سلام. نام من فاطمه اکبری منفرد است. خواهر
زندانی سیاسی مریم اکبری منفرد. زنی با دو
دختر که ۸ سال است بدون حتی یک روز مرخصی در زندان به سر می برد.
همان زنی که در کنج زندان هم دادخواه خون
خواهر و برادران قتل عام شده مان شده و به
همین خاطر حق یک بار دیدار هفتگی او با فرزندان و همسرش را از او سلب کرده اند.
جرم او خویشاوندی با من و خواهر و برادر دیگر و
دو خواهر زاده مان است که اعضای مقاومت هستیم و یک خواهر و سه برادرمان در دهه ۶۰ و
در جریان قتل عام سال ۶۷ تيرباران يا اعدام
شده اند.
جرم او تماس تلفنی با ما است که زندگیمان
را وقف آزادی مردممان کرده ایم.
من از مريم ۴ سال بزرگتر هستم، من هم یک
دختر دارم و برای پیوستن به مقاومت و نبرد برای آزادی مردم وخانواده ام او را نزد مریم
گذاشتم اما حالا او هم همچون دو دختر كوچك مريم از مهر و محبت هاي مريم عزيز محروم است.
میخواهم بگویم که در خانواده ما، داغ ها
و فراق ها نبودند که حرف اول را می زدند،
بلکه شهامت ها بودند و شجاعت ها...
ما از
یکدیگر صبر و ایستادگی می آموزیم؛ ایستادن در مقابل دیکتاتوری، خودش «چگونه
ایستادن» را به ما می آموزد. ما ایستاده ایم تا با سرنگونی این رژیم دیکتاتور بتوانیم
به درد و رنج ملت مان پایان بدهیم.
بله ما ادامه یک مسیر هستیم، مسیر سرخی
که با خون بهترین عزیزانمان از درون زندانها به سوی آزادی ترسیم شده است و امروز
خود را روشن تر از همیشه در جنبش دادخواهی شهیدان قتل عام 67 بارز می کند.
خواهرم مریم، در زندان به دادخواهی این
خون ها برخاسته و من در این سوی دیوارهای زندان، به طنین همان فریاد مشغولم.
ما هر دو با هدف و آرمان آزادی پیش می رویم
و در این مسیر از فدای هیچ چیز ابایی نداریم.
خاطرات زنداني سياسي
خالدحرداني از زندان گوهردشت كرج
علی (صارمی) زیر بغل
مرا گرفته بود؛ می خواست به بهداری زندان منتقل کند؛ وقتی زیر هشت رسیدیم نوجوانی
سراسیمه و با چهره ای بر افروخته و سرخ؛ به دفتر رییس بند وارد شد؛ اشک سراسر
وجودش را فرا گرفته بود و مثل ضجه زنان استمداد مطلبید؛ کمک کمک؛ و اشک؛ و فریاد پی
در پی؛ اینها به من تجاوز کردن؛ چندتا قلچماق پشت سر او بودن تا مانع ورودش به
دفتر شوند؛ ولی ظاهرا کار از کار گذشته بود؛
رئیس بند وقتی من و
علی را دید از شرم سرش را پایین انداخت؛ پسرک می گفت 3شبانه روز بیش از 20 نفر در
سلول او را به شوفاژ بسته؛ و به او تجاوز کردن؛
به علی گفتم؛ دیگر نمی
توانم تو این جهنم باشم؛ مرا برگردان؛
عفونت تمام وجودم را
فرا گرفته بود؛ آن شب تا صبح به نماز به خدای خودم شکایت کردم؛ واشک ریختم؛ برای
خودم؛ برای ملتم؛ و برای جوانانی چون گل؛ که اینگونه به آغوش جهل سوق داده می
شوند؛
بعداً؛ در یک گفتگوی
تلفنی با حسن زارع زاده اردشیر این موضوع غیر انسانی را مطرح کردم؛ حسن هم صدای
مرا از کانالvoa پخش کرد؛
چند لحظه پس از پخش مامورین ریختن توی سلولم؛ و به زور و تهدید به سلول انفرادی
منتقل کردند؛ آن هم فقط بخاطر بازگو کردن حقایق پنهان شکنجه و تجاوز در زندان؛
وقتی از انفرادی
برگشتم؛ علی نزدیک شد و دست های گرمش را روی شانه هایم گذاشت:و گفت؛ هر کجا حقوق
ملتی و مردمی؛ با رنج و شکنجه و بردباری آن ملت تحقق بخشیده شود؛ بی شک آن مردم
قابل احترام جهانیان خواهند بود؛ چون؛ کرامت و آزادی خویش را به بهای عشق و جان به
دست آورده اند؛ ....
