۱۳۹۶ شهریور ۱۰, جمعه

ایران-یادواره قهرمان مجاهد محمد گرجی


محمد گرجی

«اگر زمانه هزار بار پر فتنه‌تر و سخت‌تر از این هم بشود، برای فدایی اشرفی چه باک، اشرف در رزم و جنگ سرنگونی است». محمد گرجی.

ورد زبانش «بچه‌های جنوب شهر» بود. افتخار می‌کرد که بچه جوادیه و نازی‌آباد است. می‌گفت:
 «اگه آتیش قیام به بچه‌های جنوب شهر برسه، دیگه خاموش شدنی نیست. چون اونا هستن که بدبختی و تحقیر و فقر و بیکاری رو تا بن استخون لمس می‌کنن».
محمد که خود از کودکی با فقر و محرومیت و رنج کار آشنا بود، همیشه از تجارب خودش در کار و مبارزه با بچه‌های جنوب شهر می‌گفت و از شجاعت و مایه‌گذاری آنها تعریف می‌کرد. 15ساله بود که در اعتصاب معروف به شرکت واحد شرکت کرد و به همین علت دستگیر شد و چند روز را در بازداشت به‌سر برد.
در سال50، با آغاز جنبش انقلابی مسلحانه، محمد احساس کرد که راه مقابله با فقر و نابسامانیهایی را که در پیرامونش می‌دید یافته است. از این‌رو برای وصل به این جنبش به هر دری می‌زد و در همین رابطه با تعدادی از دوستانش یک هسته انقلابی تشکیل داد که کار اصلی آن مطالعه و تبلیغ دیدگاههای جنبش مسلحانه و تلاش برای پیوستن به آن بود. در جریان همین تلاشها بود که در سال53 و در حالی که دوران سربازی خود را می‌گذراند دستگیر شد. او در زندان با مجاهدین و آرمان مجاهدین آشنا شد و از سال 54 با تمام وجود به آن گروید. پس از آزادی از زندان در سال56 نیز در ارتباط با تشکیلات مجاهدین در بیرون از زندان قرار گرفت و به فعالیتهای انقلابی خود ادامه داد.
پس از پیروزی انقلاب، مجاهد قهرمان محمد گرجی در سمتهای مختلف انجام وظیفه کرد و در سال 61 پس از اعزام به منطقه، در یکانهای رزمی سازماندهی شد و در سمتهای مختلف از فرمانده گروه تا فرمانده یکان زرهی در عملیات مروارید، مسئولیتهای خود را با رشادت و جنگندگی که از خصوصیات بارز او بود، به انجام رساند.
اوج شکوفایی انقلابی محمد، در دوران پایداری پرشکوه 10ساله در اشرف است. او در مسئولیت حفاظت اشرف از جان مایه می‌گذاشت و این از ایمانش به قدر و جایگاه اشرف و در مقاومت مردم ایران نشأت می‌گرفت. او خود در یکی از نوشته‌هایش در مرداد 90 می‌نویسد:
 «در این دوره پرشکوه بعد از فروغ اشرف که نام مجاهد و اشرف جهانی (شده) اکنون با خلق قهرمان و اشرف‌نشانان می‌رود تا ارتجاع هار را از سرزمین ایرانمان محو نابود کند».
اما یک سالی که محمد به‌عنوان یکی از صد نفر حافظان اشرف در اشرف مانده بود، بی‌تردید درخشانترین و افتخار آمیزترین فراز زندگی این فرمانده انقلابی و پاکباز مجاهد خلق است. او خود در نقشه مسیرش در سال92 نوشته است:
 «بی شک به‌عنوان فدایی اگر زمانه هزار بار پر فتنه‌تر و سخت‌تر از این هم بشود، برای فدایی اشرفی چه باک! اشرف در رزم و جنگ سرنگونی است. خصوصاً از هر طرف که می‌بینیم دوران عوض شده و پیکر فرتوت رژیم آخوندی درهم‌شکسته و پاره پاره می‌شود».

محمد، صدق خود در این نوشته و تمام دوران حیات پرافتخار خود را با رزم قهرمانانه و شهادت سرفرازانه خود، به اثبات رساند؛ رزمی که خود دشمن پلید آن را فراتر از فروغ جاویدان توصیف کرده. محمد گواهی دیگر شد بر پیروزمندی راه و آرمان مجاهدین خلق ایران. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

ایران-یادواره مجاهد قهرمان سیروس فتحی



سخن از سیروس فتحی، قهرمانی از سرزمین ستارخان است. مجاهد دلاوری که از سلماس به راه افتاد، و درس و تحصیل خود در خارج از کشور را واگذاشت و سالها در ارتش آزادی، از دل و جان نبرد و مجاهدت کرد.
 «قبل از انقلاب ضدسلطنتی در جریان تظاهرات در دبیرستان خودمان فعال بودم. بعد از سرنگونی رژیم شاه بیشتر با سازمان آشنا شدم».

