‏نمایش پست‌ها با برچسب قتل عام اشرف.ایران.خامنه ای. مجاهدین خلق ایران. مسعود رجوی.مریم رجوی.عراق.قرارگاه اشرف.جنایت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب قتل عام اشرف.ایران.خامنه ای. مجاهدین خلق ایران. مسعود رجوی.مریم رجوی.عراق.قرارگاه اشرف.جنایت. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ شهریور ۱۴, شنبه

ایران- یادبود مجاهد قهرمان اميرحسين افضل نيا


ما لشكر آن هُدهُد بي نام و نشانيم 
ما ارتشي از قافلة دلشدگانيم
فرمانده ما شوق دل ماست وَ ما نيز 
آن شوق و شراريم كه در سينه نهانيم
بيباك تر از شير ز هر بيشه درآييم 
تا ميهني از قافلة دد برهانيم
مجاهد قهرمان اميرحسين افضل نيا

«در سال 58 به خاطر فضاي هواداري خانواده ( خواهر بزرگم ) با اسم سازمان آشنا شدم و از طريق او مفاهيم ساده سازمان به گوشم خورد».
خواهر شهيد امير حسين، افسانه افضل نيا از كادر هاي با ارزش سازمان مجاهدين خلق ايران بود كه در سال60 به دست دژخيمان رژيم خميني تيرباران شد

اوسال65 به قصد تحصيل به هندوستان رفت ودر انجمن هوادران مجاهدين درهندوستان به طور حرفه اي به فعاليت پرداخت

امير حسين پس از پرواز تاريخ ساز رهبر مقاومت به عراق ،با سراپا شور و اشتياق به جمع ارتش آزادبخش ملي ايران پيوست
امير حسين قهرمان در يكي از دستنوشته هايش كه به يادگار مانده مينو،يسد
«از روزي كه سازمان را شناختم و به تبع آن توانستم چهره راستين آئين رهايي بخش اسلام محمدي و تشيع علوي را كه ايدئولوژي ناب توحيدي مجاهدين ، زنگارها و رسوبات طبقاتي را از چهره آنها زدوده بود مشاهده كنم و در حد توان و درك ايدئولوژيكي خودم ، از آنها بهره بگيرم ، احساس خاصي به من دست داده بود ، احساس سبكبالي ، احساس رهاشدگي
امير حسين به عنوان رزمنده اي پرشور در صحنه هاي رزم پياده وزرهي ويكانهاي هوايي بعنوان يكي از برجسته ترين رزمندگان درخشيد
ولي در صدر ارزشهاي اين مجاهد پر تلاش، صحنه هاي رزم او طي ده سال پايداري در اشرف است كه جلوه خاصي به زندگي سراسر شور وحماسه او ميدهد. او در مقاطع مختلف عهد و پيمان بسيار عميقش را با مردم و سازمان محبوبش به بيانهاي مختلف ابراز ميكرد:
«هرگونه رويارويي و جنگ با رژيم در رابطه با اشرف را بخشي از جنگ سرنگوني مي بينم و تعهد جنگ صد برابر با عزم حد اكثر در رابطه با آن مي دهم».
«افتخار دارم كه انتخاب كرده ام كه تا آخرين نفس و تا آخرين قطره خون در سايه هدايت رهبري سازمان مبارزه كنم و تا تحقق سرنگوني رژيم ولايت فقيه لحظه اي از مبارزه نايستم .
رود خروشان خون شهيدان ضامن پيروزي محتوم سازمان مجاهدين خلق ايران است
اوراق پاياني كتاب زندگي امير حسين مثل هميشه پر از واژه هاي سرنگوني رژيم ، ايمان راسخ ، آزمايش وفداكاري است . چرا كه او با اين واژه ها زندگي ميكرد و با اين واژه هابه پيش مي تاخت .
«با ايمان راسخ و بدون شكاف به اين حقيقت كه آنچه در ليبرتي و اشرف ميگذرد عين كارزار سرنگوني است و با ايمان راسخ و بدون شكاف به تغيير دوران در جميع جهات و ايقان به اين كه اشرف و ليبرتي به مثابه «شبه اوين، فتح مبين» آزمايش اين دوران من مجاهد خلق است، پاي در مسيري ميگذاريم كه با چشم انداز هر چه روشنتر تحقق سرنگوني و با اتكا به اصل كس نخارد و فداكاري عنصر پيشتاز مجاهد خلق، نويد پيروزي براي خلق اسير و محروم به ارمغان ميآورد».
با همين ايمان و يقين روشن بود كه مجاهد قهرمان امير حسين افضل نيا در آخرين صحنة رويارويي درخشيد و ستارهيي تابان از كهكشان شهيدان اشرف شد. ستارهيي كه تا ابد شاخص و نشان عبور مردان و زنان انقلابي در مسير آزادي خواهد بود.
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید

۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه

ایران-يادي از قهرمان مردم بلوچستان مجاهد شهید عظیم (عبدالحلیم) نارویی

سنگفرش راه تو گلبرگهای جان ما
ای بهار آرزو، بازآی در بستان ما
ما شقایق در رهت بر کوچه ها پاشیده ایم
تا ز آزادی گلستانی شود ایران ما
 مجاهد شهید عظیم (عبدالحلیم) نارویی
« جنگ و نبرد با رژيم ظالم و حق ستيز ولايت فقيه را برگزيدم و به همين منظور به صف مجاهدين خلق ايران پيوستم، بر اين تعهد و سوگند خود وفادارم… زندگي مطلوب من، مجاهدت براي آزادي مردم ايران است كه در اين صف و با اين آرمان تحقق مي يابد.»عظيم(عبدالحليم)ناروئي.
“عظيم» درسال 1334 درشهرك نارويي زابل درخانواده اي فقير به دنيا آمد بعداز اتمام دوره ابتدايي، تصميم به ترك تحصيل و كارگري براي تامين معاش خانواده گرفت. اما از آنجا كه شاگرد ممتازي بود مادر فداكارش با فروش اموال اندك خانه وبا كمك بعضي ازاقوامش، عظيم در رشته پزشكي دانشكده جديدالتاسيس شيرو خورشيد تهران (طالقاني امروز) قبول شد او كه محروميت وظلم را با پوست وگوشتش لمس كرده بود همزمان با قيام مردم عليه رژيم شاه، با دوستان دانشجويش در تظاهرات و قيامها شركت ميكرد.
 مجاهد شهید عظیم (عبدالحلیم) نارویی

در جريان همين فعاليتها، عظيم به تدريج با سازمان مجاهدين آشنا شد و به آرمان و ديدگاههاي مجاهدين دل بست.همزمان با انقلاب ضد فرهنگي خميني و تعطيلي دانشگاهها؛ عظيم نيز در حاليكه سال چهارم پزشكي بود به زاهدان بازگشت و به طور موقت به استخدام بهداري زاهدان درآمد و دربيمارستان بوعلي مشغول بكار شد و در آنجا اقدام به تبليغ آرمان مجاهدين از طريق توزيع نشريه مجاهد و جمع آوري كمك مالي براي سازمان كرد.
او در شهريور 60 از طريق مرزهاي شرقي به پاكستان رفت و به طور حرفه اي تمام وقت خود را وقف آرمان و سازمان كرد.
عظيم تا سال 66 مسئوليتهاي مختلفي را با عشق و مسئوليت پذيري چشمگيري در پاكستان انجام داده وسپس با تأسيس ارتش آزاديبخش به اشرف رفت وبا شور و جنگاوري بسيار در عملياتهاي مختلف شركت كرد.
اما آنچه كه او را تبديل به يك انقلابي برجسته و آمادة فداي همه چيز خود كرد، انقلاب ايدئولوژيك دروني مجاهدين بود كه بخصوص با زدودن بقاياي ديدگاهها و تفكرات ارتجاعي، توان و استعداد او را هر چه بارزتر ساخت.
 مجاهد شهید عظیم (عبدالحلیم) نارویی
او خود در همين رابطه طي يادداشتي در سال 89 نوشت:
”....با اعتقاد و تعهد به انقلاب ايدئولوژيك دروني مجاهدين كه زنگارهاي ارتجاعي ايدئولوژي جنسيت را از ذهن و ضمير ما زدود متعهد به جنگ صد برابربراي سرنگوني دشمن ضد بشري ميشوم..”
عظيم كه اينك مجاهدي برآمده از انقلاب مريم بود، نه تنها در مسير مبارزه، از همه سختيها رنجها و فشارها، با روحيه اي بالا استقبال ميكرد بلكه آنها را نعمت ميدانست و خدا را از اين بابت شكرگزار بود.
”بار خدايا ترا بخاطر راه يافتگي كه به من ارزاني داشتي شكرگزارم و متعهد ميشوم كه براي پيروزي اين راه و آرمان هرچه در توان دارم مايه بگذارم و قيمت آن را بدهم عبدالحليم نارويي”
عظيم صداقت خود را در مورد آرماني كه انتخاب كرده بود طي 31 سال مبارزه حرفه اي به اثبات رساند و قيمت آن را آن چنان كه زيبندة يك مجاهد خلق است، با خون خود پرداخت
در آخرين دست نوشته اي كه از او بجاي ماند كه آن را با خون خود مهر كرد نوشته بود:
«من مجاهد خلقم ، مجاهد مي مانم ومجاهد مي ميرم و برعهد و پيمان با خدا و خلق و شهيدان و بر سوگندهاي خود پايدار و استوارم».
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید

۱۳۹۴ شهریور ۱۲, پنجشنبه

ایران-ياد نوگلي از كهكشان اشرف مجاهد شهید سعيد اخوان

ایران-ياد نوگلي از كهكشان اشرف سعيد اخوان
مجاهد قهرمان سعيد اخوان هاشمي، درخانواده اي مجاهد به دنيا آمد. مادرش مجاهد قهرمان نسرين منزوي در عمليات بزرگ فروغ جاويدان و هنگامي كه سعيد 3سال بيشتر نداشت به شهادت رسيد. در بحبوحة جنگ اول خليج فارس، پدرش او را همراه با برادر توأمانش، براي در امان ماندن، از آتش جنگ به كانادا فرستاد. دورة دبستان و دبيرستان را در كانادا گذراند و راهش براي ادامة تحصيلات دانشگاهي كاملاً باز و هموار بود، اما سعيد كه عاشق ايران و آزادي مردم ايران بود. از نوجواني مسير مجاهدت را انتخاب كرد. انتخاب كرد با استبداد ولايت فقيه بجنگد.
سعيد دربارة اين تصميم خود در شرح زندگيش نوشته است:
«خودم تصميم گرفتم كه به ارتش(آزاديبخش) بروم وچندين بار به سرپرستم زنگ زدم وگفتم كه مي خواهم به ارتش آزاديبخش بپيندم. و آنها گفتند آيا تو مطمئن هستي كه ميخواهي بروي؟ گفتم بله! صددرصد! و بعد از آن به مدرسه اي كه درس مي خوانديم زنگ زديم وگفتيم كه ما… ديگر درس نمي خوانيم… و در همان پايگاه فرمهاي ارتش را پر كرديم».
سعيد درجاي ديگر دربارة اين تصميم خود مي نويسد:


« به اين دليل با رژيم خميني مخالفم كه فهميدم رژيم خميني شروع به اعدام و شكنجة مخالفين خود و بطور خاص مجاهدين ميكند …».
«در 15 شهريور يعني چند روز بعد از تظاهرات درآمريكا تصميم به اعزام (به) ارتش آزاديبخش گرفتم. به اين دليل كه مي ديدم دارند بر عليه رژيم مبارزه ميكنند و مي جنگند، و به شهادت مي رسند. با خودم گفتم چرا من بنشينم؟ و زندگي كنم. … مادرم نيز به شهادت رسيده است. ميخواهم انتقام خون شهدا را بگيرم. به اين دليل تصميم گرفتم به ارتش بيايم».
او در نامه اي به رهبر مقاومت، با سادگي و صميميت خاص خودش نوشت
«من شنيدم كه شما گفتين هر كسي كه مي تونه اسلحه دست بگيره، جاش اينجاست، واسه همين من اومدم و دارم آموزشها را ميگيرم وآماده هستم براي مبارزه با رژيم خميني من حاضرم …… من تازه ايراني ياد گرفتم بنويسم و دارم نماز هم ياد ميگيرم. من خيلي ميخواهم مجاهد خلق باشم و حاضرم هر سختي هست بكشم»
او در سال 83 نيز در نامه اي به رهبر مقاومت نوشت:
« برادر سلام! بعد از مدتها توانستم بالاخره يك رابطه با هات بزنم … يك انتخاب مجددي كردم و هي پايم در اين راه سفت تر شد و الان در نقطه اي هستم كه حتي از قبل از جنگ هم پايم سفت تر است … انتخاب كردم كه حتي بعدازسرنگوني هم دنبال زندگي ام نروم و با سازمان بمانم … در هر شرايطي كه پيش بياد براي سازمان، من هستم و هر اتقاقي كه پيش بياد براي سازمان به من مي آد… و تعهد ميدهم كه تا آخرش در هر شرايطي كه باشم پشتت هستم. به اميد ديدار دوباره خداحافظ ،خسته نباشيد ،سعيد اخوان هاشمي26-4-83»

ایران-ياد نوگلي از كهكشان اشرف سعيد اخوان

سعيد قهرمان در گفتگويي دربارة حنيف كفايي يكي از شهيدان 19فروردين، ميگويد:  
«لحظاتي قبل از درگيري بود كه مي خواستند به ما برسند، به شوخي برگشتم بهش گفتم، كفايي، اگه من شهيد شدم اين كيف و وسايلم براي تو. با لبخند هميشگيش گفت : باشه. يكي از بچه ها به من گفت، گفت كه حنيف شهيد شد. اونجا برگشتم بالاسرش، بچه ها بلندش كرده بودند مي خواستند بيان جلو، دستمو گذاشتم روي سر خون چكانش، با تمام وجودم فرياد زدم كه حنيف قسم ميخورم انتقامتو ميگيرم».

ایران-ياد نوگلي از كهكشان اشرف سعيد اخوان

در آخرين خون نوشته سعيد كمترازيك ماه قبل از شهادتش 8 مرداد 92 سعيدنوشت
« رژيم تمام تلاشش را ميكند كه خللي در عزم و ارادة ما وارد كند. از حمله و هجوم تا جابجايي وموشك باران. ولي كور خوانده است چون براي ما مجاهدين اشرفي، اين ها همه اش آزمايش است. و ما در اين راه سه مرز سرخ داريم. ضعف، سستي، و ذلت. و اين توطئه ها نه تنها خللي در اراده هايمان وارد نمي كند بلكه عزممان را راسختر و محكمتر مي كند.تا با درس درخشان، برگ زريني از ايستادي و تسليم ناپذيري در سينة تاريخ به ثبت برسانيم. … به فرمودة مولايم علي عليه السلام، تأكيد ميكنم: اگر از كثرت لشكريان دشمن، تمام زمين سياه شود باكي نداشته و نمي هراسم چون به راه يافتگي و رستگاري خويش و به گمراهي آنان يقين دارم
دفتر خونين زندگي كوتاه سعيد قهرمان در حملة وحشيانة مزدوران مالكي به اشرف با چشماني باز بسته شد. راز چشمان بازسعيد ودستان بسته او و تيرخلاص زدن دشمن به او يادگار جاوانه اي از اين نوگل سرخ انقلاب پيامي است براي همة جوانان ايران براي پيوستن به يكانهاي ارتش آزادي كه به قيام و مقاومت براي سرنگوني استبداد ستم پيشة ولايت فقيه فرا ميخواند
ایران-ياد نوگلي از كهكشان اشرف سعيد اخوان