اما برای علی صارمی
تو نیستی؛ ولی؛
همچنان قلب کوچک شاپرک؛ برای دیدار تو می تپد؛ غروب که می شود؛ هنگام شفق و نورهایی
جادویی اش؛ در آسمان سرزمینم؛ به تو می اندیشم؛ و از پشت دیوارها و حصارهای سرد و
شرمسار؛ آدمیان؛ استقامتت؛ مهربانیت؛ و لبخند های سحر انگیز و جادویی ات را؛ در دل
می ستایم؛ تو نیستی؛ ولی؛ دستهای گرم و مهربانت؛ همچنان؛ روی شانه هایم؛ حس می
کنم؛ تو نیستی. ...
هفتم دیماه، سالگرد شهادت
مجاهد شهید علی صارمی است. قهرمانی که با شهادتش، نه مرگ، بلکه حیات جدیدی را آغاز
کرد و حیاتی نوین در مقاومت زندانیان و در همه جا و همه کس ایجاد کرد
مجاهد قهرمانی که با شهادت
خود سنت ایستادن تا پایان و بیا بیا گفتن به دشمن به قیمت اعدام خود را برای درهم شکستن
رعب و هراس تمامیت دستگاه سرکوب استبداد ولایتفقیه، بهرسم زندانیان مقاوم تبدیل کرد.
۲۴سال خروش، ۲۴سال زنجیر و
زندان و شکنجه، ۲۴سال پایداری و پایداری و پایداری، مردی که او را زندانی تمامی فصول
اوین و رجایی شهر نامیدند، قهرمان ملی، اسطوره مقاومت و پایداری در زندان، شاداب و
پرصلابت، سرسخت و شکست ناپذیر، ایستاده بر آرمان آزادی یک خلق و یک میهن.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان
لب و مست پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
این است سیمای حقیقی مجاهد
خلق، سنت سنیه مجاهد اشرفنشان، شهید قهرمان علی صارمی . و چنین بود که احکام اعدام
دادستان ضدخلقی را به پشیزی تحویل نگرفت و در پاسخ به آن دژخیم که حکم مرگ صادر کرده
بود با استناد به آیه ۲۲ سوره احزاب که از میان مومنان و مجاهدان، گروهی در راستای
وفای به عهد و پیمانشان با خدا و مردمشان بهشهادت رسیدهاند و گروهی دیگر در انتظارند
افزود که من از منتظرانم. و آنگاه خروشید که:
«فریاد میزنم که آنها حتی با اعدام و حلقآویز کردنم
نمیتوانند مرا و هموطنان آزادهام را بترسانند چرا که آن قدر آنها را ترساندهام که
مجبورند اعدامم کنند». و افزود: «حکم من هیچ مبنای قانونی نداشته و تنها میخواهند
با اعدام اینجانب مردم و جوانان این میهن را مرعوب ساخته و آنها را در پیگیری مطالباتشان
به وحشت اندازند لذا در این ایام حسینی مناسب میبینم که یکبار دیگر از زبان سرور آزادگان
فریاد بر آرم که: اگر آیین محمد و اکنون میهن ما جز با ریختن خون من و امثال من به
سامان نمیرسد پس ای طنابهای دار مرا دربگیرید…».
و چه شگفت و پرغرور که سرانجام
همچنان که ندا در داده بود، در ایام محرم حسینی و در سالگرد قیام بزرگ عاشورای سال
۸۸ برآستان سرور شهیدان فرود آمد و به دست اشقیالاشقیا بهشهادت رسید. آن هم به موجب
حکم اعدامی که به گفته یک همرزمش: اعدام بر پایه اتهام ناروایی که بشریت مانند آن
را حتی در مستبدترین و ستمکارترین رژیمهای تاریخ به خود ندیده است..
