم و مزدورانش به پاي خود تا در اشرف آمده‌اند سوگند مي‌خورم که ا ز اين تاريخ هر لحظه در جنگ باشم و هر فرصتي را تبديل به ميدان جنگي عليه اين رژيم بکنم و تا سرنگوني رژيم، پرچم جنگ را هر روز بالاتر ببرم
..

و در نقشه مسير همان سال گفت: «مي‌خواهم بدينوسيله بگويم فرمان فرمانده کل را شنيدم... و در پايان (به) يک چيز گواهي بدهم که: آنچه دارم و داريم از انقلاب خواهر مريم است

منوچهر در سال 90 نوشته بود:
من مجاهد خلقم. مجاهد مي‌مانم و مجاهد مي‌ميرم. بر عهد و پيمان خود با خدا و خلق و شهيدان و بر سوگندهاي خود پايدار و استوارم… من براي پناهندگي نيامده و نيستم. آمده بودم که جانم را در راه آزادي همين خلق فدا کنم و تا کنون هم که مانده‌ام اضافه بوده است و با استعانت از سرور شهيدان مي‌گويم: هيهات منا الذله.
امضا منوچهر براتي 4آبان 1390»

سرانجام فرمانده منوچهر در شامگاه 7آبان 94 در پروازي عاشقانه عهدي که بارها نوشته و تکرار کرده بود، با خون خود امضا کرد و دفتر 37سال زندگي انقلابي و مجاهدت را در پرشکوه‌ترين اوجش بست تا در قلب و ضمير يارانش و خلقي که چنين فرمانده غيوري را پرورده است، جاودانه شود



 شريف ويسي

 شريف ويسي 

من انتخاب کرده و مي‌کنم، مبارزه و جنگ را تا سرنگوني رژيم ضدبشري خميني. و به هيچ قيمتي از آن کوتاه نخواهم آمد. هيهات مناالذله، هيهات مناالذله.
شريف ويسي- چهارم آذر 1391».

مجاهد قهرمان، شريف ويسي، فرزند دلير مردم قصرشيرين، از سال 1368 لباس ارتش آزاديبخش را بر تن کرد و تا روز پر کشيدن در رزمگاه ليبرتي، چون کوه بر پيمانهاي سرخش، وفادار ايستاد. پيمانهايي که زمينه‌ساز رسيدن کشتي توفان‌زده مردم ايران، به ساحل آزادي، امنيت و برابري‌ست.
او در نقشه مسيري که در سال 1392 رسم کرده بود، مي‌نويسد: «... ما با خدا و خلق پيمان بسته‌ايم که تا سرنگوني رژيم خميني، از پاي ننشينيم... ما ليبرتي را ميداني براي جنگ سرنگوني مي‌کنيم...

يا علي! بين ما و رژيم خميني، دريايي از خون است... ما را نصرت بخش تا اين رژيم را سرنگون کنيم. تا صلح پايدار، امنيت، برابري و برادري برقرار شود»...

پس از دگرگونيهاي بزرگ منطقه‌اي، که از سال 1382 آغاز شد، موجهاي صخره‌شکن بر سازمان مجاهدين خلق ايران، ارتش آزاديبخش و اشرف، پياپي کوبيدند. از هر سو فراخوانهاي تسليم و کوتاه آمدن از مبارزه براي سرنگوني ديکتاتوري ولايت‌فقيه، فضا را پر کرده بود؛ هر چه بود، دعوت به ندامت و ذلت در برابر رژيم آخوندي بود. اما مجاهدين، سوگند خوردند اگر زمانه صدبار از اين هم خطيرتر شود، از آرمان آزادي مردم ايران، قدمي کوتاه نيايند. مجاهد قهرمان شريف ويسي نيز، يکي از اين مجاهدين ايستاده بود.
او در صحنه‌هاي جنگ و نبرد براي روشن نگاه داشتن کانون استراتژيک نبرد، هدف تيغ و دشنه مزدوران قرار گرفت. اما مجاهد را چه باک از تيغ شب‌زيان!

مجاهد سرفراز، شريف ويسي، در هر بزنگاه، عهد خود را براي ايستادگي تا به آخر، با خدا، خلق و رهبري پاکبازش، تجديد مي‌کرد.

تجديد سوگند- 1389: «... به دشمن ضدبشري صدبار مي‌گويم ”بيا، بيا“ و   براي هر شرايطي آماده هستم. من با تمام وجود مي‌گويم يک مجاهد خلقم!»....

4آذر 91: «... هيهات مناالذله. من مبارزه و جنگ تا سرنگوني رژيم ضدبشري خميني را انتخاب کرده و مي‌کنم و به هيچ قيمت از آن کوتاه نخواهم آمد»....
سال 1393: «... آگاهانه و مختارانه و با کمال افتخار، سازمان و آرمانم را انتخاب مي‌کنم... هيهات مناالذله... مجاهد مي‌مانم، مجاهد مي‌ميرم».

