ترانه خاطره انگیز یه جنگل ستاره داره با تصاویر قهرمانان مجاهد جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقائي
شش سال قبل در پاسخ به قیام مردم دژخیمان برای سرکوب خشم شعله ور مردم دو مجاهد قهرمان را به چوبه های دار شقاوت آویخت در یک بی دادگاه دو
دقیقه ای مجاهدین قهرمان جعفر کاظمی و محمد حاج آقائي جعفر وارد میشوند مجاهد قهرمان جعفر کاظمی برای همبندیشان تعریف کرده بود که
وارد دادگاه که شدیم در همان نگاه اول شناختیمش.
مقیسه را می گفت که در دهه شصت بازجویش بود و بارها کف پاهایش شلاق زده بود.
جعفر و حاج ممد هر دو در جلسه دادگاهشان به مقیسه یادآوری کردند که در آن ایام
با نامی مستعار شکنجه گرشان بود، مقیسه هم در پاسخ گفته بود: "قرار بود همان
موقع اعدام شوید چرا تا حالا زنده ماندید؟ اشکال نداره الان دیگه نمیذارم قسر در
برید"
مقیسهای جلاد که پرونده مجاهد قهرمان محمد علی آقائي را بدست داشت در به اصطلاح دادگاه پرونده را بو کرده و گفت بوی اشرف میدهد. بایداعدام شود. مگر آنکه در تلویزیون بگوید که جاسوس اسراییل بوده و پول از
آمریکا میگرفته و خط «نفاق» را پیش میبرده...
این مجاهد قهرمان که هفت سال در زندان مقاومت و پایداری کرده بود پدری مهربان که دژخیمان برای شکستن عزم او از هیچ آزار و اذیتی بخصوص بخاطر بیماری فرزندانش دریغ نکردند اما هیهات از تن به ظلم دادن او خود در نامه ای نوشته بود شب است و چهره میهن سیاهه نشستن در سیاهی ها گناهه
مجاهد قهرمان جعفر کاظمی مجاهد نستوهی است که در بیدادگاه و
بازجویی در پاسخ دژخیمانی که از او میخواستند به جای کلمه مجاهد از عنوان خمینی
ساخته منافق استفاده کند، شجاعانه خروشید: «من منافقین نمیشناسم، من سازمان مجاهدین
خلق میشناسم».
جعفر کاظمی، که در
اثر شدت شکنجه به بیماری سیاتیک مبتلا شده بود، از دردهای طاقتفرسا رنج میبرد.
مزدوران بهداری زندان حتی از رسیدگی به دندانهای او که در زیر شکنجه شکسته و درد و
عفونت داشت، خودداری میکردند. مجاهد قهرمان جعفر کاظمی بهخاطر دیدار با پسرش در
اشرف، دستگیر و به اعدام محکوم شده بود..
هم زمان با اربعین حسینی-۵بهمن۱۳۸۹که این دو مجاهد اعدام شدند در پیامی رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی گفتند:
سلام بر حسین
و پیشتازان اشرفنشان
قیام
مجاهدان شهید جعفر
کاظمی و محمدعلی حاج آقایی
السّلام علیک وعلی
الارواح الّتی حلّت بفنائک
سلام بر حسین و بر
روانهای مجاهدانی که در اربعین حسینی، بر آستان او سر سائیدند
پرچمداران اشرفنشان
قیام، قهرمانان مجاهد خلق، جعفر کاظمی و محمدعلی حاج آقایی،
پیشتازان و پیام
آوران «جنگ صد برابر با عزم حداکثر» که یکسال در زیر حکم اعدام، هر روز و هر شب و
هر ساعت و هر دقیقه، در آمادهباش کامل، با مرگ پنجه درافکندند و سرانجام آن را با
همان رژیم مرگ گستر و مرگ بستر، با خون سرخ و جوشان درهم پیچیدند و مغلوب کردند.
فاتحان ۱۱سال و ۷سال
زندان و شکنجه، ستارگان درخشان قیام خلق… .
این است خانواده
مجاهدین… .
پس ننگ و نفرت، بر
مزدوران و خانواده و خاندان سیاسی رژیم پلید ولایت در محاصره اشرف باد، که به دریوزگی
و ارتزاق ننگین از شمر و یزید دوران، روی آوردهاند. لعنت بر سفلگان آل ابی سفیان
وآل زیاد و آل خمینی و خامنهای، قاتلان فرزندان مردم و سارقان حق حاکمیت ملت ایران.
سلام بر حسین و بر
اصحاب حسین و بر مجاهدان رکابش، در اشرف و در تهران. الّذین بذلوا مهجهم دون الحسین
علیه السّلام. آنان که جانهای خود را در راه پیامبر جاودان آزادی، نثار کردند.
بار خدایا این فدیههای
عظیم را از ما و از خلق ما بپذیر، همانا که تو نسبت به احوال و روزگار ما و خلق
ما، شنوا و دانایی. ربّنا تقبّل منّا إنّک أنت السّمیع العلیم
به حکومت نامشروع
آخوندی و ولیفقیه سفّاک، «دعی بن الدعی» علی خامنهای، گفتهایم و می گوییم: بگیر،
ببند، بکش که گور خود کنی به دست خود… .
گفتهایم و تکرار میکنیم که هرگاه مقاومت کبیر میهنی و رئیسجمهور برگزیدهاش،
در عرصه ملی و بینالمللی، فرازی بالا بلند در مینوردند، رژیم پلید ولایت و دژخیمان
وزارت همراه با سفله مزدوران انجمن نجاست و وحوش جنگل شرارت، قرار از کف میدهند و
به سبعیت و کینتوزی مبادرت میکنند. بهراستی که اکنون راهحل مریم و اشرف، آنان
را به وحشت افکنده است. چارهای جز اعدام و خونریزی در داخل میهن اشغال شده و جز
انداختن گلههای وحوش مزدوران به جان اشرفیان نمییابند. بیچارگان نمیدانند که
ناخواسته بر زاد و توشه جنگ صد برابر برای سرنگونی رژیم منفور و نامشروع، میافزایند
تابلویی شورانگیز از یک زندگی - خاطراتی از غلامرضا خسروی نوشته زندانی سیاسی مجید اسدی
از بذر کانون شورشی ۳۵۰ اوین، زندان به زندان، کوچه به کوچه و شهر به شهر هزار کانون شورشی و عصیان
رویید و برخاست و بهبار نشست تا بر جباریت و جاهلیت دوران بشورد و بشوراند و طرح
چشمانداز میهنی عاری از غارت و ستم را بر پرده سیاسی اجتماعی ایران به تصویر کشد.
همراه سه تن دیگر جزء آخرین نفراتی بود که پس از بیست روز انفرادی وارد
بند شد. با سری تراشیده و چهرهای تکیده ناشی از اعتصاب غذا، ناگهان در برابرمان
ظاهر شد. تبسمی بهلب داشت و با هم وارد اتاق شدیم. زخمهای بهجا مانده از
باتونهای گارد در ۲۸فروردین هنوز بر تناش خودنمایی میکرد. در همان ساعت اول شرح تمام
اتفاقات آن بیست روز بارها از زبان این و آن برایش بازگو میشد، از خسارتهایی که
وارد کرده بودند، اموالی که غارت شده بود، از کبودی و جراحتها، سخنها میرفت. در
آن حین وقتی شنید که عدهیی از هموطنان به نشانه همبستگی با زندانیان، سرهای خود
را تراشیدهاند با اینکه تا آن لحظه ساکت و آرام تنها به صحبتها گوش میداد، اما
به ناگهان با دستپاچگی بلند شد و به هواخوری رفت. وقتی برگشت گفت باید پیام تشکری
خطاب به مردم بنویسم.
بعدها بود که فهمیدم چرا رغبتی نداشت تا از اموال بهیغما رفته و ضربات
باتون حرفی بزند. آخر از آن جنس نبود که مرغ خاطرش صید دام چنین وسوسههایی شود و
با آرمانش کسب و کار راه بیندازد و وجه آن را نقدا از مردم طلب کند، بلکه بهخوبی
میدانست که نبرد با خصم خدا و خلق تنها با شرارههای عشقی بیکران نسبت به مردم
روشن میماند و عشق، قبل از هر چیز فدا کردن خویش است و اینگونه با نفی خویش، خود
را در برابر همه رنجها و آلام مردم، شریک و متعهد مییافت.
این روزها در پایداری زندانیان سیاسی نام و یاد مجاهد سرفراز غلامرضا خسروی میدرخشد زندانی سیاسی سهیل عربی از او فرابشر یاد کرد و گفت غلامرضا برایم چون برادر بزرگتر و استاد شد
اعتراف به زیبایی، تنها گرامیداشت زیبایی نیست، آغاز تداوم زیبا شدن است. وجه و نمایی از این زیبایی، اعترافی است که در زندگیمان کسانی بودند، هستند و خواهند بود که در فلسفهی حیات و مرگ خود،
شهید غلامرضا خسروی ” متولد 24 تیر 1344 ” سوادجان ، متاهل و پدر یک فرزند، متخصص جوشکاری،
اولین بار در سن ۱۶ سالگی و در سال ۱۳۶۰ به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق دستگیر
و مدت ۶ سال را در زندان گذراند.
پس از آزادی در کنکور
دانشگاه قبول شد ولی بهخاطر سابقه ی هواداری از مجاهدین از ادامه تحصیل در دانشگاه
محرومش کردند. وزارت اطلاعات شرط پذیرش او در دانشگاه را همکاری با رژیم اعلام کرد
اما غلامرضای قهرمان به این شرط ننگین تف کرد.
غلامرضا در 5 اسفند سال
۱۳۸۶ بار دیگر در رفسنجان دستگیر و به اتهام اخوند ساخته (جاسوسی ) برای سازمان مجاهدین
به سه سال حبس قطعی و سه سال حبس تعلیقی محکوم شد. دادگاه تجدید نظر اما محکومیت وی
را تشدید و شش سال حبس قطعی را برای این زندانی تایید کرد.
اسنادی که بازپرس پرونده
برای اثبات جرم جاسوسی به دادگاه ارائه کرده بود، شامل چند عکس از دیوار نوشتههایی
در حمایت از سازمان مجاهدین بود که وی از طریق ایمیل برای این سازمان ارسال کرده بود.
همچنین کمکهای مالی ای که آقای خسروی برای این گروه فرستاده بود.
غلامرضا پس از شکنجه های
جسمی و روحی و بازجوییهای طولانی برای مصاحبه ی تلویزیونی در بازداشتگاه اداره اطلاعات
و زندان 64 وزارت دفاع، در آذر ماه 89، در حالی که تنها دو سال از حبس او باقی مانده
بود، به خاطر کمک مالی به مجاهدین و بدون حتی یک دقیقه گفتگو با وکیلش دوباره محاکمه
و در دادگاهی غیر علنی به اتهام «محاربه» به اعدام محکوم شد.
دژخیمان رژیم در حمله
وحشیانه 28 فروردین 93 به بند 350 اوین غلامرضا را با کینه و سبعیت خاصی مورد ضرب و
شتم قرار داده و با بدنی خونین و کبود، به انفرادی بند 240 منتقل کردند.
دربند 350 غلامرضا همیشه
یک آرم مجاهدین که خود روی مقوا ترسیم کرده بود داخل بوفهاش بالای سرخود نصب کرده
بود
غلامرضا مجموعا 40 ماه از 6 سال دوم زندانش را در انفرادی گذراند و همزمان با روز ولادت امام حسین (ع) در زندان گوهردشت کرج در تاریخ 11 خرداد 1393 سربدار شد .
رژیم پیکر این شهید سرفراز را بر خلاف خواست خانواده و از ترس تجمع مردم، شبانه در آرامگاه باغ رضوان اصفهان به خاک سپرد.
مردم سوادجان زادگاه مجاهد شهید غلامرضا خسروی ، طی مراسمی در مسجد جامع، در اعتراض به اعدام جنایتکارانه این فرزند قهرمان خود به دست دژخیمان رژیم آخوندی مراسمی برگزار کردند.
سیزدهم خرداد 93 مردم سوادجان ، زادگاه غلامرضا تجمع کردند و در حرکتی نمادین و اعتراضی بسوی مسجد جامع راهپیمایی نمودند. جمعیت شعار میدادند: مجاهد گرانقدر شهادتت مبارکاین مراسم مورد یورش مأموران امنیتی و انتظامی قرار گرفت.
از یادگاریهائي که از غلامرضای قهرمان بجای مانده است دست نوشته های اوست که موفق شد آن ها را به بیرون زندان بفرستد
از جمله دست نوشته ای از مجاهد
شهید غلامرضا خسروی که در وصف یاران سرفرازش سروده بود
آه ای شقایقان، بهاران
من! یاران من ! ، از خاک و خاره خون شما را
،حتیطوفان نوح نیز نیارد سترد
، زانک
هر لحظه گسترانگی اش بیش می شود،آن
گونه ای که باران ، هر چند تندتر
خاطرات زنداني سياسي
خالدحرداني از زندان گوهردشت كرج
علی (صارمی) زیر بغل
مرا گرفته بود؛ می خواست به بهداری زندان منتقل کند؛ وقتی زیر هشت رسیدیم نوجوانی
سراسیمه و با چهره ای بر افروخته و سرخ؛ به دفتر رییس بند وارد شد؛ اشک سراسر
وجودش را فرا گرفته بود و مثل ضجه زنان استمداد مطلبید؛ کمک کمک؛ و اشک؛ و فریاد پی
در پی؛ اینها به من تجاوز کردن؛ چندتا قلچماق پشت سر او بودن تا مانع ورودش به
دفتر شوند؛ ولی ظاهرا کار از کار گذشته بود؛
رئیس بند وقتی من و
علی را دید از شرم سرش را پایین انداخت؛ پسرک می گفت 3شبانه روز بیش از 20 نفر در
سلول او را به شوفاژ بسته؛ و به او تجاوز کردن؛
به علی گفتم؛ دیگر نمی
توانم تو این جهنم باشم؛ مرا برگردان؛
عفونت تمام وجودم را
فرا گرفته بود؛ آن شب تا صبح به نماز به خدای خودم شکایت کردم؛ واشک ریختم؛ برای
خودم؛ برای ملتم؛ و برای جوانانی چون گل؛ که اینگونه به آغوش جهل سوق داده می
شوند؛
بعداً؛ در یک گفتگوی
تلفنی با حسن زارع زاده اردشیر این موضوع غیر انسانی را مطرح کردم؛ حسن هم صدای
مرا از کانالvoa پخش کرد؛
چند لحظه پس از پخش مامورین ریختن توی سلولم؛ و به زور و تهدید به سلول انفرادی
منتقل کردند؛ آن هم فقط بخاطر بازگو کردن حقایق پنهان شکنجه و تجاوز در زندان؛
وقتی از انفرادی
برگشتم؛ علی نزدیک شد و دست های گرمش را روی شانه هایم گذاشت:و گفت؛ هر کجا حقوق
ملتی و مردمی؛ با رنج و شکنجه و بردباری آن ملت تحقق بخشیده شود؛ بی شک آن مردم
قابل احترام جهانیان خواهند بود؛ چون؛ کرامت و آزادی خویش را به بهای عشق و جان به
دست آورده اند؛ ....
اما برای علی صارمی
تو نیستی؛ ولی؛
همچنان قلب کوچک شاپرک؛ برای دیدار تو می تپد؛ غروب که می شود؛ هنگام شفق و نورهایی
جادویی اش؛ در آسمان سرزمینم؛ به تو می اندیشم؛ و از پشت دیوارها و حصارهای سرد و
شرمسار؛ آدمیان؛ استقامتت؛ مهربانیت؛ و لبخند های سحر انگیز و جادویی ات را؛ در دل
می ستایم؛ تو نیستی؛ ولی؛ دستهای گرم و مهربانت؛ همچنان؛ روی شانه هایم؛ حس می
کنم؛ تو نیستی. ...
هفتم دیماه، سالگرد شهادت
مجاهد شهید علی صارمی است. قهرمانی که با شهادتش، نه مرگ، بلکه حیات جدیدی را آغاز
کرد و حیاتی نوین در مقاومت زندانیان و در همه جا و همه کس ایجاد کرد
مجاهد قهرمانی که با شهادت
خود سنت ایستادن تا پایان و بیا بیا گفتن به دشمن به قیمت اعدام خود را برای درهم شکستن
رعب و هراس تمامیت دستگاه سرکوب استبداد ولایتفقیه، بهرسم زندانیان مقاوم تبدیل کرد.
۲۴سال خروش، ۲۴سال زنجیر و
زندان و شکنجه، ۲۴سال پایداری و پایداری و پایداری، مردی که او را زندانی تمامی فصول
اوین و رجایی شهر نامیدند، قهرمان ملی، اسطوره مقاومت و پایداری در زندان، شاداب و
پرصلابت، سرسخت و شکست ناپذیر، ایستاده بر آرمان آزادی یک خلق و یک میهن.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان
لب و مست پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
این است سیمای حقیقی مجاهد
خلق، سنت سنیه مجاهد اشرفنشان، شهید قهرمان علی صارمی . و چنین بود که احکام اعدام
دادستان ضدخلقی را به پشیزی تحویل نگرفت و در پاسخ به آن دژخیم که حکم مرگ صادر کرده
بود با استناد به آیه ۲۲ سوره احزاب که از میان مومنان و مجاهدان، گروهی در راستای
وفای به عهد و پیمانشان با خدا و مردمشان بهشهادت رسیدهاند و گروهی دیگر در انتظارند
افزود که من از منتظرانم. و آنگاه خروشید که:
«فریاد میزنم که آنها حتی با اعدام و حلقآویز کردنم
نمیتوانند مرا و هموطنان آزادهام را بترسانند چرا که آن قدر آنها را ترساندهام که
مجبورند اعدامم کنند». و افزود: «حکم من هیچ مبنای قانونی نداشته و تنها میخواهند
با اعدام اینجانب مردم و جوانان این میهن را مرعوب ساخته و آنها را در پیگیری مطالباتشان
به وحشت اندازند لذا در این ایام حسینی مناسب میبینم که یکبار دیگر از زبان سرور آزادگان
فریاد بر آرم که: اگر آیین محمد و اکنون میهن ما جز با ریختن خون من و امثال من به
سامان نمیرسد پس ای طنابهای دار مرا دربگیرید…».
و چه شگفت و پرغرور که سرانجام
همچنان که ندا در داده بود، در ایام محرم حسینی و در سالگرد قیام بزرگ عاشورای سال
۸۸ برآستان سرور شهیدان فرود آمد و به دست اشقیالاشقیا بهشهادت رسید. آن هم به موجب
حکم اعدامی که به گفته یک همرزمش: اعدام بر پایه اتهام ناروایی که بشریت مانند آن
را حتی در مستبدترین و ستمکارترین رژیمهای تاریخ به خود ندیده است..
علی صارمی آن که سنت پرشکوه
پایداری در زندانهای رژیم ولایتفقیه را با تأسی به مقاومتهای حماسی مجاهدان قهرمان
در سالهای دهه ۶۰ و سربداران ۶۷، و حجت و ولیالله و عبدالرضا زنده و شعلهور نگهداشته
بود، در بامدادان ۷ دیماه پیروزمندانه به سوی جانان پرکشید و رستگاری ابدی یافت. او
رفت و با آخرین قطره خون و آخرین ذره هستیاش فریاد زد: نه! نه! نه به رژیم ددمنش ولایتفقیه،
آری به مجاهدین خلق پیشتازان آزادی مردم ایران.
مجاهد قهرمان علی صارمی اصلاً
اهل لرستان بود و از میان فرزندان دلیر شهر بروجرد برخاسته بود. اما ساکن و بزرگشده
جنوب شهر تهران بود؛ در محله خانی آباد همانجا که زادگاه جهان پهلوان تختی بود. علی
از همان دوران نوجوانی دست به هر کاری میزد تا کمک خرج خانواده باشد. او که تحصیلات
دانشگاهیاش را در تهران به پایان برده بود، مدتی به استخدام ارتش درآمد، اما به گفته
یک همرزم نزدیکش، بهخاطر طینت پاک و گرایشات مترقی سیاسی از ارتش اخراج شد، او از
جمله حاضر نشده بود به حزب رستاخیز شاه که بهخصوص دولتیان و ارتشیان را ناگزیر از
اعلام وفاداری به آن میکردند. پاسخ مثبت دهد. علی صارمی سپس در نقش دبیری دلسوز و
مردمی، به خدمت و آموزش فرزندان خلق محبوبش در مناطق فقیرنشین تهران پرداخت. وی سرانجام
بهدلیل فعالیت سیاسی، مدتی را در زندانهای رژیم شاه گذراند. و آنگاه حضور فعالش در
انقلاب ضدسلطنتی، رهبری راهپیمائیهای جوانان جنوب تهران، آشنایی با گروههای سیاسی و
درک عمیق و آگاهانهاش از خواستها و آرزوهای مردم، او را مصمم به پافشاری بر آرمانهای
انقلاب کرد. علی این بار در نظام قرونوسطایی خمینی بهخاطر هواداری از مجاهدین از
تدریس در آموزش و پرورش محروم شد.
قهرمان مجاهد که حتی یک دم
از آرمان آزادی دست برنمیداشت، در جریان سرکوبهای دهه ۶۰ به زندان افتاد و به زیر
شکنجه رفت. او مجموعاً ۵ بار در دهههای ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ زندانی شد و ۲۴سال از عمرش را
در زندانهای شاه و شیخ گذراند. فشارها و شکنجههای زندان موجب سکته مغزی علی شد، ستون
فقراتش آسیب دید و نیمی از بدنش از کار افتاد بهطوریکه وقتی او را برای محاکمه میبردند
روی صندلی چرخدار بود. او همچنین از درد و نارسایی چشمهایش رنج میبرد. وقتی برای
اولین بار در سال ۱۳۸۶ به علی حکم اعدام دادند، تازه دو روز بود از بیمارستان مرخص
شده بود اما جلادان ناگزیرش کردند، با همان وضعیت و با دست و پای به زنجیر کشیده شده
به بیدادگاه برود و به هنگام بهاصطلاح محاکمه هم اجازه ندادند وکیلش حاضر شود و او
شجاعانه به دفاع از خود برآمد. صارمی قهرمان در پاسخ به قاضی که او را منافق خطاب میکرد،
گفت من منافق نیستم من یک مجاهد و یک مسلمانم.
آخرین دستگیری این قهرمان
فراموشی ناپذیر، ۱۹شهریورماه ۱۳۸۶ بود و آخرین اتهامش حضور در خاوران برای گرامیداشت
نوزدهمین سالگرد قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ و آخرین حکمش: اعدام بود. حکمی که
بارها به او ابلاغ شده بود.
مجاهد قهرمان علی صارمی بهرغم
شرایط سنی و رنج بردن از چندین بیماری، همه فشارها و شکنجههای رذیلانه دژخیمان را
با رویکردی انقلابی پذیرا شد و آنقدر ایستاد که دژخیمان ولایت را به زانو درآورد و
آنها را مات و خوار و ذلیل کرد و داغ تسلیم و کرنش را بر دلشان گذاشت. جرمش این بود
که به اشرف سفر کرده بود. به راستی که اعدام شقاوتبار مجاهد قهرمان علی صارمی به گفته
رئیسجمهور برگزیده مقاومت «واکنش ضدبشری و زبونانه ولیفقیه ارتجاع در پی ضربات سنگین
و مداوم از مقاومت ایران و درهم شکسته شدن تمامی توطئههایش بر اثر پایداری اشرف میباشد».
و چنین بود که آوازه قهرمانیهای این مجاهد اشرفی که با تمام رشادت پیامهای امید بخش
و نیرومندش را از دل شکنجهگاههای رژیم قرونوسطایی برای همزنجیران و خلق محبوبش میفرستاد،
افکار عمومی را بهشدت برانگیخت. تا آنجا که نویسنده عرب وائل حسن جعفر قلم برداشت
تا به گفته خودش درباره آن مبارزی قلم بزند که «آخوندها را ترسانده ولی آنها او را
نترساندهاند!» و چنین نوشت:
«اگر نگاه سریعی به زندگی
مردی که ۲۳سال از عمرش را در زندان گذرانده و نهایتاً محکوم به اعدام شده، بیندازیم،
یک مرد ایرانی شورشی را میبینیم که صبح که از سر از بالین برمیدارد، شورشی است، بر
سر کار میرود، شورشی است، وقتی قدم میزند و صحبت میکند و میخورد و میآشامد و میخوابد
باز هم شورشی است… چرا که علی صارمی این مبارز ایرانی حامل اندیشهای انقلابی است که
تمامی وجودش و روح و ذهنش را فراگرفته و از وی مردی سرسخت ساخته که خودش تبدیل به یک
’مکتب انقلابی سیال’ شده است. همچنانکه نامهیی که از سلول زندانش در تهران برای فرزندش
که بهعنوان پناهنده سیاسی ساکن شهر اشرف در استان دیالی عراق میباشد، فرستاده، ابعاد
یگانگی و خلوص این مبارز نسبت به میهن و خلقش و همچنین ابعاد و عمق ایمانش به حقانیت
راه و آرمانش که جوانیاش را فدای آن کرده، به نمایش میگذارد. این کار سادهای نیست
که انسان ۲۳سال از عمرش را در سیاهچالهای زندان بگذراند و از نعمات زندگی محروم و
سرکوب شده و از چشمانی که همه جا او را تعقیب میکنند، در امان نباشد، و نیروهای بسیج
به سراغش رفته و دوباره او را به پشت میلههای زندان ببرند. برای هیچیک از ما ساده
نیست که حتی یک درصد از آنچه بر سر علی صارمی از زندان و شکنجه و سرکوب آمده، را تحمل
کنیم، ولی این مرد سرسخت شکست ناپذیر است…».