این آشنایی باعث شد که سیروس هنگامی که دانشجوی سال دوم دانشگاه استانبول بود درس و تحصیل را رها کند. او در سال 59 به انجمن دانشجویان مسلمان هوادار مجاهدین پیوست.

 «با شنیدن اسم سازمان و ایدئولوژی آن و مطالعه کتابها، نشریات، و غیره، فی‌الواقع چیزی که آرزویش را داشتم پیدا کرده بودم… و علت اصلی آن نیز انگیزه‌های ایدئولوژیکی و استراتژی سازمان و موضع آن در مقابل رژیم خمینی بود. … در دی ماه 61 به شمال کردستان اعزام شدم».
با این انگیزه‌ها سیروس در یکانهای رزمی مجاهد خلق، به مبارزه علیه رژیم جنگ‌طلب و سرکوبگر خمینی پرداخت.
او در سالهای بعد در عملیات و نبردهای ارتش آزادی از جمله آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان دلاورانه علیه رژیم آخوندی جنگید.
مجاهد قهرمان سیروس فتحی

در ادامه این مسیر تلاشهای سیروس و همرزمانش در مدیریت ترابری ارتش آزادی تضادهای بسیاری را از پیش پای ارتش آزادی برمی داشت و ابتکارات و سخت‌کوشیهای آنان مشکلات حل ناشدنی را رفع می‌کرد؛
پیش برد امور ترابری و کمبود قطعات و لوازم مورد نیاز خودروها، در دوران محاصره ظالمانه‌ای که مزدوران عراقی به اشرف تحمیل کرده بودند، کار شاقی بود. به‌خصوص که خودروهای بسیاری در حمله و هجومها و توسط مزدوران حکومت دست‌نشانده عراق تخریب و منهدم می‌شد.
سیروس در این دوران با سخت‌کوشی، در حل مشکلات مجاهدان اشرف می‌کوشید او از آغاز راه، سوگند خورده بود که در مسیر آزادی همه سختیها را به جان بخرد. از جمله در وصیتنامه خود نوشته در سال 62 بود:
 «با تمام وجودم خوشحالم که در این‌جا (این مسیر) هستم و هر لحظه آماده ام… . در این‌جا همچنین خطاب به خانواده گرامی‌ام این نکته را ذکر می‌کنم که برای من گریه نکنند و در صورت شهید شدنم، افتخار بکنند و سرشان را بالا بگیرند و برای انقلاب و آزادی بکوشند و از پدر بزرگوار و زحمت کشم، و مادر گرامیم با همه زحماتی که برایم کشیدند ممنوع هستم. پر رهرو باد راه سرخ قهرمانان مجاهد خلق».

سیروس قهرمان در همه صحنه‌های پایداری اشرف، از جمله در حمله ششم و هفتم مرداد 88، در هجوم وحشیانه نوزده فروردین 90 با دلیری ایستادگی کرد.
آخرین مأموریت او نگاهداری اموال مجاهدان در اشرف بود
 «من مجاهد خلقم، مجاهد می‌مانم و مجاهد می‌میرم.
بر عهد و پیمان با خدا و خلق و شهیدان و سوگندهایم، پایدار و استوارم، …» سیروس فتحی. آبان 1390.
 «احساس می‌کنم که با اهرم انقلاب در هر زمینه‌ای از پس هر تضادی برمی‌آیم. به‌عنوان عضوی از لشگر فدایی اشرف با شکرگذاری و منت داری از این پرداخت بزرگی که به من شده است متعهد می‌شوم که هر شکافی را در امر انقلاب و جنگ ایدئولوژیکی با دشمن را ببندم».

قتل‌عام مجاهدین در اشرف دنیا را تکان داد، مردم ایران رشادت و مظلومیت سیروس و سیروسها را دیدند و به این فرزندان صدیق و قهرمان ایران افتخار کردند.
بی شک، پیام خون مجاهد قهرمان سیروس فتحی مغانجوقی به همه جای ایران از جمله به مردم زادگاه خودش، یعنی آذربایجان قهرمان می‌رسد و خون این فرزند سرزمین ستارخان پیام برخاستن و تاختن به دشمن تا پیروزی را به همگان می‌دهد.

