‏نمایش پست‌ها با برچسب ليبرتي. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ليبرتي. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ مهر ۱۱, شنبه

ایران-اسطوره اشرف يادي از قهرمان مجاهد خلق بيژن ميرزايي

مجاهد كسي است كه براي آزادي مردمش دست از همه چيز شسته همه دربدريها سختي ها محدوديتها را جان خريده تا روزي كه به ياري خدا روزگار آسايش و رفاه را براي مردمش فراهم بكنه مجاهد يعني پايداري وفاي به عهد 
صبور بودن در برابر ناملايمات سر خم نكردن در برابر دشمن چون كوه ايستادن و در برابر مردم خاكي بودن


از فرمانده هان ارتش آزاديبخش ملي ايران
مهندس و كارشناس كامپيوتر از دانشگاه ماساچوست
از اعضاي شوراي ملي مقاومت ايران كميسيون علوم و پژوهش
مهندس بيژن ميرزايي ظاهراً در زندگي هيچ كم و كسري نداشت، از شغل و عنوان خوب و زندگي راحت برخوردار بود و در موقعيتي قرار داشت كه ميتوانست بسياري چيزهاي ديگر را هم كه براي خيليها رؤيا محسوب ميشود به دست آورد.در سال55 او با همين رؤياها، پس از دريافت ديپلمش در تهران، براي ادامة تحصيل روانة آمريكا شد و با تلاش و سخت كوشي بسيار توانست در رشتة مورد علاقه اش، مهندسي كامپيوتر، در يكي از بهترين دانشگاههاي آمريكا تحصيل كند و فارغ التحصيل شود اما كشف تدريجي يك چيز، زندگي او را دگرگـون كرد و وادارش كرد كه براي به دست آوردن آن يك چيز، از همة چيزهايي كه داشت و ميخواست داشته باشد، از جمله جانش، با شكر و شيريني بگذرد.آن يك چيز كه البته براي انساني كه خود را به عنوان انسان شناخته، همه چيز است، اسمش آرمان است.آرماني كه براي بيژن با نام مجاهدين يكي و جدايي ناپذير بود.بيژن در وصيت نامه اي به تاريخ 24 اسفند 66
نوشته است
مجاهد خلق بيژن ميرزايي
به راستي بجز مجاهد بودن و مجاهد مردن چه دليل و انگيزة موجه ديگري براي زنده بودن وجود دارد؟خداوندا شاهدي كه انگيزه اي بجز خدمت به تو و خلقت براي مبارزه نداشته ام و تنها درخواستم از تو اين بوده كه مجاهد از اين دنيا بروم
اما اين فاصلة طولاني ميان بيژني كه آرزويش اين بود كه استاد دانشگاه شود، با بيژن مجاهد و قهرماني كه جز فدا شدن در راه خدا و خلق خواسته و آرزوي ديگري نداشت، چگونه طي شد؟ يكي از همرزمانش مينويسد:
اولين بار كه بيژن را ديدم سال 61 در شهر بوستن آمريكا بود.ما هواداران سازمان در آن شهر يك خانه دو اتاقه خيلي كوچك داشتيم كه بيست نفر در آن زندگي وكار ميكردند.هيچكس براي خودش نه اتاقي داشت، نه ميزي و نه حتي كمدي.قفسه اي داشتيم كه هر كس ساكش را در آن گذاشته بود.وضع مالي خوبي نداشتيم.بيژن مهندس كامپيوتر بود كه در يك شركت كامپيوتري كار ميكرد و حقوقي خوبي ميگرفت.عليرغم اينكه خودش تمايل نداشت، قرار شده بود كه او شغلش را حفظ كند تا منبع درآمدي براي جمع مان باشد.بيژن هر روز از صبح زود تا غروب در شركت كار ميكرد و حتي اضافه كاري ميگرفت و اين در شرايطي بود كه توضيح دادم.تازه وقتي او غروب بعد از 10، 11ساعت كار طاقت فرسا به خانه برميگشت، سرحال و خستگي ناپذير تا آخر شب در كارهاي مختلفي كه داشتيم، از بسته بندي نشريه هاي مجاهد قطع كوچك براي ارسال به داخل كشور تا كارهاي ريز و درشت زندگي جمعي، شركت ميكرد
مجاهد قهرمان بيژن ميرزايي پس از چند سال كار و تلاش شبانه روزي در انجمن دانشجويان هوادار، در سال 65 و به دنبال درخواستهاي مصرانه اش براي پيوستن به ارتش آزاديبخش، به منطقه اعزام شد و در يكانهاي رزمي سازماندهي شد.او در كسوت رزمندة آزاديبخش سر از پا نميشناخت و همة مسئوليتها و وظائف مختلفي را كه به او محول ميشد، با انگيزة بسيار به احسن وجه انجام ميداد.
اما اوج درخشش گوهر مجاهدي بيژن، در 10سال پايداري پرشكوه در اشرف و به رغم آن همه توطئه ها و فشارها بود.خود او در اين باره مينويسد
هزاران بلا بر سرمان آوردند,تروريست خواندند,بمباران كردند، سلاحهايمان را گرفتند,با هدف «فروپاشي نرم»بريده خانه يي تحت نام تيف درست كردند,محاصره كردند,در 6 و 7مرداد88 با تيغ و تبر بر سر و رويمان زدند,در 19فروردين 90,با رگبار گلوله سوراخ سوراخمان كردند و با هاموي و لودر زيرمان گرفتند,با مگاتن فشار…در نيم كيلومتر مربع زندان ليبرتي به بند كشيدند با اين اميد كه تشكيلاتمان را از هم پاشيده و نيروهاي آن را پراكنده و مضمحل كنند,ولي هيهات!بيچاره شب پرستان كه مجاهدين را نشناخته بودند
بيژن آنچه را كه گفته و نوشته و آنچه را كه طي 4دهه زيسته، با خون خود و با حماسة فراموشي ناپذير 10شهريور اشرف كه او خود يكي از قهرمانانش بود، به اثبات رساند.راستي كه رژيم پليد آخوندي مجاهدين را نشناخته و هرگز نخواهد شناخت و نميداند مقاومتي كه با انسانهاي آرمانگرايي مانند بيژن بنا شده فنا ناپذير و شكست ناپذير است.هر يك از اين شهادتها، باعث انگيزاندن و به ميدان آوردن هزاران جوان بي تاب آزادي خواهد شد.
ما زندگي را
در يك نفس عطر شرافت ساده كرديم
ما خويش را بهر گذر از تيغ زار درد و تهمت
آماده كرديم
در برهه اي كه كوه جنبيد
ما مرگ را
از اسب خود ، پياده كرديم
در اين جهان غرقه در وابستگيها، ننگها، نيرنگها
ايجاد يك فصل نوين را در رهايي
اراده كرديم