علی صارمی آن که سنت پرشکوه
پایداری در زندانهای رژیم ولایتفقیه را با تأسی به مقاومتهای حماسی مجاهدان قهرمان
در سالهای دهه ۶۰ و سربداران ۶۷، و حجت و ولیالله و عبدالرضا زنده و شعلهور نگهداشته
بود، در بامدادان ۷ دیماه پیروزمندانه به سوی جانان پرکشید و رستگاری ابدی یافت. او
رفت و با آخرین قطره خون و آخرین ذره هستیاش فریاد زد: نه! نه! نه به رژیم ددمنش ولایتفقیه،
آری به مجاهدین خلق پیشتازان آزادی مردم ایران.
مجاهد قهرمان علی صارمی اصلاً
اهل لرستان بود و از میان فرزندان دلیر شهر بروجرد برخاسته بود. اما ساکن و بزرگشده
جنوب شهر تهران بود؛ در محله خانی آباد همانجا که زادگاه جهان پهلوان تختی بود. علی
از همان دوران نوجوانی دست به هر کاری میزد تا کمک خرج خانواده باشد. او که تحصیلات
دانشگاهیاش را در تهران به پایان برده بود، مدتی به استخدام ارتش درآمد، اما به گفته
یک همرزم نزدیکش، بهخاطر طینت پاک و گرایشات مترقی سیاسی از ارتش اخراج شد، او از
جمله حاضر نشده بود به حزب رستاخیز شاه که بهخصوص دولتیان و ارتشیان را ناگزیر از
اعلام وفاداری به آن میکردند. پاسخ مثبت دهد. علی صارمی سپس در نقش دبیری دلسوز و
مردمی، به خدمت و آموزش فرزندان خلق محبوبش در مناطق فقیرنشین تهران پرداخت. وی سرانجام
بهدلیل فعالیت سیاسی، مدتی را در زندانهای رژیم شاه گذراند. و آنگاه حضور فعالش در
انقلاب ضدسلطنتی، رهبری راهپیمائیهای جوانان جنوب تهران، آشنایی با گروههای سیاسی و
درک عمیق و آگاهانهاش از خواستها و آرزوهای مردم، او را مصمم به پافشاری بر آرمانهای
انقلاب کرد. علی این بار در نظام قرونوسطایی خمینی بهخاطر هواداری از مجاهدین از
تدریس در آموزش و پرورش محروم شد.
قهرمان مجاهد که حتی یک دم
از آرمان آزادی دست برنمیداشت، در جریان سرکوبهای دهه ۶۰ به زندان افتاد و به زیر
شکنجه رفت. او مجموعاً ۵ بار در دهههای ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ زندانی شد و ۲۴سال از عمرش را
در زندانهای شاه و شیخ گذراند. فشارها و شکنجههای زندان موجب سکته مغزی علی شد، ستون
فقراتش آسیب دید و نیمی از بدنش از کار افتاد بهطوریکه وقتی او را برای محاکمه میبردند
روی صندلی چرخدار بود. او همچنین از درد و نارسایی چشمهایش رنج میبرد. وقتی برای
اولین بار در سال ۱۳۸۶ به علی حکم اعدام دادند، تازه دو روز بود از بیمارستان مرخص
شده بود اما جلادان ناگزیرش کردند، با همان وضعیت و با دست و پای به زنجیر کشیده شده
به بیدادگاه برود و به هنگام بهاصطلاح محاکمه هم اجازه ندادند وکیلش حاضر شود و او
شجاعانه به دفاع از خود برآمد. صارمی قهرمان در پاسخ به قاضی که او را منافق خطاب میکرد،
گفت من منافق نیستم من یک مجاهد و یک مسلمانم.