ایران-یادواره مجاهد قهرمان اردشیر شریفیان

با سرخی صد لاله گلگون بنوشته‌ست
این دفتر پر قصه ز بس سرو و سپیدار
بوی شرفی گر که ازین خاک می‌آید
باشد ز گل زخم بسی شیر فداکار
تا تو نفسی با شرف از سینه برآری
مجاهد شهید اردشیر شریفیان تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تهران گذراند بعد از دیپلم وارد نیروی دریایی شد و برای طی یک دوره تخصصی به ایتالیا و دانشکده نیروی دریایی ایتالیا اعزام گرد‌ید. اما مشاهده ستم و نابرابریهای اجتماعی، موجب شد تا از ارتش دیکتاتوری سلطنتی جدا شود و به ایران برگردد. به فاصله کوتاهی دوباره به ایتالیا بازگشت اما این بار برای تحصیل در رشته داروسازی. در ایتالیا با سازمان مجاهدین خلق ایران آشنا شد و به‌تدریج به آرمان مجاهدین که آزادی و رهایی مردم ایران است دل باخت و در مسیر مجاهدت سر از پا نشناخت.
صفا و خلوص اردشیر، در نقد صادقانه خود، راهش را در بن‌بست شکنی و غلبه بر مشکلات می‌گشود. و او به قول خودش «سبکبال و راحت» به مرتبت یک مجاهد خلق رسید.
 «از آن زمان که توانستم سازمان مجاهدین خلق ایران و آرمانهای توحیدی و ضداستثماری آن را بشناسم و در راه آن قدم بردارم همواره به این پدیده ‌اندیشیده‌ام که قبل از رسیدن به این چشمه حیات چه عمر تلف شده و بیهوده‌ای داشته‌ام. ولی اکنون به‌ویژه بعد از انقلاب ایدئولوژیک که توانستم درک عمیقی از ایدئولوژی ناب توحید پیدا کنم… ، اکنون ارزش لحظه به لحظه‌ این زندگی و مبارزه در راه خلق و آزادی و اسلام را کاملاً می‌فهمم و همین‌طور چقدر راحت و سبکبال آماده‌ام که‌ دار و ندار یعنی زندگی و حیات خودم را در این راه بدهم».
هر چه شرایط مبارزه بغرنج تر می‌شد، اردشیر استوارتر از پیش به سوی مدارهای بالاتری از مسئولیت‌پذیری خیز بر می‌داشت.
 مجاهد قهرمان اردشیر شریفیان

او در نقشه مسیر خود در مرداد 91 نوشت:
 «خونهایی در امتداد همان خونهای عاشورا در پایداری 6و7مرداد و 19فروردین بر زمین ریخته شد و پرچم هیهات را هم‌چنان سرخ بر قله شرف و افتخار مجاهدین و اشرف الگوی مقاومت، برافراشته نگاه داشته است که به اذعان همه، الگوی انقلابهای نوین آزادیبخش و پایداری خلقها شده است و دور نیست که در منطقه و ایران خمینی زده به ثمر بنشیند».
دشمنان هنوز مجاهد خلق انتخاب کرده و پا در زمین کوبیده در مقابل دشمن خدا و خلق را نشناخته‌اند، چون هنوز رهبری مجاهدین و انقلاب ایدئولوژیک و توحید و آزادی را فهم نکرده‌اند…».
اردشیر قهرمان، حرف آخر را در شب قدر رمضان 1392 می‌زند. او در راز و نیازی عاشقانه و با درکی عمیق از مرحله مبارزه، با خدا و مولایش علی این‌گونه نجوا می‌کند:
 «... در این قدر شهادت حضرت علی خصم آشتی‌ناپذیر مرتجعان و خمینی صفتان این احساس نیاز را دارم که با مروری به اعتقادات و ایمان و آرمان و راهی که با شور بالا و پایبندی تا کنون طی کرده‌ام در این شبها قدر خود را رقم بزنم و تعهد بدهم و پاها را در زمین بکوبم... تا بتوانم لایق و شایسته و شکر گزار شرکت در این جنگ تاریخی با ضدبشری‌ترین دیکتاتوری (باشم) که با قتل و چپاول خلق قهرمان ایران و دست‌اندازی به سایر نقاط سعی دارد جرثومه پلید خودش را با به‌کار گرفتن تمام داراییهای مردم و با وطن‌فروشی و بند و بست با مماشات‌گران بزرگ و کوچک... چند صباحی سرپا نگهدارد».
کمتر از یک ماه بعد از این نوشته، مجاهد شهید قهرمان اردشیر شریفیان در صبحگاه 10شهریور 1392 در اشرف، با 51تن دیگر از مسئولان و کادرهای برجسته سازمان مجاهدین خلق ایران، تابلو حماسی و ماندگاری از درس درخشان را با خون خود آفریدند، حماسه‌یی که مشعلی فرا راه هر انقلابی صدیق خواهد بود که تنها با اتکا به خود و خلقش راه ناهموار مبارزه در راه آزادی خلق را هموار می‌کند.

چهارمین سالگرد اسطوره اشرف-یادواره محمد(مقداد) جعفرزاده



از لابلای خونها می‌گذرند
از دهانه زخمها
اما عطرشان، عطر گلهای سنبل است
با استخوانهای شکسته
با گوشتهای پاره پاره
زره می‌سازند برای خود
تا از میان لایه‌های کینه
تو را پیدا کنند
ای آزادی!
نامش محمد بود و همرزمانش او را به نام مقداد می‌شناختند.
 «در سال 57، با شکل‌گیری مبارزات خلق قهرمان ایران و با مشاهده فعالیتهای قهرمانانه دانشجویان تبریز در دوران انقلاب با سازمان و مبارزاتش در زمان شاه آشنا شدم. پس از پیروزی انقلاب درصدد فعالیت در ستاد جنبش ملی مجاهدین در تبریز بر آمدم... تا اواخر سال 58 زندگی نامه‌های شهدای مجاهد خلق و کتاب و جزوه‌های سازمان را می‌خواندم و در مراسم و راهپیماییهای سازمان شرکت می‌کردم… گم شده خود را در آن می‌دیدم.
سال 59 در رابطه با انجمن دانش‌آموزان مسلمان… ، به پخش نشریه و جمع‌آوری کمک مالی می‌پرداختم.
«در مرداد سال 60 بعد از دستگیری تعداد زیادی از بچه‌ها و اعدام آنها، قطع شدم، در بهار سال 60 هسته مقاومت تشکیل دادیم. هسته مقاومت به نام راه حنیف و با دو هسته دیگر به‌نام راه اشرف و راه موسی در ارتباط بودیم
در اردیبهشت 62 همراه با یکی دیگر از بچه‌ها از تهران… به منطقه کردستان آمدیم».
این چنین، محمد خود را به صفوف یاران مجاهدش رساند و در گردانهای رزمی، به نبرد علیه رژیم خمینی پرداخت. آتشی که در سالهای پس از آغاز مقاومت بر لانه‌های مزدوران خمینی فرود می‌آمد، از بازو و سلاح مجاهد دلاوری مثل محمد شعله می‌کشید.
 «در دی ماه 63 در حین برگشت از یک مأموریت در منطقه مریوان… از ناحیه لگن تیر خوردم
در دی ماه 64 یک بمب که عمل نکرده زیر برف مانده بود زیر پایم منفجر شد و باعث قطع پایم از ناحیه پنجه شد.
در سال 65 و تشکیل گردانها مدتی مسؤل ترابری بودم، و در اواخر سال 66 به قرارگاه اشرف آمدم و در قسمت ترابری کار می‌کردم».
در تماس با بستگانم فهمیدم که در سال 70 رژیم به بهانه (مجاهد) بودن من به ضرب و شتم اعضای خانواده‌ام پرداخته و پدرم دو ماه بعد به علت ضرباتی که به او زده بودند کلیه‌اش چرک کرده بود فوت می‌کند».
محمد همیشه به یاد ایران و مردم ستم کشیده آن بود و در این راه سر از پا نمی‌شناخت. او به شوق رها ساختن مردم در وصیتنامه‌اش نوشته بود:
 «... هر چند که دهها هزار اعدام می‌شویم و در صحنه نبرد به‌شهادت می‌رسیم، ولی هزارها هزار جای ما را خواهند گرفت و آسوده‌تان نخواهند گذاشت. هر چه می‌خواهید بگویید و از هیچ خیانتی فروگذار نکنید. «وسیعلم الّذین ظلموا أیّ منقلبٍ ینقلبون».
با این عشق و عزم، مجاهد قهرمان محمد جعفرزاده، سالها در پایگاهها و قرارگاههای ارتش آزادی‌بخش، مجاهدت کرد. مسیری که قله‌اش پایداری دهساله در اشرف، بود. محمد در حماسه پایداری مجاهدین در 6 و 7مرداد 88 نوشت:
 «تا آخرین نفس و (آخرین) قطره خونم در مقابل رژیم آخوندی و مزدورانش از اشرف دفاع می‌کنم. مجاهد خلق هستم و مجاهد می‌مانم و مجاهد می‌میرم و چه افتخاری که در اشرف بمیرم».
در آخرین فراز پایداری پرشکوه برای رهایی مردم ایران، محمد یکی از قهرمانانی بود که در گروه صد نفره مجاهدان در اشرف ماند. عزم او در این آخرین فراز زندگیش، قهرمانان امیرخیز را تداعی می‌کند. و محمد هم یکی از زادگان تبریز قهرمان بود.
محمد(مقداد) جعفرزاده
او در یکی از نوشته‌های خود به تاریخ مرداد 91 نوشته است:
 «واقعیت این است که سازمان مجاهدین خلق ایران گوهر گرانبها و پرورده تاریخ و خلق ایران و ارتش آزادیبخش ملی تنها راه رستگاری است. مجاهدین و ارتش آزادی‌بخش… این خاک را از لوث وجود دجالیت و دین فروشی و فساد و تباهی آخوندها پاک می‌کنند.
و در مرداد 92 بر این عهد و عزم، این‌چنین افزود:
 «به استقبال رزم و آزمایش در این مرحله می‌رویم… هیچ‌گونه سستی و ضعف و ذلت را نمی‌پذیریم و به هر جنگ نظامی و ایدئولوژیک بیا بیا می‌گویم تا فتح مبین را برای خلق خود به ارمغان بیاوریم. در این میدان جنگ، آن کس می‌ماند که شایسته این دوران است و بهای آن را می‌دهد و با تقدیم جان که کمترین، برای هر مجاهد خلق است».
محمد جعفرزاده مجاهدی بود که خون سردار ملی ستارخان، در رگهایش جریان داشت. همان‌گونه که از خون آن سردار ملی، هزارها محمد مجاهد، جوشید. از خون محمد جعفرزاده نیز بسا مجاهدان جوان و آزادی‌ستان برخواهد خاست. همانها که پرچم آزادی را بر فراز ویرانه‌های ارتجاع و ستم برخواهند افراشت.