پنجشنبه، 7آبان 1394، در حاليکه خورشيد خود را در پس افق پنهان کرده بود، دستان شقاوت، رگباري از موشک را بر رزمگاه ليبرتي، فرو ريخت. اما خون شهداي دلاور اين موشکباران، تنها عزم يارانشان را براي پيمودن شورانگيز راه اين شهدا، استوارتر کرد. مجاهد قهرمان شريف ويسي، يکي از اين شهيدان دلاور بود.

بي‌شک، راه او توسط جوانان اشرف‌نشان، با قيام و ايستادگي در برابر ديکتاتوري خامنه‌اي، امتداد مي‌يابد. 
امتدادي تا پيروزي

عبدالرضا وادیان

 عبدالرضا وادیان

آفتاب گرم خوزستان، دستان پينه بسته پدر، چهره تکيده مادر و فقر و رنج مردمي که زندگي نکرده، زندگي‌شان سپري مي‌شد!

اين شرايط، عبدالرضا را از کودکي با دردهاي مردم محروم آشنا کرده بود، دردهايي که او را از نوجواني به ‌جستجوي درمان برمي‌انگيخت، تا اين‌که با مجاهدين آشنا شد و عاشقانه پيوست.

خود در اين باره نوشته است:
 «... در سال 58 از طريق اطلاعيه و بچه‌هاي محله، با سازمان آشنا شدم. آشنايي من با سازمان همراه بود با کانديداتوري برادر مسعود براي رياست‌جمهوري... از همان زمان فعاليت خودم را به‌طور نيمه‌وقت شروع کردم... در محله‌مان دکه‌اي به نام ”4خرداد“ (براي فروش نشريه و کتابهاي سازمان) داير کردم... يکبار در دانشکده نفت آبادان، کاک صالح (ابراهيم ذاكرى) يک سخنراني داشت، من هم جزو نفرات حفاظت او بودم... در سال 59 در سخنراني ”چه بايد کرد“ برادر مسعود، همراه با تعداد زيادي از بچه‌هاي ميليشيا، در مدار نزديک (براي حفاظت) قرار داشتيم»...
پس از 30خرداد و آغاز مقاومت سراسري در برابر استبداد خميني، مجاهد قهرمان عبدالرضا واديان، مسئوليتهاي خودش را در شرايط و مأموريتهاي مختلف از جمله در امارات به‌خوبي برعهده گرفت.

سرانجام در سال 1366 عبدالرضا به منطقه مرزي اعزام شد و به‌عنوان رزمنده‌يي پرشور در صفوف يکانهاي رزمي ارتش‌آزاديخش قرار گرفت.
 «... بعد از تمام کردن دوره آموزشي، وارد گردانهاي رزمي شدم... در عمليات موسيان شرکت کردم. سپس به اشرف منتقل شدم»....

سال 1382، امواج بنيان‌کن توطئه و تهاجم، توسط ارتجاع و استعمار، سازمان مجاهدين را در نورديد. اما اشرفيها پايداري کردند و شعله مقاومت براي سرنگوني ديکتاتوري ولايت‌فقيه را، فروزان نگاه داشتند. عبدالرضاي قهرمان يکي از اين اشرفيهاى پايدار و سرفراز بود. عزم او براي پايداري و نبرد در سخت‌ترين شرايط، در نوشته‌هايش موج مي‌زند:
26آبان 91: «... براي من همين بس که مجاهد بمانم و مجاهد بميرم. اين همه شرفم و همه آرزويم است. هيچ چيز ديگري نمي‌خواهم. تا دنيا دنيا هست، از عهد و پيمانم با رهبرانم، برادر مسعود و خواهر مريم، دست برنمي‌دارم. مجاهدي هستم با عزمي جزم و آهنين»....

نقشه مسير سال 1393: «... خدايا، در شب قدر پيمان مي‌بندم و سوگند مي‌خورم که در مسير برادر مسعود و خواهر مريم، بمانم. مجاهدي باشم که هر قدر زمانه بدتر و مسير پرپيچ و خم‌تر باشد، از تمام سختي‌ها استقبال کنم»...

سرانجام مجاهد قهرمان، عبدالرضا واديان، که در برابر تمامي توطئه‌ها و حملات و شرايط سخت، همراه با همه اشرفيها چون کوه ايستاده بود، در حمله موشکي شامگاه 7آبان 94، در ليبرتي بر عهد و پيمانهايش وفا کرد و جاودانه شد. او در مرداد91 ضمن ترسيم نقشه مسير زندگيش، اين پايان درخشان را چنين تصوير کرده بود: «... کوهها بلرزند، اما مجاهد اشرفي و لم‌يرتابو نمي‌لرزد... باشد که خون من نهالي رويان و چشمه‌اي جوشان براي خلق قهرمان باشد

حسن ابراهيمي

حسن ابراهيمي

متولد: فروردين 1344 در ملاير

مجاهد خلق حسن ابراهيمي در سال 62 از طريق برادرش با آرمانهاي مجاهدين آشنا شد و در سال 1366 خود را به ارتش آزاديبخش ملي ايران رساند.