آخرین دستگیری این قهرمان
فراموشی ناپذیر، ۱۹شهریورماه ۱۳۸۶ بود و آخرین اتهامش حضور در خاوران برای گرامیداشت
نوزدهمین سالگرد قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ و آخرین حکمش: اعدام بود. حکمی که
بارها به او ابلاغ شده بود.
مجاهد قهرمان علی صارمی بهرغم
شرایط سنی و رنج بردن از چندین بیماری، همه فشارها و شکنجههای رذیلانه دژخیمان را
با رویکردی انقلابی پذیرا شد و آنقدر ایستاد که دژخیمان ولایت را به زانو درآورد و
آنها را مات و خوار و ذلیل کرد و داغ تسلیم و کرنش را بر دلشان گذاشت. جرمش این بود
که به اشرف سفر کرده بود. به راستی که اعدام شقاوتبار مجاهد قهرمان علی صارمی به گفته
رئیسجمهور برگزیده مقاومت «واکنش ضدبشری و زبونانه ولیفقیه ارتجاع در پی ضربات سنگین
و مداوم از مقاومت ایران و درهم شکسته شدن تمامی توطئههایش بر اثر پایداری اشرف میباشد».
و چنین بود که آوازه قهرمانیهای این مجاهد اشرفی که با تمام رشادت پیامهای امید بخش
و نیرومندش را از دل شکنجهگاههای رژیم قرونوسطایی برای همزنجیران و خلق محبوبش میفرستاد،
افکار عمومی را بهشدت برانگیخت. تا آنجا که نویسنده عرب وائل حسن جعفر قلم برداشت
تا به گفته خودش درباره آن مبارزی قلم بزند که «آخوندها را ترسانده ولی آنها او را
نترساندهاند!» و چنین نوشت:
«اگر نگاه سریعی به زندگی
مردی که ۲۳سال از عمرش را در زندان گذرانده و نهایتاً محکوم به اعدام شده، بیندازیم،
یک مرد ایرانی شورشی را میبینیم که صبح که از سر از بالین برمیدارد، شورشی است، بر
سر کار میرود، شورشی است، وقتی قدم میزند و صحبت میکند و میخورد و میآشامد و میخوابد
باز هم شورشی است… چرا که علی صارمی این مبارز ایرانی حامل اندیشهای انقلابی است که
تمامی وجودش و روح و ذهنش را فراگرفته و از وی مردی سرسخت ساخته که خودش تبدیل به یک
’مکتب انقلابی سیال’ شده است. همچنانکه نامهیی که از سلول زندانش در تهران برای فرزندش
که بهعنوان پناهنده سیاسی ساکن شهر اشرف در استان دیالی عراق میباشد، فرستاده، ابعاد
یگانگی و خلوص این مبارز نسبت به میهن و خلقش و همچنین ابعاد و عمق ایمانش به حقانیت
راه و آرمانش که جوانیاش را فدای آن کرده، به نمایش میگذارد. این کار سادهای نیست
که انسان ۲۳سال از عمرش را در سیاهچالهای زندان بگذراند و از نعمات زندگی محروم و
سرکوب شده و از چشمانی که همه جا او را تعقیب میکنند، در امان نباشد، و نیروهای بسیج
به سراغش رفته و دوباره او را به پشت میلههای زندان ببرند. برای هیچیک از ما ساده
نیست که حتی یک درصد از آنچه بر سر علی صارمی از زندان و شکنجه و سرکوب آمده، را تحمل
کنیم، ولی این مرد سرسخت شکست ناپذیر است…».
مجاهد قهرمان علی صارمی از
برجستهترین و محبوبترین چهرههای زندان، همواره جایگاه خاصی در قلب و ضمیر زندانیان
داشت چه زندانیان سیاسی و چه حتی زندانیان عادی. کانون امید و پایداری بود و سیمای
محبوب یک پشت و پناه و تکیهگاه برای همه زندانیان. همزنجیرانش در دورههای مختلف حرفهای
بسیاری درباره او و نقش ارزندهاش در زندان گفتهاند. یک جمله معروف در بین دوستان
این بود که: «علی آقا مانند شمعی بود که پروانهها را به سوی خودش میکشید». در یادداشتهای
یکی از همزنجیران نزدیکش میخوانیم:
«علی آقا صرفنظر از پایداری سیاسی و وفای به عهد
مبارزاتی، بهلحاظ خصلتهای انسانی هم جزء چهرههای شاخص و درخشان جامعه هستند. باید
با او زندگی کرد تا درک نمود که چه میگویم. باید از آنهایی که با او زندان کشیدهاند،
چه زندانی سیاسی و چه زندانی عادی پرسید که علی آقای صارمی کیست و چگونه آدمی است.