۱۳۹۶ شهریور ۹, پنجشنبه

ایران-یادواره قهرمان ترکمن مجاهد شهید غلامعباس گرمابی



روستازاده‌یی که قهرمان مردم شد.

مرگ ما مردن نیست
شور این خون روان را
سر خشکیدن و افسردن نیست
مرگ ما پروازی ست
شرف بودن ما
در شرف جانبازی است.

فرمانده حیدر، فرمانده قهرمان ارتش آزادی‌بخش، همیشه به این‌که روستازاده است، افتخار می‌کرد. او در روستای رباط از توابع شهرستان شیروان، در خانواده‌ای کشاورز به دنیا آمد و فقر و محرومیت را با تمام وجود حس کرده بود. تمام آرزویش این بود که روستاییان از این همه فقر و بدبختی نجات پیدا کنند. با همین انگیزه تحصیلات ابتدایی و متوسطه را طی کرد و وارد دانشگاه شد و رشته ساختمان را انتخاب کرد. اما وقتی در دانشگاه با آرمانهای انقلابی آشنا شد، دریافت که سرنوشت توده‌های تحت ستم جز با انقلاب تغییر نمی‌کند، از آن پس عمده وقت و توان خود را صرف مطالعه و فعالیتهای انقلابی مانند تکثیر و پخش اطلاعیه‌های ضد رژیم شاه می‌کرد. این فعالیتها همزمان شد با قیام ضدسلطنتی و غلامعباس که تحصیل را در سال دوم بود، رها کرده بود، در شهر محل اقامتش، بجنورد از سازمان‌دهندگان اصلی تظاهراتها و راهپیماییها بود. در جریان همین فعالیتها بود که با سازمان مجاهدین و راه و آرمان آن آشنا شد و احساس کرد که آنچه را به‌دنبال آن بود، یافته است. چیزی که می‌توان برایش جان و همه زندگی خود را فدا کرد.
 قهرمان ترکمن مجاهد شهید غلامعباس گرمابی
مجاهد دلیر غلامعباس گرمابی، یک چند در انجمن دانشجویان مسلمان هوادار مجاهدین در انستیتوی زنجان فعالیت کرد و سپس به ستاد مجاهدین در بجنورد منتقل شد و عضو شورای شهر بجنورد در تشکیلات مجاهدین بود. پس از 30خرداد و در سال 62 به منطقه مرزی اعزام شد و در واحدهای رزمی سازماندهی شد. غلامعباس که همرزمانش او را با نام حیدر می‌شناختند، به راستی در رزم و پیکار ”حیدر“ ی رزم‌آور و بی‌باک بود؛ از همین رو با ابراز شایستگیهای خود، از عضو تیم به سرتیم و سرگروه پس از تأسیس ارتش آزادیبخش به‌عنوان فرمانده گروهان و فرمانده گردان به انجام وظایف خود پرداخت. او در عملیات فروغ جاویدان در سمت فرمانده گردان دلاوری چشمگیری از خود نشان داد. پس از آن و به‌خصوص پس از انقلاب ایدئولوژیک تا فرمانده تیپ و لشکر نیز ارتقا یافت و در همه سمتها، فداکاری و مسئولیت‌پذیری خود را بارز کرد.
اما در مجاهدین معیار اصلی صلاحیت، تنها دلاوری در صحنه‌های جنگ نظامی نیست. بلکه فراتر از آن، صدق و فدا، در مناسبات جمعی با همرزمان و از جمله در به‌اصطلاح سیاه و سفید نکردن کارها و فاصله گرفتن از هر گونه جاه‌طلبی و گذشتن از منافع خود به‌خاطر همرزم است. فرمانده حیدر در این زمینه نیز به راستی شاخص بود. وقتی ضرورت اقتضا می‌کرد، این فرمانده لشکر دیروز، تمام قد وارد کارهای به‌اصطلاح پروژه‌یی و ساختمان‌سازی در قرارگاههای تازه تأسیس می‌شد و در زیر آفتاب بالای 55درجه تابستان عراق، در جدیت و سختکوشی و مسئولیت‌پذیری سر از پا نمی‌شناخت و این البته از آثار انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین، یا به قول خود مجاهدین انقلاب مریم بود.
برای حیدر قهرمان، مثل هر مجاهد مریمی شاخص این بود که در کجا و چگونه می‌تواند برای سازمان مفیدتر و در جنگ علیه دشمن ضدبشری مؤثرتر باشد. خود او در این رابطه، در یکی از نوشته‌هایش «زندگی مطلوب» خود را چنین تعریف می‌کند:
 «زندگی مطلوب من در مرحله کنونی از مبارزه سازمان، برای من (در) همین جا، اشرف، است. … دشمن هر چه شرایط را برای ما سخت‌تر کند معلوم است که ما کارمان درست است و باید تلاشمان را چند برابر کنیم».
با همین شاخص بود که حیدر پایداری پرشکوه 10ساله در اشرف را که جنگاوری و ظرفیتی بسا عمیق‌تر از جنگ نظامی می‌طلبید، با شایستگی و مسئولیت‌پذیری چشمگیری طی کرد. او که در همه صحنه‌های رزم در صف اول بود، در هر دو تهاجم جنایتکارانه آدمکشان مزدور خامنه‌ای و مالکی به اشرف، در 6 و 7مرداد 88 به سختی مصدوم شد و در 19فروردین 90، هم بر اثر اصابت گلوله مجروح گردید، اما این لطمات، تنها عزم و جنگندگی او را بیشتر کرد و او را شایسته آن ساخت که در اوج و قله مجاهدت سی و چند ساله خود درخشانترین فراز کتاب پرافتخار عمرش را روز 10شهریور رقم بزند. دژخیمان او را که بر اثر اصابت گلوله توسط همرزمانش به کلینیک اشرف منتقل شده بود، همراه با دیگر مجاهدان مجروح بر روی تخت کلینیک به گلوله بستند و تیر خلاص زدند. آخر شغالان از شیر تیر خورده و بی‌سلاح نیز می‌هراسند. مجاهد شهید غلامعباس گرمابی، در نقشه مسیری که حدود یک ماه پیش از شهادتش نوشته، بر عزم استوار خود چنین پای فشرده است:

 «سوگند یاد می‌کنم که با یاد هزاران شهید مجاهد خلق و همرزمم، از شهدای فروغ ایران و فروغ اشرف تا شهدای اخیر لیبرتی، درفش و مشعل فروزان آنها را برافراشته و راه سرخشان را ادامه دهم».

ایران- یادواره مجاهد قهرمان،احمد بوستانی چکیده۴۰سال مجاهدت و پایداری



از فرماندهان ارتش آزدایبخش ملی ایران
زندانی سیاسی در رژیم شاه با سابقه حرفه‌ای مبارزاتی ۴۱ساله
مهندس برق از دانشگاه صنعتی و اداره کل گمرکات ایران
سردبیر نشریه بازوی انقلاب در ابتدای انقلاب ضدسلطنتی
از اعضای شورای ملی مقاومت ایران (کمیسیون علوم و پژوهش)

 مجاهد قهرمان،احمد بوستانی
اگر شرایط هزار بار سخت‌تر و بدتر بنماید و این‌جا را شبه اوین کنند مجاهد اشرف را چه باک. ایمان دارم که این آزمایش و ابتلای ماست.. احمد بوستانی مرداد 92

احمد متولد 1330 شیراز بود. با ورودش به دانشگاه صنعتی شریف در سال 48 وارد فعالیتهای ضدشاه شد. او در رشته مهندسی برق تحصیل می‌کرد و یکی از برجسته‌ترین دانشجویان این رشته بود. در اسفند 51 به‌علت فعالیت سیاسی در دانشگاه دستگیر و به مدت دو ماه در زندان بود. همین زندان کوتاه‌مدت کافی بود که وی با سازمان مجاهدین آشنا شود و گمشده خود را بیابد.
احمد در سال 53 به‌عنوان مهندس برق، در قسمت مهندسی برق گمرکات کشور استخدام شد و در ارتباط تنگاتنگ با کارگران قرار گرفت.
وی که بعد از خروج از زندان درارتباط هواداری با سازمان، فعالیتش را ادامه می‌داد، در سال 57 در ارتباط مستقیم با سازمان قرار گرفت و در همان سال فعالیت حرفه‌ای خود را شروع کرد.
احمد با توجه به تجربه‌اش در گمرکات کشور و مسایل کارگری، وارد بخش کارگری سازمان شد. در همین مسئولیت با راه افتادن نشریه کارگری بازوی انقلاب وی نیز از اعضای دست‌اندرکار تهیه این نشریه بود. نشریه‌ای که با انواع فشارها و توطئه‌ها از جانب رژیم روبه‌رو بود.
 «بازوی انقلاب از اولش که منتشر شد شاید از اولین روزهاش ما با رژیم درگیر بودیم و یک بار نشد یک دونش منتشر بشه و با درگیری با این رژیم نباشه... تا روز آخر».
پس از 30خرداد، احمد بوستانی قهرمان در قسمتهای مختلف از جمله بخش فنی به فعالیتهای انقلابی خود ادامه داد. در تهاجم گسترده پاسداران جنایتکار به تعدادی از پایگاههای مجاهدین در تهران در تایخ 10مرداد61  وی توانست با شجاعت تور دشمن را بشکافد و از صحنه خارج شود. احمد سپس به خارج کشور اعزام شد.
در خارج کشور نیز احمد همواره در سنگین‌ترین مسئولیتهای تأسیساتی و فنی و تدارکاتی چه در خارج و چه منطقه مرزی مشغول به‌کار بود. مایه‌گذاری و سخت‌کوشی همراه با صفا و افتادگی وی زبانزد همرزمانش بود.
احمد در عملیات کبیر فروغ جاویدان در قسمت مخابرات فرماندهی عملیات فعال بود. با ورود ارتش آزادیبخش به عرصه زرهی و تانک، احمد از اولین مربیان موتوری و برجک تانک بود. سپس وی از مسئولان قسمت لجستیک و تعمیرات زرهی در ارتش آزادیبخش شد.
 مجاهد قهرمان،احمد بوستانی

مجاهد قهرمان احمد بوستانی، با عبور عمیق از انقلاب درونی ایدئولوژیک سازمان به مدار نوینی از اعتلای عنصر انقلابی دست یافت. وی در یکی از دست نوشته‌هایش می‌نویسد:
 «هر آنچه از شرف و انسانیت و مفهوم زندگی واقعی (مجاهدت) تا به‌حال دریافته‌ام همه و همه به‌دلیل پرتوی است که از خورشید تابان راهبران عقیدتیم مسعود و مریم برمن تابیده است... از وصیتنامه احمد بوستانی»
بعد از تهاجم اخیر آمریکا به عراق و جمع‌آوری سلاحها و متمرکز شدن کلیه مجاهدان در اشرف، احمد به‌عنوان یک متخصص برجسته برق، هم به آموزش رزمندگان و هم به راه‌اندازی سیستمهای برقی قرارگاه همت گماشت. او در این رابطه با اراده‌ای سترگ در کنار مجاهدان دیگر با هر مانعی جنگید و برق اشرف را در شرایطی که عراق با بحران سنگینی در این رابطه مواجه بوده و هست، به کمک همرزمانش، به‌خوبی حل و فصل کرد.
احمد بوستانى: «تضاد سوممون سر مسأله دستگاههای فشا رقوی بود ما باید 6 ترانس ۱.۵ مگا می‌خریدیم، تابلوهای فشارقوی که هر کدام از این ژنراتورها بهش وصل بشوند و برق را منتقل کنیم به نیروگاه که خب اینها را اگر وارد سفارش می‌شدیم با شرکتهای خارجی می‌رفتیم در ریل تولید و چندین ماه طول می‌کشید در نتیجه یکی از تضادهای جدیمون درست کردن تابلوهای فشار قوی بود تابلوهایی که این‌جا شما می‌بنید هیچ‌کدامشون آماده نبودند... ... .
 ... . چند تا ازبچه‌هایی که در این زمینه تخخصص داشتند کمک کردند و با انرژی گذاری واقعاً قابل تقدیر در مدت کوتاهی تونستند اینها رو را هم حل کنند و در واقع خط انتقالمون و وصلش به ایستگاه و هماهنگ کردن با برق شهر این مسأله هم انجام شد» احمد بوستانی در رابطه با ایستگاه برق اشرف سال 86.
خدمات بی‌دریغ و بی‌نام و نشان مجاهد قهرمان احمد بوستانی در شهر اشرف را یاران مجاهدش هرگز فراموش می‌کنند، این فعالیتها، در تاریخچه ده سال ایستادگی و پایداری، می‌درخشد.
عاقبت احمد، در حفاظت از مکانی که خود در بنای نقش تعین کننده‌یی داشت سر بر آستان مولایش علی گذاشت، عیناً همان‌گونه که در دست نوشته‌اش در 30مرداد 90 نوشته است:
 «یا علی ما می‌رویم تا خلقمان را از دست بدترین دشمن خدا رها کنیم و آیین و مکتب توحید را از شرک و جاهلیت و دجالیت این دین فروشان رها سازیم و به بشریت معاصر عرضه کنیم به‌نام تو یا علی و برای تو و در راه تو یا علی». احمد بوستانی مرداد90.

و هم‌چنان که خودش نوشته بود در برابر آخرین آزمایش و ابتلایی که در برابرش قرار گرفت سربلند و سرفراز به جادوانه فروغهای آزادی مردم ایران پیوست.