كليپي ماندگار از نوگل كهكشان اشرف سعيد اخوان

او يكي از مجريان برنامه فرداي ما سيماي آزادي بود
راستي چه وظيفه اي مقدس تر از پيكار و نبرد با آخوندهاي پليد و چه عشقي بزرگتر از عشق به آزادي متصور است پس خوشا آنان كه در راه آزادي ميهن مون ايران از چنگال آخوندهاي ديو صفت و پليد پيكار ميكنند و با عزمي راسخ فراز و نشيب اين راه را طي ميكنند
بله دوستان هر لحظه و هر آن گنج بزرگي است اين گنج را مفت از دست ندهيد زمان قطاري است كه به خاطر هيچكس منتظر نمي مونه قدر زمان را بايد دونست براي اينكه ثانيه ها معنا ومفهوم پيدا كنه بايد آنها را به هدفي بزرگ گره بزنيم هدفي مثل آزادي هدفي مثل فرداي ما
چه جوناي اشرفي چه جووناي توي ايران عاقبت اين رژيم را سرنگون خواهيم كرد با پايداري و با ايستادگي خودمون

کلیپ ترانه زیبای کوچکترید از آنکه مرا زیر و رو کنید

اینجا کلیک کنید

ایران-ياد نوگلي از كهكشان اشرف سعيد اخوان
پدرشهيد قهرمان مجاهد خلق سعيد اخوان -وداع با فرزند عزيزم سعيد از مجتبي اخوان

سعيد جان نخواهم گذاشت بغض وداع با تو تبديل به آه و ناله شود و آن را آذرخشی خواهم ساخت بر سر دشمن...
... روز يکشنبه 10شهريور ابتدا برای من مثل همه روزهای ديگر در زندان ليبرتی بود که صبح از خواب بيدار می شدم و به کارهای روزم می پرداختم و همراه با بچه ها با شادی و شور و نشاط انقلابی امور را پيش می برديم، وبعضاً هم با بذله گويی انفجار خنده جمع پيرامونم را امان نمی داد و...
ولی اين روز تفاوتی داشت بعد از اين که صبحانه خوردم خبر حمله به اشرف را شنيدم. انگار که همه چيز در درون من متوقف شد و بسيار نگران و منتظر اخبار تکميلی بودم...
در اين فاصله تک تک بچه های اشرف از جلوی چشمم رژه می رفتند، فلق دوباره خونين رنگ می نمود و با خودم صحنه های اشرف را پيشاپيش تصوير می کردم بدون اين که هنوز خبری شنيده باشم که چطور شغالان شب پرست از در و ديوار می ريزند تا کبوتران آزادی را به خون بکشند، اما بيچاره شغالان شب پرست..
مستمر آخرين صحبتهايم با سعيد يا نامه های او و نوشته هايش که اين شرايط را برای من از قبل ترسيم کرده بود به خاطرم می آمد. در آخرين صحبت تلفنی که داشتيم سعيد می گفت:
مجاهدين در هر جا که باشند از خواسته های برحق خود و جنگ سرنگونی کوتاه نمی آيند حتی به قيمت شهادت تمامی آنها. بنابراين اگر چه که دشمن فکر می کند می تواند به دلائل مختلف مثل نبود سازمان ملل و قلت نفرات اشرف در اشرف عرض اندام کند اما زهی خيال باطل. ما تا آخرين نفس ايستادگی خواهيم کرد.
سپس اضافه کرد: راستی مجتبی (برخی اوقات به جای بابا مرا مجتبی خطاب می کرد تا نشان بدهد که نه به عنوان فرزندم، بلکه به عنوان يک مجاهد همرزمم دارد نظراتش را با من در ميان می گذارد) از شهادت من ناراحت نشوی و گريه نکنی و از آن خوب عبور کن... .. و بعد می خنديد و می گفت من خودم انتخاب کرده ام و به خطرات و ريسکهای مبارزه از همان ابتدا اشراف داشتم.
درود بر اين عزم انقلابی، دورد درود درود
اما بعد از شنيدن خبر شهادت بچه ها در اشرف لحظات بسيار سنگين بود، نفس به سختی بالا می آمد، و انگاری که زمان از حرکت باز ايستاده بود، اسامی يکی يکی در اطلاعيه شورا در سيما خوانده می شد يک، دو، سه، چهار، ... هر شماره گويی شهابی بود که فرو می افتاد و با هر اسم گويی که زمان متوقف شده به من مجال می داد که آلبومی از خاطرات آنها را مرور کنم، تا اسم سعيدم را شنيدم که... .. به يکباره کلماتش در ذهنم طنين تازه يی پيدا کردند انتخاب، مبارزه، شرف، ميهن پرستی و شهادت... . مجدداً روی بقيه بچه ها متمرکز شدم...
آری زمان مسخر اين قهرمانها شده بود و درخشش الماس وار اين تابلوی باشکوه زمين و زمان وگويی کل تاريخ تکامل را مسخر کرده بود و همه در يک لحظه ايستاده بودند و به اين تابلوی سراسر شور و حماسه و رشادت رشک می بردند، آری من هم رشک می بردم و به تاريخ اظهار فخر می کردم که آری پسر من هم در اين تابلوست، آری فرزند رشيد و دلبند و عزيزم نيز در اين تابلو می درخشد، و می گفتم يا حسين شاهد باش که فرزندم طريق تورا طی کرد و از تابلوی عاشورای تو درس گرفت... و خوشا به حالش که در اين برهه از تاريخ که همه مدعيان مبارزه و انقلابيگری و آزادی و... ته کشيده اند جزيی از اين تابلو رستگاری و ماندگاری است و خودش و وجودش را درسی درخشان و ماندگار برای حال و آينده کرد.
در اين افکار بودم که دوباره خبری پخش شد مبنی بر اين که جلادان مهاجم به 5نفر از اشرفيها با دستهای بسته تيرخلاص زده اند که سعيد يکی از آن دلاوران بود و.. دوباره آتش درونم فروزانتر و شعله ورتر شد در عين حال گفتم درود بر اين رشادت و جسارت که دشمن حتی جرأت ندارد دست بسته آنها را تحمل کند و ترس دارد. البته اين شعله ها تا امروز خاموشی نداشته است...
باخودم گفتم: تکامل برای حرکتش رو به جلو و شکستن بن بستهای ضدتکاملی فديه و خون می خواهد و البته که اين فديه های راه آزادی از جانب رفيق اعلی انتخاب می شوند و طبق معمول در انتخاب خداوند ذره يی شکاف و کاستی وجود ندارد و بهترين را انتخاب می کند، آخر خودش آفريده و حق دارد که بهترين را به نزد خودش باز گرداند و خوشا بحال اين انتخاب شدگان که در واقع امر از همه ماسبقت گرفتند و در مسير تکامل جلودار، راهنما و مشعلی فروزان برای طی طريق ما شده اند و بسی شرف و افتخار برای ما.
آری وقتی به اين تابلوی گرانقدر و بسيار زيبا نگاه می کنم به رغم اين که از دست دادن اين عزيزان و به طور خاص فرزندم سعيد بسيار بسيار سخت می باشد ولی احساس غرور و سربلندی می کنم، عزمم در مبارزه برای سرنگون کردن اين رژيم ضدبشری جزمتر می شود وبا فرزندم جازم تر می شوم.
هميشه در تاريخ چنين بوده است که پيشتازان آزادی و رهايی مردم از قيد و بند ارتجاع و بندگی اندک بوده اند که البته همين اندک تکامل را تابحال به پيش برده اند و می برند و جنايتکاران و ظالمين را به سزای اعمالشان می رسانند:
کم مّن فئةٍ قليلةٍ غلبت فئةً کثيرةً بإذن اللّه واللّه مع الصّابرين
حال چند کلامی با دوستان و آشنايانم به طور خاص و با جوانان ايرانی به طور عام:
سعيد با فدای همه چيزش پا در مبارزه گذاشت و در نهايت با دادن خون خودش حقانيت مسيرش را مهر کرد و به خردمندان راه درست را نشان داد،
خوب است توجه داشته باشيد من که دارم صحبت می کنم اين فقدان برايم بسيار دردناک بود و هست و هنوز يک فرزند ديگرم محمد نيز در کنارم در اين مبارزه هست و با عزمی جزم پرچم سعيد و ديگر شهيدان را گرفته و به پيش ميتازد و درود برعزمش،چون محمد نيز مانند سعيد اين امکان را داشت که بهترين زندگی و تحصيلات را در آمريکا داشته باشد ولی او نيز مانند سعيد و با سعيد همه اين چيزها را کناری گذاشت تا به موضوع عاجل يعنی آزاد کردن مردمش از قيد ستم و سرکوب آخوندی بپردازد و هر دو طريق عشق به ميهن پيش گرفتند و به ارتش آزادی پيوستند.
من به عنوان يک مجاهد خلق و پدر سعيد که قبل از او مادر و عمويش در اين راه جان باخته بودند از يک طرف اين فقدان برايم بسيار سنگين و جانکاه می باشد و از طرف ديگر با خودم می گويم مگر آزادی بدون قيمت می شود و يا مگر می توانم بگويم که آزادی قيمت می خواهد ولی اين قيمت را چرا من بدهم و کسان ديگر هستند و..
طبعاً اين منطق بسيار ناجوانمردانه است و همان مسيری است که حزب توده و اذناب آن در دوره دکتر مصدق پيش گرفتند و از پشت به مردم خنجر زدند وگرنه چه بسا تاريخ ايران زمين طور ديگری رقم می خورد و ای بسا خمينی و ديگر ديو صفتان مجال بيرون آمدن از شيشه نفرين شده را پيدا نمی کردند.
پس اين راه قيمت دارد و بايد که اين قيمت را من و ما بدهيم و البته می دهيم و سرفرازانه هم می دهيم، باشد که فردای آزادی ايران از يوغ آخوندهای خون آشام، مردم ايران سربلند باشند که چنين فرزندان رشيدی داشته اند و به دنيايی فخر بفروشند و حرفی برای گفتن داشته باشند و سرنوشت آنها مثل ديگر قيامهای کشورهای منطقه سرش در گل فرو نرود و خونهايشان به ثمر بنشيند.
درس اين حماسه قبل از هر چيز اين است ک بادست خالی می توان جلوی اين شب پرستان ايستاد و آنها را پس زد و به پيروزی دست يافت. . همان طور که می دانيد اين حمله يی طراحی شده توسط دو دولت (دولت آخوندی و مزدورش مالکی در عراق) بود با امکانات وافر و سگان زنجيری ويژه و آموزش ديده برای کشتار و جنايت.
ولی در اثر مقاومت و ايستادگی جانانه و قهرمانانه اين 100نفر بود که طرح دشمن به شکست کشانده شد و به هدفش نرسيد و آبرويش در سطح جهانی نيز رفت و همه فهميدند که رژيم با مزدورش مالکی اين جنايت را انجام داده اند... . و دستاوردهای بعدی آن... . باش تا صبح دولتش بدمد...
غرض اين که حماسه اين قهرمانان الگو و الهامبخش جوانان غيور ايرانی است و لحظه بپاخاستن آنها را دست در دست مؤسسان چهارم ارتش آزادی نزديک و نزديک تر می کند و هم چون سيلی بنيان کن بساط آخوندهای جنايتکار را برخواهد چيد.
آری اراده ها با خون اين شهيدان صيقل خورده است، انگيزه ها نو شده است و غيرت و شرف ايرانی در برابر چشم جهانيان قرار گرفته است تا کور و بور شوند مماشاتگران غربی ودم و دنبالچه های آنان در داخل و خارج.
و بگذار بفهمند وقتی که جوان ايرانی اراده کند هيچ باند خائن و مماشاتگری يارای مقاومت در برابر عزم آنها را ندارد. پس درود براين غيرت و شرف جوان ايرانی، درود درود درود
گرفتن انتقام اين خونها نيز تنها در چنين مسيری است که محقق می شود و فقط در چنين مسيری است که به ثمر می نشيند و ميوه خودش را می دهد. خونهايی که به حق بن بست شکن و اميد دهنده و مبشر فردای ما، فردايی ”آزاد ورها“ از ستم آخوندی می باشد.
در تاريخ مبارزات بعد از اسلام، حضرت ابوالفضل به دليل شهامت وجسارت و وفای به عهد با امام حسين، تجسم سوگند وفا شد و به حق جاودانه شد،
در تاريخ مبارزات ايران نيز به نظر من شهدای اخير در اشرف با توجه به انتخابشان و شهامت و جسارتی که در مقابل دشمن نشان دادند تجسم سوگند فدای بيکران به خود گرفتند و نام آنها مترادف فدای همه چيز البته آگاهانه و مختارانه می باشد درود براين عزم انقلابی که سيمای سوگند فدا به خود گرفت.
پس يقين دارم که دير نيست روزی که دريادلان و يلان شجاع ايرانی، ای شيردلان و دختران و پسران کاوه همه بپاخيزند و نقش خود را در تاريخ بازی کنند. در آن روز دست در دست يکديگر بساط رژيم ضدبشر و نابودکننده حرث و نسل ايرانی را جمع خواهيم کرد.
و سخنی با فرزند عزيزم سعيد:
سعيد جان به اعتبار جوششی که خون تو و ديگر يارانت در ايرانيان باغيرت و به طور خاص جوانان هم سن و سال خودت به راه انداخته است آرام و مطمئن باش که انتقامتان را به زودی خواهيم گرفت و می دانم که تا ما انتقام اين خونها را نگرفته ايم، شما آسوده 
نخواهيد شد و دوست دارم بدانی که تا آنزمان ما نيز آرام و قرار نخواهيم داشت و آسودگی برما حرام خواهد بود
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید

۱۳۹۴ شهریور ۱۱, چهارشنبه

ایرا- يادي ازه مجاهد قهرمان ش حمید باطبی

«… نه جا می‌مانی در دل خاکستر
نه گم می‌شوی در تن غبار.
آیین تو؛ برخاستن است
تـو شمع نیستی
ــ که جاری بمانی در مرگ ــ
تو، هماره، خورشیدی
ــ در آفاق یا در حصار ــ …»
مجاهد قهرمان حميد باطبي در سال 1337 در فيروز كوه به دنيا آمد. دوران دبيرستان را در شهر سمنان گذراند و در همين دوران با مشاهدة نابرابر هاي اجتماعي به دنبال گمشده اش براي مبارزه در راه آزادي و عدالت اجتماعي, از محفل هاي مذهبي مدعي مبارزه گرفته تا گروه هاي هنري مختلف عبور كرد, تا در سال 56 با ورود به دانشگاه صنعتي اصفهان, در ارتباط با دانشجويان فعال و مرتبط با مجاهدين قرار گرفت
«با فهم دقيق از آنچه كه پشت سر گذاشته ايم و با اشراف نسبت به آنچه كه در پيش داريم با تمامي پستي و بلنديها و ابتلائات و مشقت هاي محتمل، متعهد مي شوم… بار بيشتري در كار ومسئوليت برداشته تا بدين وسيله آرزوي خلق محروم و در زنجيرمان كه همانا سرنگوني رژيم پليد آخوندي است و برقراري و بر قراري حاكميتي دموكراتيك , با رهبري برادر مسعود و خواهر مريم هرچه سريعتر محقق شود».
مجاهد قهرمان حميد باطبي، در سخت ترين شرايط، همچون سنگ زيرين آسيا، بردبار و صبور، در همة صحنه ها از مجاهدان پيشتاز مسئوليت پذير و راهگشا بود. درك عميق حميد باطبي از انقلاب ايدئولوژيك دروني مجاهدين، براي همرزمانش شاخص و الهام 
بخش بود. او دربارة ثمرات انقلاب آرماني مجاهدين نوشته بود
مجاهد  قهرمان ش حمید باطبی
«با ايمان و ايقان به راهي كه تاكنون پيموده ايم و پيروزيهائي كه به يمن مقاومت 7 سالة اخير كسب كرده ايم و برگهاي زريني كه در تاريخ مبارزه خونبار خلقمان بر عليه ارتجاع و آخوندهاي دجال و دين فروش حاكم بر كشورمان به ثبت رسانده ايم، و اين همه به بركت برخورداري از تشكيلاتي پولادين و در رأس آن رهبري پاكباز مسعود و مريم و سلسله آهنين عزم شوراي رهبري سازمان بوده و هست و خواهد بود».
حميد قهرمان در مرداد سال 90 در جاي ديگري نوشته است:
«...آنچه توانست اين مهم را محقق نمايد، ايمان به بر حق بودن آرمان و صحت استراتژي و تكيه بر عنصر انقلاب ايدئولوژيكي دروني مجاهدين بوده و هست و خواهد بود. خلق حماسه هاي درخشان 6 و 7 مرداد 88 و 19 فروردين 90 مثال بارز اين حقيقت است، معني تهاجم حداكثر با تكيه بر توانمندي دروني مان كه مبتني بر انقلاب است. من به اين حقيقت ايمان دارم كه در اين مرحله اي كه درآن قرار داريم سرنوشت خلق و انقلاب و مجاهدين در مصاف با ارتجاع غدار و مزدوران عراقي اش تنها و تنها با تكيه بر دستاوردهاي ايدئولوژيكي و تشكيلاتي مان و با جنگ حداكثر و تهاجم در تمامي پهنه هاست كه تعيين تكليف مي شود و هرچيزي غير از آن ما را و مسير خلق و انقلابمان را در مسير انحراف قرار خواهد داد».
با همين ايقان و ايمان بود كه رحيم با روشن بيني تمام، رسالت ملي و تاريخي خود را به عنوان يك مجاهد كمتر از دو ماه قبل از شهادتش اينگونه ترسيم كرد:
«دشمن زبون به شيوه هاي گوناگون تلاش كرده و مي كند شرايط را بر مجاهدين ليبرتي و اشرف سخت كند تا ما را در ادامه راه دچار ضعف و سستي كند ، به عنوان يك مجاهد خلق با تمسك به امير مؤمنان و پرچمداران پاكباز راهش مسعود و مريم ، آرزوي اين خواسته دشمن را تا گور در دلش باقي خواهيم گذاشت
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید

ایران- یادواره قهرمان مجاهد حمید صابری شير رزم آور عرصه هاي پيكار

فرمانده قهرمان حميد صابري، زادة مردم مجاهد پرور رشت، بهراستي گردي از سلالة كوچك خان و از فرماندهان برجسته ارتش آزاديبخش بود. او در همة صحنههاي جنگ رويارو با رژيم ددمنش آخوندي با رشادت جنگيد و خوش درخشيد.
حميد كه از سال 57 در صف هواداران سازمان مجاهدين قرار گرفته بود، از سال 58، همزمان با تحصيل در رشتة مهندسي راه و ساختمان دانشگاه كرمان، فعاليت حرفهيي خود را آغاز كرد. مسئوليتهاي او در دورة فعاليت سياسي و سپس در دورة مقاومت انقلابي پس از 30خرداد و سپس اعزام به منطقه و سازماندهي در نيروهاي رزمي و ارتش آزاديبخش، قصة همزمان پولاد شدن و الماس شدن است.
اما درخشش گوهر ناب انساني و آرماني فرمانده حميد پس از انقلاب ايدئولوژيك دروني مجاهدين و به عنوان رزمآور و سردار اين عرصه و بخصوص در 10سال پايداري پرشكوه در اشرف تجلي كرد. مسئوليت پذيري در عين فروتني و بيرنگي و بينام و نشاني. خود حميد قهرمان تأكيد داشت كه جنگ صدبرابر و جنگ سرنگوني تنها در پرتو اين انقلاب امكانپذير است. او در جايي نوشته بود:

قهرمان مجاهد حمید صابری

« دشمن محاسبه كرده بود با زرهي كار اشرف را تمام مي كند ولي باسد سديد مواجه شد و اين سد سديد چيزي جز انقلاب مريم نبود. من به عنوان يك مجاهد اشرفي كه از شاهدان فروغ اشرف بودم به رهبري پاكباز مقاومت اطمينان مي دهم كه مجاهدين بعد از فروغ اشرف آن مجاهدين قبل از فروغ اشرف نيستند و مي توانند با اتكا به انقلاب مريم و شوراي رهبري جنگ صد برابر را ماده كنند و به چيزي كمتر از پيروزي فكر نمي كنند ».
اما بيگمان آخرين رزم و نبرد فرمانده قهرمان حميد صابري در يك سال حفاظت از اشرف و نهايتاً شهادت مظلومانه و در عين حال قهرمانانة او به دست آدمكشان تحت امر نظام پليد ولايت فقيه بود. او خود در يكي از آخرين نوشتههايش در مرداد 92، دربارة اين رزم آخرين چنين گفته است:
«...به نقطه تغيير دوران رسيده ايم و همه شواهد دروني و بيروني حاكي از مرحلة سرنگوني است و اين را بيش از هر كس دشمن گرفته است ، لذا براي نجات خودش از هر فرصتي و شكلي استفاده ميكند تا ما را نابود كند و با افزايش فشار و موشكباران ، شرايط را بر ما غير قابل تحمل كند . غافل از اينكه ما مدتهاست كه نقشه مسير نوشته ايم و تا بن استخوان به مرحلة سرنگوني ايمان داريم . ما سوگند خوردهايم كه ذرهاي از حقوق قانوني خود كوتاه نياييم و هرگز سستي و ضعف وذلت را به خود راه ندهيم… اگر فكر ميكند با موشكباران و شكار طعمه ميتواند ما را بپاشاند ، كور خوانده است …».
آري، بهراستي دشمن زبون در مرحلة سرنگوني كور خوانده بود و بي گمان با آغشته كردن دست ناپاكش به اين خونهاي گران بارتيشه به ريشه خود زد.از خون اين سرداران شرف كه در رگهاي جوانان اشرفنشان و قيام آفرين جاري شد اشرف در جاي جاي ميهن و جهان تكثير گشت، حال گوبه دشمن باش تا ببيني چه طوفانهاي بنيانكن برخواهد خاست.
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید
سـيـنه سرخان مـهاجر
ای که شيوا شعر خون پيچيده در آوازتان 
نـغمه ی آزادگی در تـار تـار سازتان
خنـجـر خون از نيـام جان جان بـر می کشيد
سيـنه ی گلگونتان گل آيت اعـجازتان
خونتان چون توسنی تکـتـا ز جولانگاه عـشق
نعـش دشمن زير پا ی توسن تکتـازتان
در حريم عاشقـی سيمرغ خون سرخ تان
پـر گشود از اوج اوج قاف ايمان سازتان
در پگاهی نقـره گون با تيـر آتشـبـار خصم
گل بـزک شد با گل خون قامت گلـنـازتان
شعله شعـله لاله مشعـل دار شد در خاکـتان
ای غـريب افـتـاده گان آلاله ها دمـسـازتان
رازها در سينه صد چاکتا ن شد گر به خاک
گــفـتگو با گـل کنيــد آلاله ها هـمـرازتان
روح تان با بال نور از تيـره مرز تن گذشت
خوش بود از خاکدان تا بـی کران پـروازتان

ایران-یادبود قهرمان مجاهد ناصر حبشی

به ياد ناصر قهرمان، هميشه حاضر در ميدان هاي جنگ صد برابر و مسيرهاي سخت و ستيغ هاي سربلند

به خداوندي خدا اگر زمانه 100 بار سخت و دشوار بشود سجده شكر به جا مي آورم و ذره اي از آرمانم كوتاه نمي آيم و با كس نخارد و جنگ صدبرابردرسي درخشان بر دشمن خلق و خدا نشان ميدهيم.چه افتخاري بالاتر از اين كه در مسير فدا و صداقت شهيد و رستگار شوم و البته در يكان72 فدايي اشرف در خاك پاك اشرف شهيد شوم