مردی که در سن بالای شصت سالگی نه تنها فعالترین آدم محیط خودش بلکه فداکارترین آنها
هم هست. ورزش میکند. مطالعه میکند. شور و نشاط جوانان را دارد. بیریا به همه کارها
میرسد. در اتاقی که او زندگی میکند گویی همه آسودهاند. بار همه را به دوش میکشد
به درد دل همه گوش میدهد. به داد همه میرسد. با همه گرم میگیرد. روشنگری میکند.
میآموزد. میآموزاند. و از همه مهمتر اینکه حبس میکشد، مرد و مردانه. چه عشقی در
جان و چه شوری در سر اوست؟ خرد پیران را دارد و نشاط جوانان را. با این اوصاف چه کسی
چنین حکمی را در حق او روا میدارد؟».
آری سخن گفتن درباره این اسطوره
مجاهدت و پاکبازی سردراز دارد ولی اجازه بدهید این یادداشت را با سخنان خودش در نامهاش
به دادستان ضدخلقی و پس از ابلاغ آخرین حکم اعدام به اتمام برسانیم:
«… شما مرتجعین زشت ناهنگام، مگر جز مرگ برای مردم
حاصلی داشتهاید؟ شما که این سان بر این ملت اگر که ذلت و مرگ و پریشانی و موهومات
میدارید بهوش باشید که روز انتقام خلق نزدیک است. شب و روز لعنت و نفرین خلق بر رویتان
جاری است، مپندارید که مردم غافلند و از یاد خواهند برد چماق و زنجیر و دشنه و کهریزک
و کشتار پیدرپی و شخصی پوش و اوباشانی که با دستان باتونی میتازند بر مردم. و اما
به روز قیامت هم همدم فرعون و نرون و چنگیز و دیگر خائنان به خلقها خواهید بود و در
دنیا درون کیسه سر بستهای دست عدالت میسپارند، ولی دیری نمیپاید، شما نادادستانهای
توجیهگر احکام بیمبنای بیدادگاه! کجای این صف انسانیت و اسلامیت، جا میکنید پیدا؟
و این ملت دگر با مستبدها عهد نمیبندند. با دروغ و نیرنگ به لب آوردهاید جان را
-سفره را خالی ز نان، و کودکان بیسرپرست، جامعه در اعتیاد، چشمها بر مال غیر! با چه
رویی باز حکومت میکنید وحرف میزنید و قول میدهید؟ خجلت نمیدارید؟ ننگ بر شما باد؟
حمله تروریستی و جنایتکارانه به شهروندان فرانسوی
که طی آن تعدادی از شهروندان فرانسوی کشته و مجروح شدند را قویاً محکوم میکنم، همانطور
که حمله جنایتکارانه و تروریستی به زندان شبه کمپ لیبرتی که طی آن تهاجم جنایتکارانه
تعدادی از خواهران و برادرانم در حالیکه تحت حفاظت سازمانهای بینالمللی بودند بهشهادت
رسیده و مجروح گردیدند و مواردی دیگر از این دست که بهطور واضح میتوان از نمونههای
کشتار جنایتکارانه اشرفیان و ساکنان لیبرتی طی سالهای 2003 تا کنون اتفاق افتاده نام
برد.