مجاهد قهرمان علی صارمی از
برجستهترین و محبوبترین چهرههای زندان، همواره جایگاه خاصی در قلب و ضمیر زندانیان
داشت چه زندانیان سیاسی و چه حتی زندانیان عادی. کانون امید و پایداری بود و سیمای
محبوب یک پشت و پناه و تکیهگاه برای همه زندانیان. همزنجیرانش در دورههای مختلف حرفهای
بسیاری درباره او و نقش ارزندهاش در زندان گفتهاند. یک جمله معروف در بین دوستان
این بود که: «علی آقا مانند شمعی بود که پروانهها را به سوی خودش میکشید». در یادداشتهای
یکی از همزنجیران نزدیکش میخوانیم:
«علی آقا صرفنظر از پایداری سیاسی و وفای به عهد
مبارزاتی، بهلحاظ خصلتهای انسانی هم جزء چهرههای شاخص و درخشان جامعه هستند. باید
با او زندگی کرد تا درک نمود که چه میگویم. باید از آنهایی که با او زندان کشیدهاند،
چه زندانی سیاسی و چه زندانی عادی پرسید که علی آقای صارمی کیست و چگونه آدمی است.
مردی که در سن بالای شصت سالگی نه تنها فعالترین آدم محیط خودش بلکه فداکارترین آنها
هم هست. ورزش میکند. مطالعه میکند. شور و نشاط جوانان را دارد. بیریا به همه کارها
میرسد. در اتاقی که او زندگی میکند گویی همه آسودهاند. بار همه را به دوش میکشد
به درد دل همه گوش میدهد. به داد همه میرسد. با همه گرم میگیرد. روشنگری میکند.
میآموزد. میآموزاند. و از همه مهمتر اینکه حبس میکشد، مرد و مردانه. چه عشقی در
جان و چه شوری در سر اوست؟ خرد پیران را دارد و نشاط جوانان را. با این اوصاف چه کسی
چنین حکمی را در حق او روا میدارد؟».
آری سخن گفتن درباره این اسطوره
مجاهدت و پاکبازی سردراز دارد ولی اجازه بدهید این یادداشت را با سخنان خودش در نامهاش
به دادستان ضدخلقی و پس از ابلاغ آخرین حکم اعدام به اتمام برسانیم:
«… شما مرتجعین زشت ناهنگام، مگر جز مرگ برای مردم
حاصلی داشتهاید؟ شما که این سان بر این ملت اگر که ذلت و مرگ و پریشانی و موهومات
میدارید بهوش باشید که روز انتقام خلق نزدیک است. شب و روز لعنت و نفرین خلق بر رویتان
جاری است، مپندارید که مردم غافلند و از یاد خواهند برد چماق و زنجیر و دشنه و کهریزک
و کشتار پیدرپی و شخصی پوش و اوباشانی که با دستان باتونی میتازند بر مردم. و اما
به روز قیامت هم همدم فرعون و نرون و چنگیز و دیگر خائنان به خلقها خواهید بود و در
دنیا درون کیسه سر بستهای دست عدالت میسپارند، ولی دیری نمیپاید، شما نادادستانهای
توجیهگر احکام بیمبنای بیدادگاه! کجای این صف انسانیت و اسلامیت، جا میکنید پیدا؟
و این ملت دگر با مستبدها عهد نمیبندند. با دروغ و نیرنگ به لب آوردهاید جان را
-سفره را خالی ز نان، و کودکان بیسرپرست، جامعه در اعتیاد، چشمها بر مال غیر! با چه
رویی باز حکومت میکنید وحرف میزنید و قول میدهید؟ خجلت نمیدارید؟ ننگ بر شما باد؟