آخوندها بدونند ما یک ذره از این حرف که سرنگونیه هدفمون همون سرنگونیه، یک لحظه کوتاه نمی آییم و تا دینش می ایستیم تا دینش زیر سایه رهبری مون. زیر سایه خواهر مریم هستیم و ایستادگی می کنیم تو هر شق، و مطمئن باشه رژیم خمینی، حامیانش مطمئن باشند، مخصوصاً رژیم خمینی، مخصوصاً خامنه ای بدونه که ما مجاهدین از این راه و از این هدفمون کوتاه نمی آییم»..
اينهاجملات به يادگار مانده و قطره اي از عزم راسخ وفداي حداكثر مجاهد قهرمان اشرفي ناصر حبشي است
 قهرمان مجاهد ناصر حبشی
اين فرزند دلير زاده مردم دلیر آمل، متولد سال1361 ميباشد و از جوانان آگاه و غیرتمندی بود که به رغم فارغ التحصیل شدن از دانشگاه، و فراهم بودن زندگی مرفه، برای آزادی عزم کردو به قافله ایستادگان برای آزادی، به قافله اشرفیان و مجاهدان پایدار آن پيوست.
این انتخابی بسیار سخت و ستودنی بود چرا که هنگام پیوستن او به سازمان و ارتش آزادی، در سال 1383، اشرف در قلب توطئه های رژیم و مزدورانش در عراق و همدستان بین المللی رژیم قرار داشت. ارتش آزادی بی سلاح، عزم پایداری کرده بود.
شور و نشاط و سرزندگی او همواره در گفتار و رفتارش به چشم می خورر و از ابتدای ورود به اشرف در مسئولیت پذیری و فداکاری نمونه شد
ناصر جزو مجاهدانی بود که برای نگاهداری اموال مجاهدین در اشرف ماند. او در تمام این دوران با سرزندگی، مسئولیتهای خود را انجام داد.
او در مصاحبه ای در مورد سنتهای نوروزی مردم ایران در نوروز 92گفته بود:
«همونطور که می دونید، سیزده به در یک سنتی هست که سالیان بین مردم ایران برگزار میشه و حکومتها و دیکتاتورها آمدند و رفتند ولی نتونستند این سنت رو از بین ببرند و مردم سالیان این سنت رو دارند برگزار می کنند. چرا؟ چون این یک سمبلیه که زشتیها، پلیدیها، خلاصه ناامیدیها، زنگارها رو کنار می زنه. و از اونور بجاش امید، عشق به آینده، سرزندگی، شادابی رو میاره». … «و مردم هم به خاطر مخالفت با این آخوندها و چون به خاطر این که امسال هم سال سینه و سال سرنگونیه این سنت رو با شکوهتر برگزار می کنند».
کلمات این مجاهد والا که یکی از قهرمانان ایستادگی در اشرف گلگون است، خود گواه شأن و مرتبت او و عزم استوار اوست:

 قهرمان مجاهد ناصر حبشی
آخرين دست نويس بجاي مانده از اين مجاهد شيدا و شوريده يك ماه قبل از شهادتش است كه در پيشگاه مولا علي تجديد وفاي به عهد مجاهدت كرده بود
در قسمتي از نوشته هايش گفته بود چه افتخاری بالاتر از این که در این مسیر فدا و صداقت شهید و رستگار شوم. و البته در یگان 72 فدایی اشرف، و در خاک پاک اشرف شهید شوم. یا علی! در این کارزار سرنگونی می خواهم قدر خلق در زنجیر و قدر خودم را رقم بزنم پس من را در این مسیر ثابت قدم نگهدار و ایمانم را هر چه راسختر و بدون شکاف کن

بی شک، هر ایرانی شریف و آزاده و هر عاشق ایران، اینک خون ناصر را بر سرخی پرچم ایران و در ستاره آرم سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران می بیند و از این شهیدان والا و ایستادگان پرشکوه ترین پایداریها، برای سرنگون کردن خامنه ای و رهایی مردم 
ایران بپا می خیزد
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید

۱۳۹۴ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

ایران-اسطوره اشرف-یاد بودقهرمان شهید مجاهد خلق حسن جباری

به ياد اسطوره ي كهكشان اشرف حسن جباري كه با خونش پلي به فرداي آزاد زد...

«من باشم چه نباشم . قطعا و قطعا به يمن همين خونهاي شهدا به يمن همين پاكبازيهاي مجاهدين رژيم سرنگونه اون روز رو به خدا به عينه دارم ميبينم مجاهدين سوگند به خدا خوردند كه بت ارتجاع رو در هم بشكنند ميشكنند.»

اسطوره ي كهكشان اشرف حسن جباري

مرا غایب مبین از صحنه رزم
منم توفنده روح و عزم من جزم
درون رگ رگ هر راهی راه
من آن خشمم من آن ایمان من آن عزم.
«… به فرموده مولایم علی (ع) از جایم تکان نخواهم خورد و از آرمانم که همانا آرمان آزادی یک خلق در زنجیر و اسیر است کوتاه نخواهم آمد و هرگز به دشمن پشت نخواهم کرد، سینه به سینه و سپر به سپر با همین تن بی‌سپر هم‌چون شهدای 6 و7مرداد و 19فروردین در خاک پاک اشرف و شهدای مظلوم زندان لیبرتی در 22بهمن و 25خرداد می‌جنگم… و همین برایم افتخار و سعادت است».
اسطوره ي كهكشان اشرف حسن جباري

از مصاحبه صميمي با مجاهد شهيد قهرمان حسن جباري 

پاسخ به سئوالي كه چه چيزي از همه برايت سختر بود كه ازش گذشتي بخاطر مبارزه؟

حتماً خودتان پاسخ را از زبان او بشنويد گويا به او الهام شده بود ديگر دختر نازنينش را نخواهد ديد به يادگار برايش قطعه شعر زيبائي به ارث گذاشت با جملاتي عميق و ماندني

خيلي از آتناها در ايران طعم تلخ جدائي ها را چشيدند بالاخره يكي بايد بلند شود تا ظلمي برقرار نباشد
يك شعري باخودم زمزمه ميكردم و ميگفتم اگر بودم تونستم بهش بگم بهش ميگم
اگر تنهائي رهايت كردم بايد ببخشي جرم بابا را گرفتار بلا بودم به عشقي مبتلا بودم
برای دیدن کلیپ اینجا کلیک کنید
تصاوير و سخناني ماندگار ازاين شهيد ازحسن قهرمان دختری به جا مانده که هنگامی که عزم پیوستن به ارتش آزادیبخش کرد و خانه و کاشانه را ترک گفت، شیرخواره ای 10ماهه بود و اکنون باید حدود 12سال داشته باشد. یکی از همرزمان حسن در نوشته ای خطاب به دختر او، بازگشت حسن از سفر سرخش را در قالب شعری چنین بشارت داده است:
”روزی که بازوان بلورین صبحدم، 
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت.
روزی که گونه و لب یاران هم نبرد،
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت.
برای دیدن کلیپ اینجا کلیک کنید
ایران-اسطوره اشرف-یاد بودقهرمان شهید مجاهد خلق حسن جباری

«خواهر مریم!… اگر بخواهم در یک جمله بگویم، می ایستیم و می جنگیم و چشمم به زمین است نه در هوا، به اشرف و انقلاب و مریم، همین مرا بس با آنها باشم، شرف دارم، بی آن هیچ چیز نیستم و پشیزی نمی ارزم. خواهر مریم متعهد می شوم که هم چون شهیدان 19بهمن 60 تا 19فروردین 90، برایت مجاهدی باشم که انقلاب شما را اثبات کنم و با لباس مجاهدی در خاک پای شما و در رکاب برار یا مجاهد شهید شوم و یا مجاهد بمیرم و یا هم چون سردار موسی و خواهر اشرف در خاوران آرام بگیرم».
ای یادت آرامش جان، در هر زمان و هر مکان
نمی دانم در کدامین فراسوی تاریخ بار دیگر ترا در میان این همه آشوب خواهم دید و باز خواهم یافت. ولی می دانم در تکاپوی این جهان امیدی هست و ایمانی که من را هر دم به تو، ای کعبه دلها، نزدیک و امیدوار می کند و من فقط به این امید زنده ام که ترا باز یابم، هر چند که ندیدمت، ای نایافته، در وجود این دیار نامردیها و نامردمیها، فقط صدای توست که من را زنده نگه می دارد…».
از حسن جباری قهرمان، فرزند دختری به جا مانده که هنگامی که عزم پیوستن به ارتش آزادیبخش کرد و خانه و کاشانه را ترک گفت، شیرخواره ای 10ماهه بود و اکنون باید حدود 12سال داشته باشد. یکی از همرزمان حسن در نوشته ای خطاب به دختر او، بازگشت حسن از سفر سرخش را در قالب شعری چنین بشارت داده است:
”روزی که بازوان بلورین صبحدم،
برداشت تیغ و پرده تاریک شب شکافت
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت.
روزی که گونه و لب یاران هم نبرد،
رنگ نشاط و خنده گمگشته بازیافت.
من نیز باز خواهم گردید آن زمان“
آری، حسن در روز پیروزی محتوم خلق باز خواهد گشت
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید

ایران-اسطوره اشرف-یادبود قهرمان مجاهد امیر نظری


قهرمان آن است كه فدا را به خاطر ديگران بر مي گزيند...
امير چه زيبا نام مجاهد خلق را به اوج بردي...