در اینجا روی سخنم با مقامات بینالمللی از قبیل دبیرکل
سازمان ملل، رئیس جمهور آمریکا و وزیر خارجه آمریکا و تمامی کشورهای ائتلاف غربی و
آقای اولاند میباشد. راستی آقای اولاند اگر این عمل جنایتکارانه در فرانسه اتفاق نیفتاده
بود، هماکنون فرش قرمز برای کسی پهن کرده بودید که رکورددار اعدام در دنیا و در سرزمینم
ایران بعد از اعدامها و قتلعامهای دهه خونبار 60 است و شام را با کسی صرف میکردید
که در حالیکه پز اعتدال و امید و میانهروی میدهد، همزمان دندانهای دراکولا نشان آغشته
به خونش را بهعنوان امنیتیترین رئیس دولت رژیم بنیادگرای آخوندی تزیین میکند و به
رخ مردم میکشد.
همان فردی که حدود سه هفته قبل بهعنوان رئیس شورای
امنیت آخوندها دستور موشک باران لیبرتی را صادر کرد و هفته قبل گله گله پاسداران و
گشتاپوی رژیم را از تهران روانه تبریز و ارومیه و زنجان و دیگر شهرهای غرب کشور کرد
تا اعتراض هموطنان ترک زبانم را بر علیه توهین و ظلم و ستمی که بر آنان وارد میشود
را مورد کشتار و ضرب و شتم و دستگیری قراردهند، و اما همه مقامات فوق را یادآوری میکنم،
شماها که جنایات تروریستی را محکوم میکنید، کمی هم در رفتار خود تأمل نمایید تا به
کی میخواهید شریک دزد و رفیق قافله باشید، از یک سو محکوم کردن اعمال تروریستی و از
سوی دیگر مماشات با پدرخوانده تروریسم و بنیادگرایی، از یک سو بازگذاشتن دست آخوندها
در انجام جنایات تروریستی در لیبرتی و کل منطقه و از سوی دیگر ایجاد انواع محدودیتها
و نقض عهدها در برابر تنها آلترناتیو سازمانیافته بر علیه آخوندهای حاکم بر ایران،
بهعنوان بانکدار و سمبل تروریسم دولتی در جهان.
رژیمی که به اعتراف مقامات خودش از روز اول به قدرت
رسیدن (که تشت رسوایی آن هم سالهاست به زمین افتاده و مشخص گشته که با یاری و حمایت
شماها یعنی اصحاب و پرچمداران استعمار، انقلاب مردم میهنم و رهبری آن را دزدیده و به
انحراف کشانده) با ایجاد بحران مشکلات روزمره خود را سپری میکند و اعتراضات حقطلبانه
مردم را سرکوب نموده است و شما با گردن فرازی تمام و استعانت از سیاست کثیف مماشات
یاری گر آنها بودید.
دولت مردان محترم!
نزدیک سه هفته از حمله جنایتکارانه به برادران و خواهرانم
در لیبرتی میگذرد و دسته جمعی آن جنایت را قویاً محکوم کردهاید ولی آیا اقدامی در
جهت رساندن حداقل ملزومات به آنها بهعمل آوردهاید؟ آیا تغییری در مسئؤلین حفاظت آنها
نمودهاید؟ یا کماکان مزدوران عراقی رژیم ایران یعنی جلادان حقوق بگیر فالح فیاض، محمد
صادق و دیگران به اسم حفاظت مشغول برنامهریزی برای جنایتهای بعدی هستند، آیا به جای
انتقال فوری آنها به مکان امن و حفاظتشده دیگری، کماکان به محکوم کردن خشک و خالی
مشغولید و یکی پس از دیگری چراغ های سبز برای کشتار و جنایات دیگر به رژیم آخوندی نشان
میدهید.
خلاصه اینکه در عمل ثابت شده وقتیکه جامعه غرب به
علت منافع مادی خود با توسل و تمسک به طناب پوسیده مماشات در مقابل حکومت داعش آخوندی
عقبنشینی نماید نتیجتا خلیفه ارتجاع بیشتر حالت تهاجمی به خود میگیرد.
اینک که این رژیم یکی از پایههای زیر پایی خود را
با خوردن زهر اتمی از دست داده و پایه دیگر آن که همانا زهر منطقهیی است را مزه مزه
میکند و همچنین اینک که شاهد حمایت روزافزون هم میهنانم از فرزندان مجاهد و قهرمانش
در لیبرتی و افزودن به اعتراضات مردمی و ظلم ستیزانه آنها به تاسی از ایستادگی و پایداری
قهرمانان لیبرتی میباشد بیشتر از قبل به تروریسم در خارج از مرزها و اعدام و سرکوب
در داخل روی خواهد آورد.
پس اگر قصد ریشه کن نمودن تروریسم را دارید تنهاترین
و کوتاهترین و مؤثرترین راهها با کندن دندان پوسیده مماشات با رژیم آخوندی و تأمین
حفاظت واقعی از ساکنان لیبرتی در هرکجا و به هر صورت بهعنوان تنها آنتیتز و آلترناتیو
بنیادگرایی و حمایت عملی از نیروهای ملی و مردم عراق و ارتش آزاد در سوریه برای خلع
ید از رژیم بنیادگرا و پدر خوانده تروریسم در کل منطقه میباشد.
به ياد ناصر قهرمان، هميشه حاضر در ميدان هاي جنگ
صد برابر و مسيرهاي سخت و ستيغ هاي سربلند
به خداوندي خدا اگر زمانه 100 بار سخت و دشوار بشود سجده شكر به جا مي آورم و ذره اي از آرمانم كوتاه نمي آيم و با كس نخارد و جنگ صدبرابردرسي درخشان بر دشمن خلق و خدا نشان ميدهيم.چه افتخاري بالاتر از اين كه در مسير فدا و صداقت شهيد و رستگار شوم و البته در يكان72 فدايي اشرف در خاك پاك اشرف شهيد شوم
آخوندها بدونند ما یک ذره از این حرف که سرنگونیه هدفمون همون سرنگونیه، یک لحظه کوتاه نمی آییم و تا دینش می ایستیم تا دینش زیر سایه رهبری مون. زیر سایه خواهر مریم هستیم و ایستادگی می کنیم تو هر شق، و مطمئن باشه رژیم خمینی، حامیانش مطمئن باشند، مخصوصاً رژیم خمینی، مخصوصاً خامنه ای بدونه که ما مجاهدین از این راه و از این هدفمون کوتاه نمی آییم»..
اينهاجملات به يادگار مانده و قطره اي از عزم راسخ وفداي حداكثر مجاهد قهرمان اشرفي ناصر حبشي است
اين فرزند دلير زاده مردم دلیر آمل، متولد سال1361 ميباشد و از جوانان آگاه و غیرتمندی بود که به رغم فارغ التحصیل شدن از دانشگاه، و فراهم بودن زندگی مرفه، برای آزادی عزم کردو به قافله ایستادگان برای آزادی، به قافله اشرفیان و مجاهدان پایدار آن پيوست.
این انتخابی بسیار سخت و ستودنی بود چرا که هنگام پیوستن او به سازمان و ارتش آزادی، در سال 1383، اشرف در قلب توطئه های رژیم و مزدورانش در عراق و همدستان بین المللی رژیم قرار داشت. ارتش آزادی بی سلاح، عزم پایداری کرده بود.
شور و نشاط و سرزندگی او همواره در گفتار و رفتارش به چشم می خورر و از ابتدای ورود به اشرف در مسئولیت پذیری و فداکاری نمونه شد
ناصر جزو مجاهدانی بود که برای نگاهداری اموال مجاهدین در اشرف ماند. او در تمام این دوران با سرزندگی، مسئولیتهای خود را انجام داد.
او در مصاحبه ای در مورد سنتهای نوروزی مردم ایران در نوروز 92گفته بود:
«همونطور که می دونید، سیزده به در یک سنتی هست که سالیان بین مردم ایران برگزار میشه و حکومتها و دیکتاتورها آمدند و رفتند ولی نتونستند این سنت رو از بین ببرند و مردم سالیان این سنت رو دارند برگزار می کنند. چرا؟ چون این یک سمبلیه که زشتیها، پلیدیها، خلاصه ناامیدیها، زنگارها رو کنار می زنه. و از اونور بجاش امید، عشق به آینده، سرزندگی، شادابی رو میاره». … «و مردم هم به خاطر مخالفت با این آخوندها و چون به خاطر این که امسال هم سال سینه و سال سرنگونیه این سنت رو با شکوهتر برگزار می کنند».
