‏نمایش پست‌ها با برچسب خالد حردانی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب خالد حردانی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ آذر ۱۱, پنجشنبه

هلوکاست قرن درسوریه- حلب داستان و درس هایش مجموعه ای خبر وگزارشات تکاندهنده

مقاومت تاریخی مردم سوریه داستانهای تکاندهنده مردم شهر حلب خونین/ همبستگی با انقلاب سوریه
موضوع این صحفه از وبلاگ است که مستمر اخرین اخبار مهم را در همین لینک منعکس میکند


هولوکاست قرن حاضر در سوریه در جریان است

با شراکت جنایتکاران قرن در راس  همه خامنه ای و رژیم ولایت فقیه, نوچه اش بشار اسد و پوتین
حلب با خاک یکسان,  پنج سال تمام 200هزار شهروند در محاصره و قحطی بسر  بردند و روزانه زیر شدیدترین بمبارانها وجنایت علیه بشریت قرار گرفتند. در این پنج سال همراه با قتل ومرگ فجیع هر کودک و زن و مرد در سوریه یک برگ از درخت انسانیت به زمین فرو غلطید! این درخت در این زمستان سرد ظلمانی رو به نیستی می رود!
بیائيم انسانیت مان را نجات دهیم! سکوت نکنیم!به مقابله برخیزیم!
 بخصوص برای ما ایرانی ها بدانیم کلید پایان به همه این فجایع در دستان ماست

سر نخ در ایران و در انگشتان خامنه ای جنایتکار است

در این پست تلاش میکنم تا جائي که میتوانم ذره ای از داستانهای قهرمانی ها و پایداریهای این خلقی که اسطوره زمانه شد را گردهم آورم تا صدایشان باشم

لینا شامی

لینا شامی از حلب می‌گوید + کلیپ

لینا شامی چهره دلچسب و آشنا بخصوص برای طرفداران توییتر او دختر۲۵ساله و فعال سوری از شهر حلب است که روزانه به کمک تویتیت هایش جهان را از قتل عام حلب آگاه کرد او خود شش سال تمام در زیر بمبارانها و حملات و محاصره رژیم اسد بود، بعد از اینکه به حومه غربی حلب رسید. لینا، پیام محاصره‌شدگان شد او مصاحبه هائي  به زبان انگلیسی وعربی داشت و توضحیات تکاندهنده ای  از جنایت علیه بشریت در جلب ارائه کرد

مصاحبه با کودکان معصوم حلب (کلیپ + تصویر)




زنان و کودکان حلب: انقلابپیروز می‌شود، ما باز خواهیم گشت



پیامی از کودکان حلب پایدار (کلیپ + تصویر)

منم بازمانده این قتل عام قرن یکه و تنها در میان اجساد
مادر و خواهر و برادر و پدر کمی آن طرف تر جسدهای سوخته تل انبار شده!!!!

دختران حلب..

زنان وکودکان قربانی اعدامهای صحرایی در حلب

دختر بچه ای در آخرین توییتش نوشت:
من خودکشی میکنم من يكي از دختران حلب هستم كه چند لحظه بعد مورد تجاوز قرار خواهم گرفت... ديگر نه سلاحي وجود دارد و نه مرداني كه بين ما و وحشياني كه ارتش ميهن نام گرفته اند مانع شوند.
ادامه


از حلب چه درسی باید بگیریم :

«سرفرازي و شكوه يك مقاومت درخشان در حلب»
«حلب» به حق سمبل جاودان ایستادگی و مقاومت نام گرفت و از اين پس در عداد بزرگترين حماسه هاي مقاومت پرشكوه تاريخ بشري خود را به ثبت رساند و الهام‌بخش همه مردم منطقه و آزادیخواهان جهان برای رهایی از هر نوع ظلم و ديكتاتوري به ويژه فاشیسم دینی حاکم بر ایران و مزدورانش شد.
آن روي سكه چنين مقاومت پرشكوهي در حلب، بي شك صفي از جنايتكاران تاريخ قرار دارد؛ اگرچه اين جانيان رنگارنگ، در جنايت از هم سبق مي برند ولي در قلب اين لشكر سياه، نظام آخونديست كه به مثابه سرسلسله جنايتكاران عمل كرد؛ همانگونه كه خامنه‌ای اين جنایت هولناک در حلب را «پیروزی غرورآفرین» و «بی بدیل» و «بزرگترین عیدی» خواند و 27آذر را به همين مناسبت روز «شکرگزاری» اعلام کرد؛ از اين رو؛ حلب خونفشان، یک سند انکار ناپذیر در اثبات مسئولیت تمام‌عیار خامنه‌ای و سران این رژیم در جنایت علیه بشریت است كه دير يا زود آنها را در برابر عدالت قرار خواهد داد.
حلب شكست نخورده و زنده است
به رغم بی‌عملی دولتهاي كوچك و بزرگ منطقه و جهان در مقابل بزرگترین جنایت ضدانسانی در قرن بیست و یکم كه به راستي انزجار‌آور است/ به رغم گمشدن انسانيت و سكوت جهان در برابر چنين جناياتي / به رغم تنها ماندن مردم سوريه در برابر هولناك ترين جنايتكاران تاريخ / به رغم سكوت و بي عملي جامعه جهانی برای توقف خونریزی بی‌رحمانه و جلوگیری از قتل‌عام و کشتار مردم بيگناه /به رغم اينكه بانكي مون بالاترين مقام سازمان ملل گفت؛ ما در كمك به مردم سوريه شكست خورديم و بشريت امروز در برابر تاريخ مورد مواخذه قرار خواهد گرفت؟ و ... اما حلب نه تنها شكست نخورده بلكه درنهايت سرفرازي وشكوه از چنين حماسه اي عبوركرده و مي كند.
حلب زنده و پيروز است
زيرا:
فرماندهان صحنه در آخرين تماسهاي خود گفتند؛ «از همان روز اول که برای انقلاب بیرون آمدیم، می‌دانستیم که در معرض همه‌چیز قرار خواهیم گرفت. به‌همین دلیل، انتخاب ما مقاومت بود و فقط مقاومت
توانست دنياي تهي شده از انسانيت را با سوختن خويش، گرما وحرارت بخشيد تا قلبي كه از سرما و انجماد يك دنياي وحشي و بي رحم، از كار ايستاده بود؛ مجددا آغاز به طپش كند.
آن خونهاي پاكي كه به ناحق بر زمين ريخته شد؛ نقاب از چهره كريه خامنه اي برداشت و ماهيت ضد اسلامي و ضدانساني و ضد عربي اش را براي تمامي جهان به ويژه جهان عرب به نمايش گذاشت.
يك بار ديگر درس بزرگ «كس نخارد يك ملت و يك مقاومت» را براي تاريخ نوشت و اينكه مي توان و بايد در تنهايي مطلق هم كه شده؛ مقاومت كرد.
وبالاخره توانست دنيا را به لرزه انداخته و مقدمات محاكمه بين المللي جانيان اين جنايت ضد بشري و در صدر آنها خامنه اي را فراهم كند.
حلب برمي خيزد

تا مبارزه هست، افت و خيزهاي تاكتيكي هم هست؛ اما تاريخ اثبات كرده است كه پيروزي از آن جريان حقي است كه مي جنگد و هزينه مبارزه خود را مي پردازد، پس اين خونها و اين رنجها و اين مقاومت پرشكوه نه تنها هدر نرفته بلكه بزودي در خيزشي مجدد در رزمي ديگر زنده خواهد شد. حلب بر مي خيزد و در كنار مقاومت ايران در جنگ سرنگوني دشمن مشترك يعني حكومت آخوندي خواهد جنگيد
صدها هزار کودک سوری در وضعیت بحرانی به‌سر می‌برند. اکثر کودکان سوری نیاز ضروری به کمکهای بشردوستانه دارند. طبق گزارش یونیسف حدود نیم میلیون کودک در شهر محاصره‌شده حلب از هیچ کمکی بهره‌مند نمی‌شوند.

داستان دختر و مادر سوری در حلب

آنا فرانک سوریه ای  بانا؛ صدای کوچک حلب از این شهر خارج شد.

فاطمه مادر بانا العابداست آنها  از شروع جنگ در سوریه روزانه با مرگ دست و پنجه نرم میکنند.

بانا هفت ساله است و از زمانی که خواندن و نوشتن و کمی هم زبان انگلیسی فرا گرفته است در اکانت توییتر خود  

آنها از طریق توییتر صدایشان را  به گوش جهان رساند، همه نگران و جویای سلامتی او بودند بقدری این موضوع بر سر زبانها بود که تا بحال تلویزیون سی ان ان دو گزارش که شامل مصاحبه با  بانا و مادرش است پخش کرده است 


او امروز به همراه کاروان غیر نظامیان از این منطقه خارج شد،به گزارش خبرنگار آناتولی در ادلب سوریه؛ بانا العباد در محله قطیرجی در حلب شرقی که به عنوان صدای حلب شناخته می شود، امروز به همراه خانواده خود به ادلب؛ یکی از شهرهای تحت کنترل مخالفان در نزدیکی های مرز ترکیه منتقل شد.

بانا و مادرش فاطمه که معلم زبان انگلیسی است، حدود سه ماه پیش با راه اندازی حساب کاربری در توئیتر، جهانیان را برای پایان دادن به کشتار جمعی در حلب فراخواندند.
مادر بانا با ارسال پیامی به مولود چاووش اوغلو وزیر امور خارجه ترکیه، از وی طلب یاری کرده بود و چاووش اوغلو نیز در پاسخ به آن ها قول داد که خانواده بانا به همراه غیرنظامیان از منطقه تحت محاصره حلب نجات خواهند یافت.
حدود ۳۲۰ هزار مخاطب، حساب کاربری توئیتر متعلق به این مادر و دختر را دنبال می کنند.

نیروهای رژیم سوریه و مخالفان بر اساس توافق جدیدشان که با میانجیگری ترکیه و روسیه حاصل شد، به روند تخلیه غیرنظامیان از حلب ادامه خواهند داد. بر اساس این توافق، حدود ۲۰ هزار نفر از نیروهای مخالف و غیرنظامی امروز و بقیه نیز روز سه شنبه از منطقه مذکور تخلیه خواهند شد.


آخرین پیامهای توییتری بانا و مادرش قبل از خروج دنیا را تکان داد:
16 دسامبر-پیامی از مادر بانا:
این پیام را برای دنیا به اشتراک بگذارید آتش بس متوقف شده است جان مردم در خطر است تمنا میکنم به ما کمک کنید ما را  از حلب خارج کنید!
در پیامی دیگر بانا نوشت: خواهش میکنم ما را نجات دهید
12دسامبر- پدرم مجروح شده است من گریه میکنم
13دسامبر- من بانا هفت ساله بطور زنده برای دنیا پیام میدهم این لحظاتی بین مرگ و زندگی است 

من دیگر از دست رفته ام. مجروح و بیمارم بدون دارو و درمان در این سرما بدون آب تمیز و غذا بمیرم راحتر است.

او دختربچه ای پر از شور زندگی بود  شوری که در تویترهایش و عکس زیبایش در کنار عروسکش منعکس بود 

اما حالا بقول خودش تمام عروسکهایم مرده اند
خانه ام ویران شده 
و حالا اگر بمیرم بهتر است!

آی انسانها که به ساحل نشسته شاد و خندانید
دختر ی کودک میدهد جان!
کودکانی سالیان است لبخندشان مرده است!
کودکانی سالیان است آرزوی مرگ دارند.
بانا العابد -BanaAlabed

فاطمه العابد Fatemeh Alabed






بریتا حاجی حسن رئیس شورای محلی اپوزیسیون در شهر حلب گفت عدم دستیابی شورای امنیت به قطعنامه‌ای برای نجات حلب از بمباران، یعنی ”قتل‌عام ۲۵۰هزار شهروندی“ که در مناطق شرقی شهر به‌سر می‌برند.

خبرنگار پرسید هم‌اکنون چه کسی از مناطقی که رزمندگان بر آنها کنترل دارند دفاع می‌کند؟ گفت: «ارتش آزاد سوریه، بین شش تا هفت هزار رزمنده وجود دارند. … آنان سوری هستند در حالی که شبه‌نظامیانی که در سمت رژیم می‌جنگند تمامی‌شان خارجی هستند.


ندیم یک جوان سوری است. او با وجود جراحت شدید و قطع پای چپش از زیر زانو، هم‌چنان در صفوف 
ارتش آزادی سوریه به مبارزه برای آزادی میهنش ادامه می‌دهد. با او آشنا می‌شویم





۱۳۹۴ دی ۶, یکشنبه

ایران-قهرمانی که از یاد نمی‌رود- به یاد علی صارمی درششمین سالگرد شهادتش

خاطرات زنداني سياسي خالدحرداني از علی صارمی


خاطرات زنداني سياسي خالدحرداني از زندان گوهردشت كرج

علی (صارمی) زیر بغل مرا گرفته بود؛ می خواست به بهداری زندان منتقل کند؛ وقتی زیر هشت رسیدیم نوجوانی سراسیمه و با چهره ای بر افروخته و سرخ؛ به دفتر رییس بند وارد شد؛ اشک سراسر وجودش را فرا گرفته بود و مثل ضجه زنان استمداد مطلبید؛ کمک کمک؛ و اشک؛ و فریاد پی در پی؛ اینها به من تجاوز کردن؛ چندتا قلچماق پشت سر او بودن تا مانع ورودش به دفتر شوند؛ ولی ظاهرا کار از کار گذشته بود؛
رئیس بند وقتی من و علی را دید از شرم سرش را پایین انداخت؛ پسرک می گفت 3شبانه روز بیش از 20 نفر در سلول او را به شوفاژ بسته؛ و به او تجاوز کردن؛
به علی گفتم؛ دیگر نمی توانم تو این جهنم باشم؛ مرا برگردان؛
عفونت تمام وجودم را فرا گرفته بود؛ آن شب تا صبح به نماز به خدای خودم شکایت کردم؛ واشک ریختم؛ برای خودم؛ برای ملتم؛ و برای جوانانی چون گل؛ که اینگونه به آغوش جهل سوق داده می شوند؛
بعداً؛ در یک گفتگوی تلفنی با حسن زارع زاده اردشیر این موضوع غیر انسانی را مطرح کردم؛ حسن هم صدای مرا از کانالvoa پخش کرد؛ چند لحظه پس از پخش مامورین ریختن توی سلولم؛ و به زور و تهدید به سلول انفرادی منتقل کردند؛ آن هم فقط بخاطر بازگو کردن حقایق پنهان شکنجه و تجاوز در زندان؛
وقتی از انفرادی برگشتم؛ علی نزدیک شد و دست های گرمش را روی شانه هایم گذاشت:و گفت؛ هر کجا حقوق ملتی و مردمی؛ با رنج و شکنجه و بردباری آن ملت تحقق بخشیده شود؛ بی شک آن مردم قابل احترام جهانیان خواهند بود؛ چون؛ کرامت و آزادی خویش را به بهای عشق و جان به دست آورده اند؛ ....
اما برای علی صارمی
تو نیستی؛ ولی؛ همچنان قلب کوچک شاپرک؛ برای دیدار تو می تپد؛ غروب که می شود؛ هنگام شفق و نورهایی جادویی اش؛ در آسمان سرزمینم؛ به تو می اندیشم؛ و از پشت دیوارها و حصارهای سرد و شرمسار؛ آدمیان؛ استقامتت؛ مهربانیت؛ و لبخند های سحر انگیز و جادویی ات را؛ در دل می ستایم؛ تو نیستی؛ ولی؛ دستهای گرم و مهربانت؛ همچنان؛ روی شانه هایم؛ حس می کنم؛ تو نیستی. ...
پاورقی خاطرات خالد حردانی


قهرمانی که از یاد نمی‌رود-به یاد علی صارمی

هفتم دیماه، سالگرد شهادت مجاهد شهید علی صارمی است. قهرمانی که با شهادتش، نه مرگ، بلکه حیات جدیدی را آغاز کرد و حیاتی نوین در مقاومت زندانیان و در همه جا و همه کس ایجاد کرد
مجاهد قهرمانی که با شهادت خود سنت ایستادن تا پایان و بیا بیا گفتن به دشمن به قیمت اعدام خود را برای درهم شکستن رعب و هراس تمامیت دستگاه سرکوب استبداد ولایت‌فقیه، به‌رسم زندانیان مقاوم تبدیل کرد.
ترانه نگاه کن 


ایران-یادواره قهرمان ملی، اسطوره مقاومت و پایداری در زندان علی صارمی درپنجمین سالگرد شهادتش

برسینه‌ات نشست
زخم عمیق کاری دشمن
اما،
ای سرو ایستاده نیافتادی
این رسم توست که ایستاده بمیری
۲۴سال خروش، ۲۴سال زنجیر و زندان و شکنجه، ۲۴سال پایداری و پایداری و پایداری، مردی که او را زندانی تمامی فصول اوین و رجایی شهر نامیدند، قهرمان ملی، اسطوره مقاومت و پایداری در زندان، شاداب و پرصلابت، سرسخت و شکست ناپذیر، ایستاده بر آرمان آزادی یک خلق و یک میهن.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست
این است سیمای حقیقی مجاهد خلق، سنت سنیه مجاهد اشرف‌نشان، شهید قهرمان علی صارمی . و چنین بود که احکام اعدام دادستان ضدخلقی را به پشیزی تحویل نگرفت و در پاسخ به آن دژخیم که حکم مرگ صادر کرده بود با استناد به آیه ۲۲ سوره احزاب که از میان مومنان و مجاهدان، گروهی در راستای وفای به عهد و پیمانشان با خدا و مردمشان به‌شهادت رسیده‌اند و گروهی دیگر در انتظارند افزود که من از منتظرانم. و آن‌گاه خروشید که:
 «فریاد می‌زنم که آنها حتی با اعدام و حلق‌آویز کردنم نمی‌توانند مرا و هموطنان آزاده‌ام را بترسانند چرا که آن قدر آنها را ترسانده‌ام که مجبورند اعدامم کنند». و افزود: «حکم من هیچ مبنای قانونی نداشته و تنها می‌خواهند با اعدام این‌جانب مردم و جوانان این میهن را مرعوب ساخته و آنها را در پیگیری مطالباتشان به وحشت اندازند لذا در این ایام حسینی مناسب می‌بینم که یکبار دیگر از زبان سرور آزادگان فریاد بر آرم که: اگر آیین محمد و اکنون میهن ما جز با ریختن خون من و امثال من به سامان نمی‌رسد پس ای طنابهای دار مرا دربگیرید…».
و چه شگفت و پرغرور که سرانجام هم‌چنان که ندا در داده بود، در ایام محرم حسینی و در سالگرد قیام بزرگ عاشورای سال ۸۸ برآستان سرور شهیدان فرود آمد و به دست اشقی‌الاشقیا به‌شهادت رسید. آن هم به موجب حکم اعدامی که به گفته یک همرزمش: اعد‌ام بر پایه اتهام ناروایی که بشریت مانند آن را حتی در مستبدترین و ستمکارترین رژیمهای تاریخ به خود ندیده است..
علی صارمی آن که سنت پرشکوه پایداری در زندانهای رژیم ولایت‌فقیه را با تأسی به مقاومتهای حماسی مجاهدان قهرمان در سالهای دهه ۶۰ و سربداران ۶۷، و حجت و ولی‌الله و عبدالرضا زنده و شعله‌ور نگه‌داشته بود، در بامدادان ۷ دیماه پیروزمندانه به سوی جانان پرکشید و رستگاری ابدی یافت. او رفت و با آخرین قطره خون و آخرین ذره هستی‌اش فریاد زد: نه! نه! نه به رژیم ددمنش ولایت‌فقیه، آری به مجاهدین خلق پیشتازان آزادی مردم ایران.
مجاهد قهرمان علی صارمی اصلاً اهل لرستان بود و از میان فرزندان دلیر شهر بروجرد برخاسته بود. اما ساکن و بزرگ‌شده جنوب شهر تهران بود؛ در محله خانی آباد همانجا که زادگاه جهان پهلوان تختی بود. علی از همان دوران نوجوانی دست به هر کاری می‌زد تا کمک خرج خانواده باشد. او که تحصیلات دانشگاهی‌اش را در تهران به پایان برده بود، مدتی به استخدام ارتش درآمد، اما به گفته یک همرزم نزدیکش، به‌خاطر طینت پاک و گرایشات مترقی سیاسی از ارتش اخراج شد، او از جمله حاضر نشده بود به حزب رستاخیز شاه که به‌خصوص دولتیان و ارتشیان را ناگزیر از اعلام وفاداری به آن می‌کردند. پاسخ مثبت دهد. علی صارمی سپس در نقش دبیری دلسوز و مردمی، به خدمت و آموزش فرزندان خلق محبوبش در مناطق فقیرنشین تهران پرداخت. وی سرانجام به‌دلیل فعالیت سیاسی، مدتی را در زندانهای رژیم شاه گذراند. و آن‌گاه حضور فعالش در انقلاب ضدسلطنتی، رهبری راهپیمائیهای جوانان جنوب تهران، آشنایی با گروههای سیاسی و درک عمیق و آگاهانه‌اش از خواستها و آرزوهای مردم، او را مصمم به پافشاری بر آرمانهای انقلاب کرد. علی این بار در نظام قرون‌وسطایی خمینی به‌خاطر هواداری از مجاهدین از تدریس در آموزش و پرورش محروم شد.
قهرمان مجاهد که حتی یک دم از آرمان آزادی دست برنمی‌داشت، در جریان سرکوبهای دهه ۶۰ به زندان افتاد و به زیر شکنجه رفت. او مجموعاً ۵ بار در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ زندانی شد و ۲۴سال از عمرش را در زندانهای شاه و شیخ گذراند. فشارها و شکنجه‌های زندان موجب سکته مغزی علی شد، ستون فقراتش آسیب دید و نیمی از بدنش از کار افتاد به‌طوری‌که وقتی او را برای محاکمه می‌بردند روی صندلی چرخدار بود. او هم‌چنین از درد و نارسایی چشمهایش رنج می‌برد. وقتی برای اولین بار در سال ۱۳۸۶ به علی حکم اعدام دادند، تازه دو روز بود از بیمارستان مرخص شده بود اما جلادان ناگزیرش کردند، با همان وضعیت و با دست و پای به زنجیر کشیده شده به بیدادگاه برود و به هنگام به‌اصطلاح محاکمه هم اجازه ندادند وکیلش حاضر شود و او شجاعانه به دفاع از خود برآمد. صارمی قهرمان در پاسخ به قاضی که او را منافق خطاب می‌کرد، گفت من منافق نیستم من یک مجاهد و یک مسلمانم.
آخرین دستگیری ‌این قهرمان فراموشی ناپذیر، ۱۹شهریورماه ۱۳۸۶ بود و آخرین اتهامش حضور در خاوران برای گرامیداشت نوزدهمین سالگرد قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ و آخرین حکمش: اعدام بود. حکمی که بارها به او ابلاغ شده بود.
مجاهد قهرمان علی صارمی به‌رغم شرایط سنی و رنج بردن از چندین بیماری، همه فشارها و شکنجه‌های رذیلانه دژخیمان را با رویکردی انقلابی پذیرا شد و آن‌قدر ایستاد که دژخیمان ولایت را به زانو درآورد و آنها را مات و خوار و ذلیل کرد و داغ تسلیم و کرنش را بر دلشان گذاشت. جرمش این بود که به اشرف سفر کرده بود. به راستی که اعدام شقاوت‌بار مجاهد قهرمان علی صارمی به گفته رئیس‌جمهور برگزیده مقاومت «واکنش ضدبشری و زبونانه ولی‌فقیه ارتجاع در پی ضربات سنگین و مداوم از مقاومت ایران و درهم شکسته شدن تمامی توطئه‌هایش بر اثر پایداری اشرف می‌باشد». و چنین بود که آوازه قهرمانیهای این مجاهد اشرفی که با تمام رشادت پیامهای امید بخش و نیرومندش را از دل شکنجه‌گاههای رژیم قرون‌وسطایی برای همزنجیران و خلق محبوبش می‌فرستاد، افکار عمومی را به‌شدت برانگیخت. تا آن‌جا که نویسنده عرب وائل حسن جعفر قلم برداشت تا به گفته خودش درباره آن مبارزی قلم بزند که «آخوندها را ترسانده ولی آنها او را نترسانده‌اند!» و چنین نوشت:
«اگر نگاه سریعی به زندگی مردی که ۲۳سال از عمرش را در زندان گذرانده و نهایتاً محکوم به اعدام شده، بیندازیم، یک مرد ایرانی شورشی را می‌بینیم که صبح که از سر از بالین برمی‌دارد، شورشی است، بر سر کار می‌رود، شورشی است، وقتی قدم می‌زند و صحبت می‌کند و می‌خورد و می‌آشامد و می‌خوابد باز هم شورشی است… چرا که علی صارمی این مبارز ایرانی حامل اندیشه‌ای انقلابی است که تمامی وجودش و روح و ذهنش را فراگرفته و از وی مردی سرسخت ساخته که خودش تبدیل به یک ’مکتب انقلابی سیال’ شده است. هم‌چنانکه نامه‌یی که از سلول زندانش در تهران برای فرزندش که به‌عنوان پناهنده سیاسی ساکن شهر اشرف در استان دیالی عراق می‌باشد، فرستاده، ابعاد یگانگی و خلوص این مبارز نسبت به میهن و خلقش و هم‌چنین ابعاد و عمق ایمانش به حقانیت راه و آرمانش که جوانی‌اش را فدای آن کرده، به نمایش می‌گذارد. این کار ساده‌ای نیست که انسان ۲۳سال از عمرش را در سیاه‌چالهای زندان بگذراند و از نعمات زندگی محروم و سرکوب شده و از چشمانی که همه جا او را تعقیب می‌کنند، در امان نباشد، و نیروهای بسیج به سراغش رفته و دوباره او را به پشت میله‌های زندان ببرند. برای هیچ‌یک از ما ساده نیست که حتی یک درصد از آن‌چه بر سر علی صارمی از زندان و شکنجه و سرکوب آمده، را تحمل کنیم، ولی این مرد سرسخت شکست ناپذیر است…».

مجاهد قهرمان علی صارمی از برجسته‌ترین و محبوبترین چهره‌های زندان، همواره جایگاه خاصی در قلب و ضمیر زندانیان داشت چه زندانیان سیاسی و چه حتی زندانیان عادی. کانون امید و پایداری بود و سیمای محبوب یک پشت و پناه و تکیه‌گاه برای همه زندانیان. همزنجیرانش در دوره‌های مختلف حرفهای بسیاری درباره او و نقش ارزنده‌اش در زندان گفته‌اند. یک جمله معروف در بین دوستان این بود که: «علی آقا مانند شمعی بود که پروانه‌ها را به سوی خودش می‌کشید». در یادداشتهای یکی از همزنجیران نزدیکش می‌خوانیم:
 «علی آقا صرف‌نظر از پایداری سیاسی و وفای به عهد مبارزاتی، به‌لحاظ خصلتهای انسانی هم جزء چهره‌های شاخص و درخشان جامعه هستند. باید با او زندگی کرد تا درک نمود که چه می‌گویم. باید از آنهایی که با او زندان کشیده‌اند، چه زندانی سیاسی و چه زندانی عادی پرسید که علی آقای صارمی کیست و چگونه آدمی است. مردی که در سن بالای شصت سالگی نه تنها فعال‌ترین آدم محیط خودش بلکه فداکارترین آنها هم هست. ورزش می‌کند. مطالعه می‌کند. شور و نشاط جوانان را دارد. بی‌ریا به همه کارها می‌رسد. در اتاقی که او زندگی می‌کند گویی همه آسوده‌اند. بار همه را به دوش می‌کشد به درد دل همه گوش می‌دهد. به داد همه می‌رسد. با همه گرم می‌گیرد. روشنگری می‌کند. می‌آموزد. می‌آموزاند. و از همه مهمتر این‌که حبس می‌کشد، مرد و مردانه. چه عشقی در جان و چه شوری در سر اوست؟ خرد پیران را دارد و نشاط جوانان را. با این اوصاف چه کسی چنین حکمی را در حق او روا می‌دارد؟».
آری سخن گفتن درباره این اسطوره مجاهدت و پاکبازی سردراز دارد ولی اجازه بدهید این یادداشت را با سخنان خودش در نامه‌اش به دادستان ضدخلقی و پس از ابلاغ آخرین حکم اعدام به اتمام برسانیم:
 «… شما مرتجعین زشت ناهنگام، مگر جز مرگ برای مردم حاصلی داشته‌اید؟ شما که این سان بر این ملت اگر که ذلت و مرگ و پریشانی و موهومات می‌دارید بهوش باشید که روز انتقام خلق نزدیک است. شب و روز لعنت و نفرین خلق بر رویتان جاری است، مپندارید که مردم غافلند و از یاد خواهند برد چماق و زنجیر و دشنه و کهریزک و کشتار پی‌درپی و شخصی پوش و اوباشانی که با دستان باتونی می‌تازند بر مردم. و اما به روز قیامت هم همدم فرعون و نرون و چنگیز و دیگر خائنان به خلقها خواهید بود و در دنیا درون کیسه سر بسته‌ای دست عدالت می‌سپارند، ولی دیری نمی‌پاید، شما نادادستانهای توجیه‌گر احکام بی‌مبنای بیدادگاه! کجای این صف انسانیت و اسلامیت، جا می‌کنید پیدا؟ و این ملت دگر با مستبدها عهد نمی‌بندند. با دروغ و نیرنگ به لب آورده‌اید جان را -سفره را خالی ز نان، و کودکان بی‌سرپرست، جامعه در اعتیاد، چشمها بر مال غیر! با چه رویی باز حکومت می‌کنید وحرف می‌زنید و قول می‌دهید؟ خجلت نمی‌دارید؟ ننگ بر شما باد؟