«بالاترين آرزو و سرخ ترين مرزسرخم عضويت در سازمان پر افتخار مجاهدين خلق ايران است و مي خواهم همواره لايق نام مجاهد شايسته اشرفي كه جهاني در برابرش سر تعظيم فرود آورده است باشم.»

مجاهد شهید  امير نظري
صحبتهاي امير نظري در مورد شهيد زهير ذاكري
دفتر حيات وزندگي مبارزاتيش سراسراز برگهاي زرين مجاهدت و افتخار بود او اين راه روبراي فداي تمام عيار انتخاب كرده بود درجواب بهم گفت اگر توهم همه صحنه ها را در جنگ با دشمن ببيني شك نكن از منهم بهتر ميشي
داستان نسلي آغشته به خون كه بايستي دائم فدا كنه و پيوسته بايد از عزيزانش دل بكنه و اين خونها بدون شك عزم و اراده ما رو براي ادامه اين راه پر افتخار وسرنگوني تام وتمام اين رژيم پليد صد چندان ميكند وقتي پيشتاز خلق قيمت بدهد خلق هم راه خودش رو پيدا ميكنه و اين خونها ذره ايش به هدر نميرود
باز آمدم تا قفل زندان بشكنم وين شيخ مردم خوار را چنگال و دندان بشكنم
برای دیدن کلیپ اینجا کلیک کنید
 چه افتخاری از این بالاتر که ما هم لیاقت این مشی و این آرمان که پایه گذارش سرور شهیدان  را داشته باشیم 
و مگر او نگفته بود که هر زنده ای ناگزیر رونده راه من خواهد بود؟ … هیچ کس شک ندارد که به قول سعید محسن، خون ما برنده ترین سلاح ماست». فرازی از نامه امیر نظری به رهبر مقاومت 2 اردیبهشت 1390.
مجاهد شهید امیر نظری و مسعود رجوی

در نامه یی به رهبر مقاومت چنین نوشته است:
«رهایی و یگانگی دست یافتنی است، به خدا دست یافتنی است. توان و ظرفیت مجاهد خلق حد و مرز نمی شناسد، به خدا نمی شناسد.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است، مقام آدمیت».
«.. اعلام می کنم که ماندنم در اشرف را بالاترین پرداخت و منت از طرف سازمان می دانم... تعهد می دهم… به همه سختیها و توطئه های دشمن بیابیا گفته و برای سنگین ترین مسؤلیتهای مرحله سرنگونی حاضر باشم.
امیر که سرشار از عشقی عمیق نسبت به همرزمانش بود، بعد از موشک باران «لیبرتی» در21بهمن 91، طی نامه یی برای یکی از یارانش نوشت:
«با سلامهایی آتشین به گرمی مبارزه ای که تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون ادامه خواهیم داد.
دیروز صبح شتابزده بیدار شدیم و خبر تهاجم موشکی به لیبرتی و اینکه شهید و مجروح هم داریم را شنیدیم. نمی دانید که چه احساس جانگدازی داشتم. مستمر چهره همه بچه ها از جلوی چشمانم می گذشت و نمی دانستم که این بار نوبت وداع با کدامین عزیز است. … خبر شهادت یلان قهرمان، مهدی عابدی، هادی شفیعی و سایرین را شنیدم… کاش با آنها می بودم و رستگار می شدم ٍ … می توانم حدس بزنم که تاثیر این خونها… تا کجا عزم اراده مجاهد خلق را صیقل می زند»
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید

ترانه خواني شهيد قهرمان امير نظري
با تصاويري بيادماندني
علي پروانه شمع وفا شد
شاه خوبان جهان آمد علي
نورچشم عاشقان آمد علي
حقيقت را درخشان گوهر آمد
طريقت را كمال و جوهر آمد
برای دیدن کلیپ اینجا کلیک کنید

ایران-اسطوره اشرف-یادبودقهرمان مجاهد یاسر حاجیان


 یاسر حاجیان

هيجده سالم است. و به مدت پنج ماه است كه به ارتش آزاديبخش ملي پيوستم. تحصيلات متوسطه
 را در يكي از كشورهاي اروپايي گذراندم و سالهاي آخر دبيرستان بودم. مي خواستم بعداز گرفتن ديپلم به دانشگاه برم و يك رشتة علمي را شروع كنم.مي دانستم كه خيلي ظلم در ايران وجود دارد. آخوندهاي ضدبشر در ايران ملت را سركوب ميكنند. حقوق ملت را پايمال ميكنند. و بخاطر همين گفتم بعنوان يك ايراني به ارتش بپيوندم و در سرنگوني رژيم خميني كمك بكنم و آزادي را به ايران باز گردانم.

« من خودم اصلا ايران را نديدم ولي اينجا مي جنگم كه ايران آزاد فردا را بتوانم ببينم. ايران آباد و آزاد فردا.»
اين اراده و عزم درخشان جوان مبتكر، خلاق، و پرتواني است كه براي زندگي اي سرشار از موفقيت و كاميابي و مرفه، هيچ چيز كم نداشت. نامش ياسر حاجيان بود فرزند مجاهد شهيد مسعود حاجيان كه در خرداد سال 1360 توسط رژيم خميني تيرباران شد.
ياسر از كودكي در گيرودار نبرد مجاهدين با رژيم خميني بزرگ شد. همراه خانواده و خويشانش به اشرف آمد، در بهمن سال 1369 به خارج از كشور فرستاده شد. در آلمان تحصيل كرد. اما عزم مبارزه براي آزادي وطن و مردم، او را و در سال 1376 به سازمان مجاهدين و به رزمندگي در ارتش آزاديبخش كشاند. به رزمنده اي پرتوان در يكانهاي رزمي تبديل شد. همچنين در برنامه نويسي كامپيوتر استعداد شگرفي داشت. 
ادامة مبارزة او پايداري دهساله در اشرف بود. و در حماسه هاي پايداري قهرمانانه ايستادگي كرد. همچنين انقلاب ايدئولوژيك مجاهدين از ياسر وجودي سراپا انگيزه ساخته بود. او در نامه اي به خواهر مريم در تاريخ هشتم شهريور سال 90 نوشته بود: 
«بعد از فروغ اشرف (حماسة مجاهدين در پايداري روزهاي 6 و 7 مرداد) بمدت چند روز بخاطر بعضي از شهدا خيلي سوختم. بخصوص وقتي چهره غمگين ولي بسيار پر صلابت شما را در اولين مراسم شهدا ديدم, آتشي تمام وجودم را فرا گرفت. بخاطر شهيد آسيه و صبا هم خيلي سوختم چون هم رزم ما بودند و از سنين كودكي آنها را ميشناختم. ولي به هر حال آن ابتلاء هم گذشت. اين روزها احساس ميكنم هويت جديدي دارم. با برادر هم رابطه خيلي عميق تري دارم. قدر و ارزش رهبري عقيدتي كه شما 22 سال پيش از آن صحبت مي كرديد را بهتر فهميدم.الان ديگر زنان و مردان شريف از سراسر دنيا به رموز انقلاب ما پيبرده اند. بنظرم آنها هم پرتوي از وجود شما را گرفته اند.»
ياسر جزو مجاهداني بود كه براي نگاهباني از اموال مجاهدين در اشرف ماند. او در مورد تعهد خود و ارادة خود براي پايداري و انجام مسئوليتهاي خود دراين دوره نوشته بود:
«هدف از همان اول مبارزه با دشمن آزادي مردم ايران و سرنگوني آن بوده ، لذا به هيچ كدام از لذت ها و مزاياي دنيا چشم ندوخته ام. اگر روزي 24 بار و هر بار و هر ساعت 60 بار مورد سؤال قرار بگيرم بدون ترديد پاسخ خواهم داد ” هيهات مناالذله ” من با سازمان و همه ارزش ها و مظاهر آن هيچ و هيچ چيز كم ندارم ، پس يا در جنگ رو در رو در اشرف با دشمن يا مزدوران آن در خون خواهم غلطيد ويا براي ورود به جنگ و مرحله بالاتر و پيمودن مسير تا تهران خواهم رفت . ياسر حاجيان 28 آبان 91»
و آخرين كلمات عهد و پيمان و سوگندهاي ياسر نيز عزم درخشان او و مسئوليت پذيري تمام او را نشان مي دهد: او در هشتم مرداد 92 نوشت: 
«...اجازه نخواهم داد و نخواهيم داد كه دشمن طرح خود را پيش ببرد و ضعف و سستي و ذلت را به درون ما بريزد . اين سه مرز سرخ اساسي در هر زمان و در هر مكان خواهد بود و از آن دفاع خواهم كرد. در اين راه روي سوگند خود با خدا و خلق پاي مي فشارم …
در اجراي ماموريت تاريخي خود استوار تر از هميشه در يكان72 ثبت نام ميكنم ... اكنون بايد براي جنگ صد برابر و تهاجم حد اكثر آماده شدو براي غلبه بر دشمن و هم دستان آن حاضر گفت و فرياد زد :بيا بيا»
به يقين، عزم و ارادة شهيدان قهرماني چون ياسر حاجيان، عزم هر ايراني را براي انقلاب و سرنگوني حكومت ضدبشري ولايت فقيه، صيقل خواهد زد
 یاسر حاجیان

برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید

ایران-یادبودرحمان منانی شرح عاشقي اش رو ميشه توي عكس آخرش ديد

شرح عاشقي اش رو ميشه توي عكس آخرش ديد...

مجاهد شهید رحمان منانی

پر كشيد با دست بسته يه ستاره رها شد چه سبك بال غزل خون رفت و مهمون خدا شد 
كوه مرد عاشق و دلاوري كه حريفش نشدن زلزله ها
چه شهيدي چه شهيدي آه چه سرو رشيدي
دستخوش خداي رحمان چه گلي رو برگزيدي

 برای دیدن کلیپ ترانه ستاره کلیک کنید

يادي از مجاهد شهید رحمان منّانی
براي او كه بهترين زندگي و آسايش در خارج از كشور را رها كرد و به صفوف رزمندگان در ارتش آزاديبخش پيوست 
آگاهی او نسبت به ظلم و ستم ارتجاع حاکم در ایران، مانع از آن شد که بتواند در کشورهای اروپایی زندگی آرام و بی دغدغه اش را ادامه دهد. منصور قدرخواه یکی از اعضای شورای ملی مقاومت ایران در خاطره ای از رحمان نوشته است:
«فقط یک دیدار با رحمان کافی بود تا عاشقش بشوی. همیشه می گفت: ”برایم از ایران بگو من ایران را ندیده ام“. به او می گفتم بعد از سرنگونی می برمت تهران همه جا را نشانت می دهم.
می گفت: اگر شهید شدم به بچه محلهایتان بگو یک رحمانی بود که برای آزادی ایرانی که ندیده بود شهید شد».
او خود در نامه یی به تاریخ 27آبان 86 به خواهر مریم نوشت:
بدانید این جا فرزندانی دارید که تا به آخر سر به راهتان گذاشته اند یعنی خیلی به قدرتی که پیدا کرده بودم می نازیدم و سر افراز بودم…
رحمان قهرمان خود بارها از جمله در یکی از دست نوشته هایش در آبان 91 تأکید کرده است:
«هیهات مناالذله… بالاترین منت بر من گذاشته شده که نگهبان اشرف و مزار شهیدان باشم
دشمن زبون هر چقدر که بخواهد توطئه و مکر و نیرنگ کند، چنان درس طلایی به او بدهیم که از کرده خود پشیمان شود. در این شرایط با تمسک به انقلاب مریم و رهنمودهای برآمده از آن تلاشم را خواهم کرد که سربازی لایق و آجری محکم زیر پای مسؤلان و شورای رهبری باشم. زندگی مطلوب من همانا در زیر سایه رهبری مجاهدت کردن و در نهایت وفای به عهد می باشد
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
«دشمن زبون گمان می کند که اگر عرصه را هزاران برابر بر ما تنگ کند و فشارهای زندان را افزایش دهد… می تواند خللی در عزم ما ایجاد کند».
آخرین کلمات مجاهد قهرمان رحمان منانی نیز هم چنان گویای همین پیام است. او در مرداد 92 و اندکی قبل از شهادت قهرمانانه اش نوشت:
«ای علی، مرا جزو لشگریان کوی ات بپذیر. همانها که برای رسیدن به تو برای جامه عمل پوشاندن به آرمانهای تو هر آنچه که از جانب پروردگارشان به آنها رسید جز بر ایمانشان افزوده نشد و در این راه نه سستی و نه ضعف نشان ندادند و با شعار هیهات منا الذله به همه ابتلائات لبیک گفتند. رحمان منانی 13مرداد 92».
«برای میهنی که ندیده بود…»
به جوانان وطن نام تو را خواهم گفت
به یقین آتشی از عشق تو را می گیرند
همچو تو با دل دریایی و با عشق بزرگ
چون که تازند به کفتار زمان چون شیرند
برای دیدن کلیپ صحبتهای رحمان کلیک کنید

عجب سازماني داريم عجب قدرتي داريم اولين لحظه اي كه بعداز شهادت جگر گوشه ام رحمان داشتم اين بود كه او به آروزويش رسيد
وقتي عكسش را ديدم كه با دست بسته شهيدش كردند يك لحظه داشتم كه عجب دليري هستيد كه دشمن حتي نتونست دست بسته شما را تحمل كند شهيدتون كرد

مجاهد شهید رحمان منّانی

گفتگو پدر با فرزندش 

مطلب زير خلاصه اي است از نوشته فرهاد منامي پدر قهرمان شهيد رحمان مناني است 
رحمان يک گرافيست کامپيوتر و طراح بود. او همچنين در طراحيهای سه بعدی در کامپيوتر و انيميشنهای کامپيوتری سررشته داشت و در فن فيلمبرداری تجربه و سابقه زيادی کسب کرده بود. ولی قبل از هر چيز يک انسان آزاديخواه بود که آزادی را نه فقط برای خودش بلکه برای همه مردم ايران می خواست و برای رسيدن به آن از دادن هيچ بهايی فروگذار نمی کرد. اوخيلی شوخ طبع بود.. 
وقتی خبر شهادت تنها فرزندم را در ميان خبر شهادت ديگر همرزمانم در اشرف شنيدم ناخودآگاه به اين فکر افتادم که رحمان هرگز ايران را نديده بود. وقتی چهار ساله بود از مرز ترکيه ايران را به اتفاق او ترک کردم. يک سال قبل يکی از عموهايش در سن 20سالگی در اصفهان زير شکنجه پاسداران به شهادت رسيده بود. يک سال پس از خروج ما از ايران مادر بزرگ رحمان در سن 45سالگی در زير شکنجه به شهادت رسيد. تنها عموی باقی مانده اش در سال 1987 در سن 23سالگی دستگير و به دليل ارتباطی که با ما داشت اعدام شد.
وقتی به اشرف آمد جوان رشيدی شده بود و 18سال داشت...از او پرسيدم: «چرا به اين جا آمده يی؟ مگر چيزی کم داشتی؟» او به من پاسخ داد: «برای آزادی. برای يک ايران دمکراتيک». به او گفتم: «مگر در آلمان آزادی نبود؟!». گفت: «برای مردم ايران نبود». به او گفتم: «راه ما سخت و طولانی است». گفت: «می دانم. آزادی دادنی نيست، گرفتنی است».

 به عنوان يك مجاهد خلق ميخواستم به دشمن زبون بگم كه با تمام توش و توانت هر چي تو چنته ات داري دريغ نكن، اگر تو قتل عام 30 هزار زنداني تونستي مجاهدين رو نابود كني، اينجا هم ميتوني نابود كني، ولي بدون كه بالا بري پايين بياي سرنگونت ميكنيم




رحمان! نامت هميشه براي بچه هاي ايران زنده و جاويد و آشناست. تويي كه گفته بودي به خاطر وطني كه هرگز نديدي شهيد مي شوي...

برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید