‏نمایش پست‌ها با برچسب اعدام. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب اعدام. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

ایران-نامه زندانی سیاسی ابوالقاسم فولادوند در محکومیت حملات تروریستی در فرانسه و حمله موشکی به لیبرتی

 
ایران-نامه زندانی سیاسی ابوالقاسم فولادوند در محکومیت حملات تروریستی در فرانسه و حمله موشکی به لیبرتی

حمله تروریستی و جنایتکارانه به شهروندان فرانسوی که طی آن تعدادی از شهروندان فرانسوی کشته و مجروح شدند را قویاً محکوم می‌کنم، همانطور که حمله جنایتکارانه و تروریستی به زندان شبه کمپ لیبرتی که طی آن تهاجم جنایتکارانه تعدادی از خواهران و برادرانم در حالیکه تحت حفاظت سازمانهای بین‌المللی بودند به‌شهادت رسیده و مجروح گردیدند و مواردی دیگر از این دست که به‌طور واضح می‌توان از نمونه‌های کشتار جنایتکارانه اشرفیان و ساکنان لیبرتی طی سالهای 2003 تا کنون اتفاق افتاده نام برد.

در اینجا روی سخنم با مقامات بین‌المللی از قبیل دبیرکل سازمان ملل، رئیس جمهور آمریکا و وزیر خارجه آمریکا و تمامی کشورهای ائتلاف غربی و آقای اولاند می‌باشد. راستی آقای اولاند اگر این عمل جنایتکارانه در فرانسه اتفاق نیفتاده بود، هم‌اکنون فرش قرمز برای کسی پهن کرده بودید که رکورد‌دار اعدام در دنیا و در سرزمینم ایران بعد از اعدامها و قتل‌عامهای دهه خونبار 60 است و شام را با کسی صرف می‌کردید که در حالیکه پز اعتدال و امید و میانه‌روی می‌دهد، همزمان دندانهای دراکولا نشان آغشته به خونش را به‌عنوان امنیتی‌ترین رئیس دولت رژیم بنیادگرای آخوندی تزیین می‌کند و به رخ مردم می‌کشد.

 همان فردی که حدود سه هفته قبل به‌عنوان رئیس شورای امنیت آخوندها دستور موشک باران لیبرتی را صادر کرد و هفته قبل گله گله پاسداران و گشتاپوی رژیم را از تهران روانه تبریز و ارومیه و زنجان و دیگر شهرهای غرب کشور کرد تا اعتراض هموطنان ترک زبانم را بر علیه توهین و ظلم و ستمی که بر آنان وارد می‌شود را مورد کشتار و ضرب و شتم و دستگیری قراردهند، و اما همه مقامات فوق را یادآوری می‌کنم، شماها که جنایات تروریستی را محکوم می‌کنید، کمی هم در رفتار خود تأمل نمایید تا به کی می‌خواهید شریک دزد و رفیق قافله باشید، از یک سو محکوم کردن اعمال تروریستی و از سوی دیگر مماشات با پدرخوانده تروریسم و بنیادگرایی، از یک سو بازگذاشتن دست آخوندها در انجام جنایات تروریستی در لیبرتی و کل منطقه و از سوی دیگر ایجاد انواع محدودیتها و نقض عهدها در برابر تنها آلترناتیو سازمان‌یافته بر علیه آخوندهای حاکم بر ایران، به‌عنوان بانکدار و سمبل تروریسم دولتی در جهان.

 رژیمی که به اعتراف مقامات خودش از روز اول به قدرت رسیدن (که تشت رسوایی آن هم سالهاست به زمین افتاده و مشخص گشته که با یاری و حمایت شماها یعنی اصحاب و پرچمداران استعمار، انقلاب مردم میهنم و رهبری آن را دزدیده و به انحراف کشانده) با ایجاد بحران مشکلات روزمره خود را سپری می‌کند و اعتراضات حق‌طلبانه مردم را سرکوب نموده است و شما با گردن فرازی تمام و استعانت از سیاست کثیف مماشات یاری گر آنها بودید.

 دولت مردان محترم!

نزدیک سه هفته از حمله جنایتکارانه به برادران و خواهرانم در لیبرتی می‌گذرد و دسته جمعی آن جنایت را قویاً محکوم کرده‌اید ولی آیا اقدامی در جهت رساندن حداقل ملزومات به آنها به‌عمل آورده‌اید؟ آیا تغییری در مسئؤلین حفاظت آنها نموده‌اید؟ یا کماکان مزدوران عراقی رژیم ایران یعنی جلادان حقوق بگیر فالح فیاض، محمد صادق و دیگران به اسم حفاظت مشغول برنامه‌ریزی برای جنایتهای بعدی هستند، آیا به جای انتقال فوری آنها به مکان امن و حفاظت‌شده دیگری، کماکان به محکوم کردن خشک و خالی مشغولید و یکی پس از دیگری چراغ های سبز برای کشتار و جنایات دیگر به رژیم آخوندی نشان می‌دهید.

 خلاصه این‌که در عمل ثابت شده وقتیکه جامعه غرب به علت منافع مادی خود با توسل و تمسک به طناب پوسیده مماشات در مقابل حکومت داعش آخوندی عقب‌نشینی نماید نتیجتا خلیفه ارتجاع بیشتر حالت تهاجمی به خود می‌گیرد.

اینک که این رژیم یکی از پایه‌های زیر پایی خود را با خوردن زهر اتمی از دست داده و پایه دیگر آن که همانا زهر منطقه‌یی است را مزه مزه می‌کند و همچنین اینک که شاهد حمایت روزافزون هم میهنانم از فرزندان مجاهد و قهرمانش در لیبرتی و افزودن به اعتراضات مردمی و ظلم ستیزانه آنها به تاسی از ایستادگی و پایداری قهرمانان لیبرتی می‌باشد بیشتر از قبل به تروریسم در خارج از مرزها و اعدام و سرکوب در داخل روی خواهد آورد.

 پس اگر قصد ریشه کن نمودن تروریسم را دارید تنهاترین و کوتاه‌ترین و مؤثرترین راه‌ها با کندن دندان پوسیده مماشات با رژیم آخوندی و تأمین حفاظت واقعی از ساکنان لیبرتی در هرکجا و به هر صورت به‌عنوان تنها آنتی‌تز و آلترناتیو بنیادگرایی و حمایت عملی از نیروهای ملی و مردم عراق و ارتش آزاد در سوریه برای خلع ید از رژیم بنیادگرا و پدر خوانده تروریسم در کل منطقه می‌باشد.

زندان رجایی شهر


ابوالقاسم فولادوند

۱۳۹۴ آبان ۴, دوشنبه

ایران-یادی ازمجاهدشهیدعبدالرضا رجبی درنهمین سالگردشهادتش درزیرشکنجه


هفتم آبان روز بزرگداشت دلاور  ماهیدشت کرمانشاهی عبدالرضا رجبی است
او که آرزوی بر زانوان مردن را به دل شکنجه گران گذاشت و استوار و سر فراز در زیرشکنجه پر کشید و ناقوس سرنگونی رژیم ولایت فقیه را باهر ضربه ای که بر پیکرش فرود میامد فریاد کرد همین یک جمله او میراٍثی است برای نسلهای آینده و گواهی از حقانیت هزار اشرف که اکنون در کانونهای شورشی و شهرهای شورشی در قیام سراسری متبلور است:

او در پاسخ بازچو که گفته بود از اشرف دفاع نکن خروشید: من افتخار میکنم بتوانم دربان اشرف باشم



مراسم تشیع جنازه مجاهد قهرمان عبدالرضا رجبی که بدست دژخیمان جنایت پیشه حکومت آخوندی زیر شکنجه به شهادت رسید


 ترانه رفیق ماه- محمد 


ترانۀ کردی "خبر نداری" با اجرای پیمان

 به یاد مجاهد شهید فائزه رجبی و پدر قهرمانش عبدالرضا رجبی.


 «در این کشاکش شورانگیز انسانی، نسلی پاکباز و شجاع در برابر ارتجاعی خون‌ریز و ددمنش صف‌آرایی کرده است… اگر شهیدان آزادی یک ملت را در زمره فاتحان فردای میهنشان بدانیم، آن‌گاه بازنده اصلی را به‌درستی باز خواهیم شناخت.
قهرمانان آزادی و پیشگامان رهایی خلقها همواره ناگزیر از دست شستن از جان و مال و خانمان خود می‌باشند و با آغوشی باز رنج اسارت و داغ شکنجه و اعدام را می‌پذیرند. اما در تحلیل نهایی آنان هستند که به‌ یمن مقاومتشان زندانبان و شکنجه‌گر را به‌زانو در می‌آورند. و این دژخیمان و دیکتاتورها هستند که در برابر پایداری و پاکبازی قهرمانان آزادی سر فرود می‌آورند».
آری؛ مجاهد صدیق عبدالرضا رجبی یکی دیگر از همین قهرمانان بود. گردی سرفراز و حجتی دیگر از کاروان حجتهای زمانه، با پرچم برافراشته حجت زمانی و ولی الله فیض مهدوی که سرانجام پس از ۷سال اسارت و شکنجه، دژخیم را در برابر عزم و اراده سترگ خود به زانو درآورد.
مجاهد شهید عبدالرضا رجبی از میان مردم محروم ماهیدشت کرمانشاه برخاست. او در سال ۱۳۴۱ در روستای کاروانسرای ماهیدشت در یک خانواده کشاورز از عشیره کلهر متولد شد و به هنگام اسارت ۴ فرزند داشت. عبدالرضا هم‌چون دیگر زحمتکشان منطقه خود، با رنجهای زندگی آشنا شد. وی در روزهای انقلاب ضدسلطنتی در تظاهرات علیه رژیم شاه فعالانه شرکت می‌کرد و در سالهای پس از انقلاب، به افشاگری علیه ارتجاع و توزیع نشریات و کتابهای روشنگرانه می‌پرداخت. مجاهد شهید عبدالرضا رجبی در سال ۱۳۸۰ توسط مأموران سرکوبگر رژیم دستگیر شد و به زندان مخوف دیزل‌آباد کرمانشاه منتقل گردید و درحالی که به‌شدت مجروح شده بود تحت شکنجه‌های وحشیانه قرار گرفت. حاکم ضد شرع متعاقباً او را در بیدادگاه رژیم به اعدام محکوم کرد و عبدالرضا مدتی از دوران اسارت خود را در سخت‌ترین شرایط و درحالی که بیمار و تحت شکنجه‌های جسمی و روحی قرار داشت، در زندان دیزل‌آباد گذراند. مزدوران رژیم همواره از روحیه مقاوم و تاثیرگذار او روی دیگر زندانیان در وحشت و هراس بودند. اگر‌ چه عبدالرضا در این زندان تحت شدیدترین فشارها قرار داشت ولی با روحیه رزمنده‌اش شکنجه‌گران و بازجویان را به ستوه آورده بود.
او با رویکردهای انقلابی و انگیزاننده‌اش همواره فضای یاس و ناامیدی را در زندان درهم می‌شکست. دژخیمان نگران از تأثیرگذاریش روی زندانیان، او را به بند معروف ۳۵۰ زندان اوین منتقل کردند. آنها ۷سال، برای درهم‌شکستن و به ندامت کشاندن عبدالرضا به انواع فشارها و نیرنگها متوسل ‌شدند و بارها صحنه‌های اعدام مصنوعی برایش ترتیب دادند ولی او تا آخرین لحظه حیاتش قهرمانانه ایستاد و مقاومت کرد و تمامی نیرنگهای مزدوران را نقش برآب نمود. صلابت و هیمنه این مجاهد قهرمان تا آن‌جا بود که جاسوسان و مزدوران اجیرشده در بین زندانیان به‌شدت از وی می‌ترسیدند و حساب می‌بردند.
از ویژگیهای بارز مجاهد قهرمان عبدالرضا رجبی شادابی و روحیه سرشار انقلابی او در همه سختیها و ایمان راسخ او به آرمانش بود چیزی که در تمامی دوران اسارتش هم‌چنان محکم و استوار باقی ماند. یک ماه قبل از شهادتش، وقتی قاضی جلاد برای چندمین بار جهت آزمایش، او را احضار کرده و حقیرانه از وی سؤال می‌کند ”اگر آزادت کنیم چه‌کار خواهی کرد؟“  عبدالرضای دلیر بدون درنگ پاسخى دندان شکن داد و گفت: ”معلوم است چه کار خواهم کرد یکراست به اشرف خواهم رفت“.
سرانجام رژیم جنایتکار که از ایستادگی و شکست ناپذیری وی به ستوه آمده بود روز یکشنبه۵آبانماه عبدالرضای قهرمان را از بند۸زندان اوین به قرنطینه زندان گوهردشت منتقل می‌کند و در اوج زبونی و دنائت توطئه کثیف خود را که از بین بردن یک مجاهد دیگر بود عملی می‌سازد و وی را در زیر شکنجه به‌شهادت می‌رساند. شکنجه آنقدر شدید بود که آثار آن بر پیکر پاک عبدالرضا باقی مانده بود. در سراسر پشتش جای کابل دیده می‌شد و پشت سرش از سمت راست به‌شدت مجروح و کبود شده بود. این درحالی است که رژیم ددمنش، زبونانه اعلام کرده که عبدالرضا در زندان فوت کرده است. غافل از این‌که جوشش این خون، قبل از همه دامنگیر رژیم پلید و سردمداران آن در دوران اضمحلال و سرنگونی‌اش خواهد شد.



شرح شکنجه‌های عبدالرضا توسط دژخیمان، از یک‌سو یکی از دردناکترین صحنه‌های سبعیتی است که دیکتاتوری فاشیستی مذهبی ولایت‌فقیه در حق فرزندان آزادیخواه ایران‌زمین اعمال کرده و می‌کند. و از سوی دیگر، نمایشتوان شگفت انگیزیست که عشق به آزادی، در انسانها ایجاد می‌کند.
فائزه فرزند شهید عبدالرضا رجبی در مورد ملاقات با پدرش گفت:“وقتی به ملاقات پدرم می‌رفتیم سنم کم بود ولی هر بار که می‌دیدمش همیشه لبخند برلب داشت و خیلی سرزنده و سرحال بود. با این‌که بعدها فهمیدم در همان دوران، شکنجه‌های زیادی شده بود، اما اصلاً خم به ابرو نمی‌آورد و نمی‌گذاشت ذره‌یی از دردش را حس کنیم. همیشه تلاش می‌کرد سکوتی که در ابتدای ملاقات بود را، بشکند و خودش اول شروع به صحبت می‌کرد و ما را به درس خواندن تشویق می‌کرد ”
یک ماه قبل از شهادتش وقتی قاضی جلاد برای چندمین بار او را احضار کرده و از وی سؤال می‌کند اگر آزادت کنیم چه کار خواهی کرد عبدالرضای دلیر بدون درنگ پاسخ دندان شکنش را به او می‌دهد و می‌گوید معلوم است چه کار خواهم کرد! یکراست به اشرف خواهم رفت“.
  

فائزه رجبی

یادی از مجاهد شهید فائزه رجبی


«خواهر مریم… نمی‌دانم برنامه‌ای را که هستی و شقایق با هم اجرا کردند، دیدید نه؟ اما می‌خواستم بگم که نصف حرفهایی که شقایق می‌زد، من شبها با خدای خودم و با شما همین جملات را تکرار می‌کردم و همین راز و نیاز را با خدای خودم می‌کردم». از نامه فائزه به مریم رجوی
«خواهر مریم نمی‌گم که هنوز شهادت پدرم برام سخت نیست و هنوز کامل ازش عبور کردم، هرازگاهی لحظات حسرت بودنش را می‌خورم، اما بخدا همه‌اش از شما و برادر مسعود انگیزه می‌گیرم. بعضاً به این فکر می‌کنم که اگر من شما را نداشتم و اگر در ایران بودم، حتماً یعنی صددرصد دیوانه می‌شدم چون من پدرم را بیش از همه دوست داشتم».
از نامه‌اش به مریم رجوی – تیرماه ۸۹
فائزه از وقتی خودش را شناخته بود، پدرش را پشت میله‌های زندان دیده بود. اما پدرش شهید عبدالرضا رجبی قبل از آن که دژخیمان خونش را بریزند، بذر یک عشق را در سینه فائزه و دیگر فرزندانش کاشته بود، عشق به آزادی و به آنها گفته بود که این عشق در جایی به نام اشرف و در دو نام، مسعود و مریم تجسم یافته است. و فائزه عاشق و عطشناک در حالی که هنوز بسیار جوان بود برای یافتن آن گوهر نایاب پای در سفر نهاد و به اشرف رسید و از همان آغاز گویی برای رسیدن به نهایت این راه، راه اشرف بسیار شتاب داشت.
او در حالی که چون هنوز به سن قانونی نرسیده و در آموزشگاه اشرف به تحصیل مشغول بود در نامه‌ای به خانم مژگان پارسایی، التماس می‌کند که او را هر چه زودتر به جمع رزمندگان بفرستند:
«… خواهر مژگان التماس می‌کنم قول می‌دهم مجاهد خلقی باشم عین بابام عین حجت زمانی یک درخواست جدی که دارم این‌که بگذارید… به ارتش برویم خواهش می‌کنم با عرض معذرت ازاینکه وقت شما را گرفتم
با تشکر فراوان فائزه رجبی هنرجوی آموزشگاه پارسیان»
و این چنین بود که فائزه، بی‌تاب و شتابان، ره صدساله را یک شبه پیمود و در حالی که فقط ۲۰بهار بیشتر از عمرش نمی‌گذشت، به کهکشان شهیدان و به پدرش که او را آن همه دوست داشت پیوست. پرستویی که روز ۱۰فروردین ۱۳۷۰ به این زمین خاکی آمده بود، در ۱۹فروردین به آسمانی که می‌خواست پرکشید.