او خود را اين‌چنين معرفي کرده: «در سال 65 به سربازي رفتم. در طول اين مدت صداي مجاهد را هميشه گوش مي‌کردم) و چون شنيده بودم که سازمان پيام مي‌داد که به سازمان وصل شويد، از هر طريقي که مي‌توانيد. يک شب نگهبان بودم که صداي تيراندازي و شليک را از گردان پايين خودمان شنيدم و اين اطلاع را هم داشتم که سازمان قبلاً در اين منطقه (مريوان) عمليات کرده است... . خوشبختانه همين هم شد و عمليات سازمان تقريباً در سال 66 بود که در اين منطقه شد و من هم خود را به آنها رسانده و با آنها به اين طرف مرز آمدم و... . در سال 67 بود که وارد سازمان شدم»...

از روز ورودم به سازمان با خودم عهد بستم که که در رکاب رهبري براي آزادي خلق اسيرمان از چنگال رژيم ضدبشري از پاي ننشينم. يا شهيد شوم و يا اين‌که خواهر و برادر را به تهران ببرم. با الهام گرفتن از امام حسين که در برابر دشمن خروشيد من هم در برادر دشمن ضدبشري بگويم هيهات منا الذله»

حسن در تمامي سالهاي مبارزه‌اش در ارتش آزادي و به‌خصوص سالهاي پايداري در اشرف با تمام وجود و با عشق و شور تمام براي رهايي مردم ايران از چنگال ولايت‌فقيه تلاش کرد.

مجاهد قهرمان حسن ابراهيمي که در ميان همرزمانش به صداقت، افتادگي و متانت شناخته مي‌شد، در تمامي سالهاي پايداري در اشرف و ليبرتي، با صلابت تمام در برابر تمامي توطئه‌ها و حملات وحشيانه رژيم و عواملش، ايستاد و براي اطرافيانش هميشه تکيه گاهي در شرايط سخت محسوب مي‌شد. مجاهدي که همه را دوست داشت و همگان نيز به‌کار مشترک با او علاقه داشتند.

حسن در تير 93 نوشته: «تا زماني که اين جرثومه‌ي دوران (ولايت فقيه) بر ميهنمان حکمفرمايي مي‌کند، وظيفه‌ي تک‌تک ماست که اين پرچم را بر زمين نگذاشته و هميشه پرچم فروغ را به اهتزاز درآوريم و هيچ سد و مانعي را در جلوي خود به‌رسميت نشناسم. چرا که خلقي چشم انتظار موکب آزادي که در خواهر مريم متبلور مي‌شود را نظاره‌گر باشند، بي‌شک آن روز دير نيست تا مهر تابان ايران‌زمين در پايتخت شير و خورشيد بدرخشد. به اميد آن روز».

مجاهد سرفراز حسن ابراهيمي فرزند شايسته مردم ملاير سرانجام در پايانه پنجشنبه 7آبان 94 و در جريان 
تهاجم ددمنشانه رژيم به ليبرتي، به‌شهادت رسيد و با خون خود مسير آزادي را رنگين کرد


کلیپ برنامه سیمای آزادی به یاد مجاهد شهید بهزاد میرشاهی از قهرمانان شهید موشک باران کمپ 
لیبرتی

بهزاد، برادرم برفراز مسند خورشید (یادی از مجاهدشهید بهزاد میرشاهی) کاظم مصطفوی

بهزاد ميرشاهيبهزاد ميرشاهي 

چون کوه محکم و استوار
 «... از اين‌که دوباره اين امکان برايم فراهم شد که تجديدعهد کنم، سپاسگذارم. عهدي که 26سال پيش، بين من و خدا و خلق و رهبري‌ام بسته شد. پيش بسوي سرنگوني. هيهات مناالذله.
غرض مسجد و ميخانه‌ام وصال شماست
جز اين خيال ندارم خدا گواه من است
از آن زمان که بر اين آستانه نهادم رو
فراز مسند خورشيد، تکيه‌گاه من است
بهزاد ميرشاهي- آذر 1391»

بخشهايي از يادداشتهاي مجاهد قهرمان، بهزاد ميرشاهي:
 «... آذر 1345 در يکي از محلات جنوب تهران به دنيا آمدم... محيطي که در آن بزرگ شدم، به‌خاطر فشارهاي اقتصادي، وضعيت خاصي داشت... محيطي که مردم فقير مجبور بودند، عاطفه و عشق را سرکوب کنند... بسيار در زندگي دوگانه بودم و نمي‌دانستم چرا... از زندگي يکنواخت و بي‌روح خسته شده بودم... سال 65 تصميم گرفتم از کشور خارج شوم. از مرز بلوچستان به پاکستان رفتم. مي‌خواستم به فرانسه بروم. اما در پاکستان، با هواداران سازمان مجاهدين آشنا شدم. روزي از آنها درخواست کردم مرا به پايگاه سازمان ببرند. آشنايي زيادي نداشتم. اما علاقه‌مند شده بودم که برم و ببينم. اما همان يکبار به پايگاه رفتن باعث شد، تمام وقت براي سازمان کار کنم؛ بعد هم درخواست پيوستن به ارتش آزاديبخش را کردم. ارتش آزادي همآنجايي بود که من يک عمر در روياهايم، در پي آن بودم. گويا زندگي سردرگم قبلي پايان يافت و حالا گمشده‌ام را يافته بودم... الآن هم سالها مي‌گذرد. مي‌دانم هنوز شکر اين نعمت را به جا نياوردم؛ اما هر چه باشد، خوب و بدم متعلق به سازمان و رهبري‌ست»...

مجاهد قهرمان بهزاد ميرشاهي، در تمام فراز و نشيبهاي مبارزه براي به زير کشيدن ديکتاتوري ولايت‌فقيه، چون کوه محکم و استوار ايستاد. به‌ويژه در دوران پايداري پرشکوه او خود گفته بود:
 «... با آگاهي به ابتلائات و آزمايشها در اين دوران پر فتنه، سوگند مجاهدي ياد مي‌کنم که هيچ‌گونه سستي، ضعف و ذلت را، در برابر توطئه‌هاي رژيم نمي‌پذيرم... من بر عضويتم در سازمان مجاهدين، افتخار مي‌کنم...
سال 1392»
اين در حالي بود که به گواهي تاريخ، نبرد مجاهدين با رژيم آخوندي، يکي از سخت‌ترين و پيچيده‌ترين مبارزات تاريخ معاصر است. چرا که طي اين ساليان، استعمار نيز، تا توانست در مماشات از اين ديکتاتوري بر مجاهدين، ارتش آزادي و اشرفيان، تاخت. از اين‌رو، مبارزه براي آزادي مردم ايران، مجاهديني را مي‌طلبيد که اگر کوهها بجنبند، آنها از جايشان تکان نخورند! بهزاد، يکي از اين مجاهدان ايستاده چون کوه بود!

سال 1393: «... امام حسين وقتي به صفوف دشمن حمله مي‌کرد، رجزخوان فرياد برمي‌آورد: ”من حسين بن علي هستم، عهد کرده‌ام که سستي نورزم، خاندان پدرم را حمايت کنم، بر دين نبي اکرم هستم“؛
من نيز در شب تاسوعاي حسيني، فرياد مي‌زنم: ”من مجاهد خلقم، عهد کرده‌ام که سستي نورزم، خلق و ميهنم را حمايت کنم، بر انقلاب مريم هستم ”...
 ... آماده کارزار سرنگوني هستم و ليبرتي را پلي به سوي تهران مي‌کنم»...

و اين ايستادگي، از عشقي سرشار سرچشمه مي‌گرفت. بهزاد قهرمان، در يکي از نامه‌هايش مي‌نويسد:
 «... هر وقت بتوانيم خواهر مريم را خوشحال کنيم، يک کار ايدئولوژيک کرده و خدا را خوشنود کرده‌ايم. و خواهر مريم وقتي خوشحال مي‌شود که در راه آرمانها و هدفهاي برادر مسعود، گام برداريم؛ و وقتي مي‌توانيم در اين راه گام برداريم که بتوانيم خواهر مريم را خوشحال کنيم»...
سرانجام شامگاه 7آبان 1394، بهزاد قهرمان، زندگي پرشور و انقلابيش را به اوج رساند و خون سرخش را در راه آزادي، به خاکپاي سرور آزادگان، حسين عليه‌السلام، هديه کرد

حميدرضا ايمني

لینک کلیپ به یاد مجاهد شهید حمید ایمن از قهرمانانموشک باران لیبرتی

 حميدرضا ايمني

برادر مسعود، از اين‌که بعد از کهکشان اشرف به ما لقب لشکرهاي فدايي را داديد، بسيار بسيار سپاسگذار و مديون هستم و اين بالاترين افتخار براي هر مجاهد خلق است... برادر، اسم منو هم بنويس، در يکي از همان لشکرهاي فدايي که بايد سرنگوني را محقق کند...
حميد ايمني- اسفند 1392».

مجاهد قهرمان، حميدرضا ايمني، در جريان انقلاب ضدسلطنتي مردم ايران، با آرمانهاي مجاهدين آشنا شد. پس از پيروزي انقلاب، شرکت در ميتينگهاي مجاهدين، ديدگاه حميد را نسبت به يک زندگي آرماني، تغيير داد. به‌ويژه، سخنرانيهاي مسعود رجوي، بذر مجاهدت پايدار و استوار را در حميد مي‌کاشت.

پس از آغاز مقاومت سراسري عليه ديکتاتوري پليد آخوندي در 30خرداد 1360، حميد دستگير شد؛ اما پس از مدتي موفق شد از چنگ دژخيمان بگريزد و از کشور خارج شود و به سوئد برود. در مهرماه 1364 درخواست اعزام به منطقه مرزي کرد و در کسوت يک رزمنده مجاهد خلق، گام بر جاده مبارزه حرفه‌اي، براي آزادي مردم ايران گذاشت. مسيري که تا روز شهادتش در 7آبان 1394 طي سه دهه، پرشور و درخشان، ادامه يافت.

اما شورانگيزترين دوران زندگي مجاهد قهرمان حميد ايمن، سالهاي پايداري پرشکوه براي پيروزي، در اشرف و ليبرتي بود. سالهايي که او، مانند هزاران مجاهد اشرفي ديگر، سوگند خورده بود بايستند، مبارزه را به اوج برساند و بند از بند رژيم ولايت‌فقيه، بگسلد.

آذر 1391: «... در کمال شور و آگاهي و با افتخار کامل، در برابر رهبري عقيدتي‌ام، برادر مسعود و خواهر مريم متعهد مي‌شوم که هرگز به سوگند جلاله‌ام پشت نکنم و تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون، مجاهد بمانم و مجاهد بميرم... و براي آزادي خلق و ميهن و بردن خواهر مريم به تهران دمي از پاي نخواهم نشست. در ايام نخستين ماه محرم به ياد سيدالشهدا امام حسين و با پرچم هيهات مناالذله، در برابر رژيم ضدبشري آخوندي مي‌گويم: مرگ بر اصل ولايت‌فقيه، زنده‌باد ارتش آزادي، درود بر رجوي. حاضر- حاضر- حاضر».
سوگندها و تجديد عهدهاي قهرمان مجاهد خلق، حميد ايمني، راز درون کوه‌مردي را آشکار مي‌کند که در پس چهره هميشه آرامش، غوغايي از شور و عشق موج مي‌زد. شوري و عزمي برآمده از انقلاب رهايي‌بخش مريم که او را در برابر تمامي توطئه‌ها و فشارها و سختيها روئين‌تن و پايدار ساخته بود و سختي راه، تنها گامهايش را براي طي طريق مبارزه، محکمتر مي‌نمودند.

سال 1393: «... سوگند مي‌خورم که حتي هم‌چون شب عاشورا که تمام ياران امام حسين، آن 72 قهرمان تاريخ بشري مي‌دانستند که فردا به‌شهادت خواهند رسيد، باز لحظه‌اي و ذره‌يي درنگ در چشمان خود پديدار نخواهم کرد... به دشمن ضدبشري مي‌گويم: ”ما زن و مرد جنگيم، بجنگ تا بجنگيم“ ... من براي رسيدن به آزادي، براي صدها هفت‌خوان ديگر ابتلا و آزمايش، آماده‌ام»....

مجاهد قهرمان، حميدرضا ايمنى، در روز 7آبان 1394، با قلمي سرخ، پاي سوگندهايش را امضا نمود تا خون پاکش همراه با 23 قهرمان شهيد ديگر، در شريان هزاران جوان اشرف‌نشان جاري گردد و دودمان سياه نظام ولايت‌فقيه را در هم بشکند



حسین گندمی

لینک کلیپ به یاد مجاهد شهید حسین گندمی از قهرمانان موشکباران لیبرتی

حسین گندمی

متولد: هنديجان، سال 1354
تاريخ پيوستن به سازمان: سال 1379 با عبور از اروندکنار

حسين سال 1379 و در دافعه از ظلم و ستم آخوندي که جز فقر و بيکاري و اعتياد ارمغاني براي مردم نياورده بود، جذب مبارزه و آرمانهاي مجاهدين شد و با ترک خانه و کاشانه، و با عبور از اروند کنار در سوداي پيوستن به مجاهدين، وارد عراق شد و سرانجام به‌دنبال 15سال مبارزه سراسر ابتلاء و آزمايش، رو سپيد و سرفراز، جان فداي آرمان آزادي و آبادي ايران کرد.

حسين خود در زندگينامه‌اش نوشته: خياطي که او براي کار نزدش رفته بود، يک هوادار مجاهدين بود. خياطي که پس از کسب شناخت مکفي از حسين، او را با نام و آوازه مجاهدين خلق آشنا مي‌کند تا جاييکه پس از مدتي با يکديگر هنگام کار دوزندگي، به راديو صداي مجاهد گوش مي‌کردند. او سپس با نشستن پاي برنامه تلويزيوني مجاهدين (سيماي مقاومت) چشمش به دنياي ديگري باز مي‌شود.

حسين سرانجام تصميمش را مي‌گيرد و پس‌انداز چند ساله‌اش در مشاغلي هم‌چون، صيادي، گچ بري و خياطي را به يک راه بلد مي‌دهد و با پذيرش همه خطرهاي محتمل، با عبور از مرز آبي ايران و عراق خود را به قرارگاههاي مجاهدين مي‌رساند و به يک اشرفي تمام‌عيار تبديل مي‌شود.