کلمات این مجاهد والا که یکی از قهرمانان ایستادگی در اشرف گلگون است، خود گواه شأن و مرتبت او و عزم استوار اوست:
آخرين دست نويس بجاي مانده از اين مجاهد شيدا و شوريده يك ماه قبل از شهادتش است كه در پيشگاه مولا علي تجديد وفاي به عهد مجاهدت كرده بود
در قسمتي از نوشته هايش گفته بود چه افتخاری بالاتر از این که در این مسیر فدا و صداقت شهید و رستگار شوم. و البته در یگان 72 فدایی اشرف، و در خاک پاک اشرف شهید شوم. یا علی! در این کارزار سرنگونی می خواهم قدر خلق در زنجیر و قدر خودم را رقم بزنم پس من را در این مسیر ثابت قدم نگهدار و ایمانم را هر چه راسختر و بدون شکاف کن
“
بی شک، هر ایرانی شریف و آزاده و هر عاشق ایران، اینک خون ناصر را بر سرخی پرچم ایران و در ستاره آرم سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران می بیند و از این شهیدان والا و ایستادگان پرشکوه ترین پایداریها، برای سرنگون کردن خامنه ای و رهایی مردم
از اعماق سیاهی از دل نا امیدی جوانه ای همیشه رویان
پر امید و سخت جنگاور و مبارز نه پیری نه بیماری نه زندان و شکنجه نه ترسی از مرگ هیچ
چیز از جوهره سبز حیاتش کم نمیکند هیچگاه نمادی از هزار اشرف است
پیامی
از زندانی سیاسی علی معزی، بهمناسبت دومین سالروز دهم شهریور ۹۲- کهکشان زهره
دهم
شهریور 92 پایداری خونفشان و رشادت بار آخرین گروه اشرفیان، ایستادگی را تکثیر و اشرف
را جاودانه ساخت.
درک
اوج صدق و فدا و عظمت حادثه و نیز درک مظلومیت و معصومیت و تعهد آنها، از ظرفیت من
خارج است اما احساساتی هست که درون انسان را منقلب میسازد.
جمعیتی
معدود در کیفیتی عظیم و مقاومت با دستان خالی، امانت سنگین نسلها را از کوران حوادث
گذر داده و به کهکشان زهره سپردند.
یاد
باد از آن 52تن پاکباختگان و تابندگان ابدی، مجاهدانی همچون زهره قائمی و ژیلا طلوع،
گیتی و حسین و دیگر ستارگان جاودان.
صلواتالله
علیکم و علی ارواحکم و علی اجسادکم و علی اجسامکم وعلی شاهدکم و علی غائبکم و علی ظاهرکم
و علی باطنکم
درود
و رحمت خداوندی بر شما و بر جانهای پاک و تنها و پیکرهای شما باد.
در
این مقطع نیز تثبیت شد که هیچ مانعی نمیتواند راه مبارزه برای حقوق مسلم مردم ایران
را بر مجاهدانش ببندد.
اینگونه
قربانی پرداختن برای آزادی و دموکراسی واقعی، آن هم در قرن بیست یکم ناشی از بیمسئؤلیتی
مراجع و مجامع جهانی است. بلافاصله پس از پایان حادثه رژیم رنگ و رو باخته و مستاصل
و درمانده خود را با ننگی که وبال گردنش شده بود تنها یافت.
بطوریکه
در تلویزیون شعبده باز خود نخست اعلام کرد که مجاهدین داخل اشرف در درگیری داخلی بین
خود همدیگر را کشتهاند. اما ساعتی بعد مدعی شد که ملت عراق به اشرف حمله کرده است.
در مرحله سوم هم که معلوم شد فاجعه و جنایت توسط نیروهای ویژه تحتامر مالکی و با همکاری
و هماهنگی اربابانش صورت گرفته است.
بیگمان
عزت و سر فرازی از آن مجاهدان متعلق به ملت ایران و خواری و شکست تاریخی از آن دشمنان
مردم خواهد بود.