نامه‌ها، وصيت نامه‌ها و عهد و پيمانهاي کارگر انقلابي مجاهد خلق، حسين گندمي نشان از پر شورترين فصل زندگي او دارد.
او در يکي از تجديد پيمانهايش نوشته: ”من مجاهد خلقم، مجاهد مي‌مانم و مجاهد مي‌ميرم... . در اين رابطه از همرزمان و سازمان و ياران اشرف‌نشان و مردم ايران که شاهد سوگند مجاهدي من بوده‌اند مي‌خواهم که روي من حساب کنند... من مبارزه با رژيم کثيف و خون‌آشام خميني که هر روز از ملتم قرباني مي‌گيرد را با آگاهي کامل و اختيار و عشق بي‌پايان انتخاب کرده‌ام.

از اين‌که چنين سازماني وجود دارد که من بتوانم حق خود و ملت قهرمان ا يران را از اين وطنفروشان پست بگيرم خدا را شاکر هستم. و از خدا مي‌خواهم در اين راه مرا ثابت قدم نگهدارد و افتخار اينرا به من بدهد که خون ناچيزم را فداي خاکپاي خواهر مريم و برادر مسعود به‌خاطر کمک به راهيافتگي من عطا کرده (کنم).“

حسين قهرمان، در نامه‌يي به خواهر مريم در تاريخ 10شهريور 93 نوشته بود:
 ”هميشه با اين آرزو زندگي مي‌کنم و اميدوارم بتوانم يک روز از خجالت زحمات شما دربيام و شما را به خلق اسيرمان برسانم
حسين که اينک مراحل چشمگيري از رشد انقلابي را طي کرده، در نهايت پختگي سياسي و شهامت انقلابي، در نامه‌يي ديگر به رهبر عقيدتي‌اش مي‌نويسد:
 ”خدا کند رژيم با اين وضعيت بحراني وحشتناکي که دارد و فشاري که با اين بحثها روي آن آورديم، شليک کند.“

حسين در جريان 15سال مبارزه حرفه‌اي در صفوف مجاهدين و با عبور از کوره ابتلا‌ئات مختلف، به يک کادر زبده مجاهد خلق تبديل شد. مجاهدي که در برابر سهمگين‌ترين توطئه‌هاي سياسي و مرگبارترين عمليات زميني 88 و 90 يا حملات موشکي، با خونسردي و استواري بايسته يک مجاهد کار کشته، قهرمانانه ايستاد و از آرمان آزادي و برابري براي مردمش دفاع کرد.

به اين ترتيب حسين قهرمان، سرشار از انديشه‌هاي پاک مجاهدين و انقلاب مريم رهايي، سرانجام در غروب روز هفتم آبان 94 و در جريان موشک باران زبونانه آخوندها بر روي کمپ ليبرتي، خون پاکش را فداي آزادي مردم و آبادي ميهنش کرد تا همه، به‌ويژه کارگران ايرانزمين، در ميهني پاکيزه از ظلم و ستم آخوندي، جهان بهتري بسازند



اکبر عليدوست نداماني

اکبر عليدوست نداماني

تولد: 1342 در شهرستان صومعه سرا
پيوستن به ارتش آزادي‌بخش: آذر 1366

 «اگر بايد از هفت خوان و هفتاد ابتلاء براي رسيدن به سرنگوني رژيم ضدبشري آخوندي بگذرم، پيشاپيش به همه ابتلائات و آزمانيشها سلام مي‌کنم و براي آن آماده‌ام.
اکبر عليدوست نداماني 27تير 93».

مجاهد خلق اکبر عليدوست نداماني، فرزندي از يک خانواده‌ي زحمتکش از کشاورزان روستاي ندامان صومعه سرا بود که از سال 58 در قفاي آزادي، به هواداري از مجاهدين خلق ايران پرداخت. خودش نوشته است:
 «آرمان سازمان به‌خصوص رهبري پاکباخته‌ي آن مرا مجذوب کرد. که به هيچ‌وجه نمي‌توانستم به‌صورت عادي زندکي کنم»

اکبر از اواخر سال 60 يک هسته‌ي مقاومت را تشکيل داد اما در سال 62 دستگير شد و بعد از آزادي از زندان به تلاش براي وصل به سازمان مجاهدين پرداخت و در آبان سال 66 خود را به ارتش آزادي ايران رساند. و از آن پس، نبرد بود و نبرد در ارتش آزادي، و پايداري بود و مقاومت در اشرف محاصره شده. و ايستادگي بر عهد در ليبرتي. در سخت‌ترين شرايط.

تا آنگاه که ايستاده در يک سنگر خونين رزمگاه به عهد خود وفا کرد و ستاره‌يي شد در کهکشان بزرگ شهيدان راه آزادي ميهن.

سلام بر اکبر عليدوست روزي که ‌زاده شد، روزي که به‌رغم فقر خانواده، به ارتش آزادي پيوست و روزي که سر بر آستان حسين عليه‌السلام نهاد


حسين سرو آزادي

لینک فیلم زندگینامه مجاهد قهرمان شهید حسین سرو آزاد 

حسين سرو آزادي

متولد 1339. رودبار سوادکوه
زنداني سياسي زندانهاي خميني به مدت 10سال
پيوستن به ارتش آزادي‌بخش: آذرماه 1379

 «هيهات مناالذله! از من مجاهد خلق اشرفي عضو لشکر فدايي، گرد ذلت و خواري و سستي و ضعف دور باد!
هزاران بار شکر که براي رهايي وطنم و خلق در زنجير از ستم و پليدي رژيم آخوندي و ولايت ضدبشري فقيه، راهبراني هم‌چون برادر مسعود و خواهر مريم را به ما نشان داده و منت راه يافتگي را به من عطا کرد»
مجاهد خلق، حسين سرو آزادي 11آبان 93»

مجاهد شهيد حسين سروآزاد، از فرزندان زحمتکش و درد کشيده‌ي مردم قائمشهر بود که از سال 58 به‌عنوان هوادار مجاهدين فعاليت خود را در دفاع از آزادي مردم و افشاي خميني آغاز کرد و به‌خاطر دفاع از آرمانهاي مجاهدين چهار بار و مجموعاً ده سال را در زندانهاي اوين و قائمشهر و کاشان و ساري گذراند.

حسين سالها قبل در يک مصاحبه تلويزيوني گفته بود: «من و همه زندانيان فراموش نمي‌کنيم که از همان سال 60لاجوردي و همه سردمداران رژيم، بارها و بارها روي اين نکته تأکيد کرده بودند که «شما هيچکدومتان به‌صورت عمودي از زندان خارج نمي‌شويد. شما فقط افقي از اين‌جا خارج مي‌شويد.» اين اصطلاح را همه زندانيان در اوين، گوهردشت، قزل‌حصار همه زندانيان خوب به‌خاطر دارند. که مشخصاً اشاره‌ي آشکار به قتل‌عام بود».

اما حسين به‌رغم همه رنجها و شکنجه‌هاي ساليان متمادي در زندانها، از عشق خود به آرمان آزادي و مجاهدت در راه آن دست نکشيد و سرانجام، در سال 79 خود را به ارتش آزاديبخش ملي ايران رساند تا در صفوف مجاهدين براي آزادي مردمش بجنگد..
حسين در ميان همرزمانش به سخت‌کوشي، افتادگي و صميميت شناخته مي‌شد
حسين سروآزاد جزو 36 مجاهد مقاومي بود که بعد از حمله‌ي مزدوران عراقي خامنه‌اي به اشرف در مرداد 88، به گروگان گرفته شدند و بعد از شصت و پنج روز اعتصاب‌غذا و هفت روز اعتصاب خشک بالاخره پيروزمندانه و قهرمانانه به اشرف برگشتند.

برادر بزرگتر مجاهد خلق حسين سروآزاد، مجاهد شهيد عبادالله سروآزاد نيز از جمله شهيدان کهکشان آزادي است که در مرداد 60 در ساري دستگير و در زير شکنجه به‌شهادت رسيد.

سلام بر حسين سروآزاد، فرزند رنج و رزم. و رهپوي حسين عليه‌السلام. که سرانجام نيز در ماه محرم، سر بر آستان حسين بن علي عليه‌السلام نهاد

فرشید ربیعی

فرشید ربیعی

تاریخ تولد: 1342
محل تولد: همدان
تاریخ پیوستن به ارتش آزادیبخش ملی ایران: 1366
زندانی سیاسی: 5سال در رژیم خمینی

مجاهد سرفراز، فرشید ربیعی از فرزندان انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران بود که در جریان تظاهرات ضدحکومتی سال 57، همراه با سایر جوانان همدان بر ضد رژیم شاه فعالیت می‌کرد. فرشید پس از سرنگونی سلطنت، آرمانهای آزادیخواهانه انقلاب مردم ایران را در مجاهدین خلق ایران یافت. او در حالی که 16سال بیشتر نداشت در دبیرستانشان به انجمن دانش‌آموزان هوادار مجاهدین پیوست و به‌عنوان یک میلیشیا به فعالیتهایی مثل فروش نشریه مجاهد پرداخت. در سال 60 دستگیر و به شکنجه‌گاههای خمینی جلاد برده شد و مدت پنج سال را در زندان سپری کرد.

بلافاصله پس از آزادی تلاش برای وصل به سازمان را شروع کرد و بالاخره در سال 66 به یکی از مهمترین نقاط عطف زندگی‌اش رسید و به آزادیبخش ملی ایران پیوست. او از آن پس، مسئولیتهای مختلفی را در ارتش به‌عهده گرفت.
اما همان‌گونه که خود بعدها نوشت، این، انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین بود که بزرگترین تحول اساسی را در عمل و اندیشه او ایجاد کرد و پیوند او را با آرمان رهائیبخش مردم ایران صد چندان نمود.

او بعدها در این مورد که انقلاب خواهر مریم بزرگترین تکیه‌گاه او در جریان مبارزه در سالهای اخیر بوده نوشت: «من با تکیه بر انقلاب ایدئولوژیک خواهر مریم، لحظه لحظه حضور و رزم در لیبرتی را عین نبرد سرنگونی دانسته و برای استقبال ازهر آزمایشی آماده‌ام. این‌جا رزمگاه مجاهد خلق است تا در کوره آزمایشات، الماس ناب و درخشان مجاهدی خود را بارز کند».

 ”من مجاهد خلق فرشید ربیعی امروز مصادف با 21 رمضان و همزمان با روز شهادت مولای متقیان امام علی (ع) و با تمسک به خودش نقشه مسیر مجاهدتم را برای آینده می‌نویسم باشد تا بر این پایه در مسیر آزادی خلق در زنجیرم شایسته وفای به عهد و فدای تمام‌عیار برای آن باشم

فرشید در جریان تهاجم وحشیانه مزدوران عراقی خامنه‌ای به قرارگاه اشرف در 6و7مرداد سال 88 مجروح شد. او درباره یکی از همرزمان مجاهدش به نام مهرداد رضازاده که در همان حمله وحشیانه به‌شهادت رسید، مصاحبه‌ای کرد و شعری را برای او سرود که گوشه‌یی از عشق او را به وطن نشان می‌دهد. او در آن مصاحبه ضمن معرفی خود گفت:
 ”فرشید ربیعی هستم هر چقدر که به روزهای خاطره انگیز 6 و 7مرداد نزدیک می‌شویم. برایم یادآور یکی از ارزنده‌ترین کادرهای سازمان، شهید مهرداد هست.

خب این شهدا شهدایی که اون روز بر خاک داغ اشرف، خاک پاک اشرف فرو افتادند یک آرزو بیشتر نداشتند. و آن آرزو این بود که روزی بتوانند مردمشان را آزاد و رها از هر ظلم و ستم ببینند. ... . من سعی می‌کنم که آن احساس را که مهرداد در صحبتهایش به من گفت در غالب این شعر به شما بگویم.

آرزو
یک فکر آزارم می‌دهد
بر روی بالش‌های یک تخت مردن
به اهستگی پژمردن،
هم‌چون گلهایی که با دندانهای کرمی پنهان، خورده می‌شوند
خدا چنین فرجامی نصیبم نکند
من چنین نمی‌خواهم
هنگامی که خلق اسیرم خسته از یوغ اسارت قیام می‌کنند
با چهره‌های برافروخته در زیر پرچمهای سرخ
که کلمه آزادی بر آن نقش شده است
می‌خواهم در میدان نبرد بمیرم
در این نبرد هر کس باید بدان سان بجنگد
که‌ گویی وطن را تنها به او سپرده‌اند
آری من شعله‌ای آسمانی در دل دارم که هر قطره خون را در رگهایم می‌جوشاند
هر ضربه قبلم..
هر ضربه قلبم نیایشی است برای خوشبختی دیگران

او این نیایش را در شب قدر سال 92، به تعهدی برای خود در قبال خلق در زنجیرش تبدیل کرد و نوشت:
 ”من مجاهد خلق فرشید ربیعی امروز مصادف با 21 رمضان و همزمان با روز شهادت مولای متقیان امام علی (ع) و با تمسک به خودش نقشه مسیر مجاهدتم را برای آینده می‌نویسم باشد تا بر این پایه در مسیر آزادی خلق در زنجیرم شایسته وفای به عهد و فدای تمام‌عیار برای آن باشم.“

درود بر فرشید قهرمان، روزی که‌زاده شد، روزی که در قیام علیه دیکتاتوری سلطنتی قد علم کرد، روزی که لباس ارتش آزادی به‌تن کرد و روز 7آبان94، آنگاه که با خون پاکش همه عهد و پیمانهایش را امضا و محقق کرد و
به‌ جاودانگی پرکشید


مجاهد شهید نیره ربیعی
مجاهد شهید حسین ابریشمچی

مجاهد قهرمان حسن نورعلی
مجاهد شهید محمد حسن نور علی
مجاهد شهید ابوطالب هاشمی
مجاهد شهید احمد مسچیان
مجاهد شهید اکبر علیدوست
مجاهد شهید بهزاد میرشاهی
مجاهد شهید جاسم قصیر
مجاهد شهید جواد سالاری
مجاهد شهید حسن ابراهیمی
مجاهد شهید حسن توفیق
مجاهد شهید حسین اداوی
مجاهد شهید حسین سروآزاد
مجاهد شهید حسین گندمی
مجاهد شهید حمید دهقان
مجاهد شهید حمیدرضا ایمنی
مجاهد شهید رجبعلی قربانی
مجاهد شهید رضا وادیان
مجاهد شهید سهراب همایونفر
مجاهد شهید شریف ویسی
مجاهد شهید فرشید ربیعی
مجاهد شهید کیومرث یوسفی
مجاهد شهید محمدعلی میرزایی
مجاهد شهید منوچهر براتی