۱۳۹۶ شهریور ۷, سه‌شنبه

ایران یادواره مجاهد شهید قهرمان مجید فردی شیویاری



خونی که چراغ امید یک خلق شد، نگاهی به‌ زندگی انقلابی مجاهد شهید قهرمان مجید فردی شیویاری

اشرفی، یعنی در تاریکی محض چراغ امید بودن
از دست‌نوشته‌های مجید شیویاری
در سال57 و در جریان قیامهای ضدسلطنتی، مردم خیابان پیروزی و میدان ژاله تهران دانش‌آموز ریز اندام اما پرشوری را می‌دیدند که یکپارچه تلاش و خروش، با دوستانش به خیابان می‌آیند و آتش تظاهرات و قیام را با شعارهای خود روشن می‌کنند. در خانه‌ها را می‌زنند و به‌هم‌محلهی‌هایشان می‌گویند بیایید تظاهرات! بیایید به‌خاطر زندانیان سیاسی، بیایید برای آزادی. مجید در آن روزها، 13سال بیشتر نداشت و با تلاش و خون او و همرزمانش بود که سرانجام نظام سلطنتی واژگون شد. او که در جریان فعالیتهایش در سال57 و درگیریها و شهادتهایی که به چشم دیده بود، ارزش آزادی و قیمتی را که برای آن باید پرداخت، به‌خوبی درک کرده بود، به‌زودی و در همان اولین ماههای پس از پیروزی انقلاب دریافت که خمینی و اراذلی که با موج انقلاب روی کار آمده‌اند، دزدانی بیش نیستند. اما او ناامید نشد و از تلاش برای تحقق آرمانهای انقلاب و در صدر آنها، آزادی دست برنداشت و در همین رابطه بود که با سازمان مجاهدین آشنا شد. مجید در خرداد58 در بخش دانش آموزی سازمان فعالیتش را آغاز کرد.
مجید که به‌دلیل فعالیتهای مختلف تبلیغی، به هواداری از سازمان شناخته شده بود در 23خرداد 60 دستگیر شد و در حالی که 16سال بیشتر نداشت، به‌شدت شکنجه شد و به 3سال زندان محکوم گردید.
به گواهی هم بندانش مجید از مقاوم‌ترین زندانیان زندان بود. دژخیمان در زیر شکنجه دست راست وی را از کتف شکستند و به‌دلیل ایستادگی او بر مواضعش، او را بعد از اتمام 3سال محکومیتش هم آزاد نکردند و مجید، یک‌سال اضافه بر مدت محکومیتش در زندان ماند و در خرداد 64 آزاد شد.
عشق و عطش مجید شیویاری برای وصل مجدد به سازمان باعث شد که به‌محض خروجش از زندان به فکر برقراری ارتباط با سازمان باشد. از همین رو بی‌اعتنا به همه تهدیدها و فشارهای اطلاعات آخوندی بعد از 4ماه، در مهر64 از طریق کردستان خود را به سازمان رساند.
مجاهد شهید قهرمان مجید فردی شیویاری
مجید با این‌که از انحراف ستون فقرات و شکستگی کتف و ناراحتی ریه رنج می‌برد و درد بسیاری را تحمل می‌کرد ولی همرزمانش هیچ‌گاه اثری از این نقص‌عضو و مشکلات جسمی در کارها و مسئولیتهایی که او برعهده می‌گرفت حس نمی‌کردند. مسئولیت پذیری و دقت و جدیت وی در انجام کارها چشمها را خیره می‌کرد. با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی، مجید که احساس می‌کرد پاسخ همه آمال و آرزوهایش برای رهایی خلق در زنجیرش را یافته، سر از پا نشناخته به‌رغم همه مشکلات جسمی در بسیاری از عملیاتی یکانهای رزمی با تمام توش و توان، شرکت داشت.
اما شخصیت انقلابی مجاهد قهرمان مجید شیویاری در پرتو انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین به کمال رسید. نوشته‌های او از عمق درک و ایمان این مجاهد پاکباز و انقلابی وارسته حکایت می‌کند. در یکی از آخرین نوشته‌های مجید که به‌عنوان نقشه ‌مسیرش در 28مرداد 92 نوشته از جمله چنین می‌خوانیم:
مجاهد شهید قهرمان مجید فردی شیویاری

 « انقلاب خواهر مریم هر روز عمیقتر، زیباتر و آرمانی‌تر می‌شود، امروز و در این مرحله، بالاترین ارزشهای آن، همان ارزشهایی است که مولا علی برترین الگو و شاخص آن بوده و می‌باشد یعنی خاکی و خاکسار بودن، بدهکاری مطلق و خود را کمترین خدمتکار مردم و سایر مجاهدین دانستن… ما نسل خجسته مسعود و زادگان مریم پاک رهایی عهد بسته‌ایم که با تمسک به انقلاب خواهر مریم و با زدودن تمام ذرات باقیمانده از هرنوع ایدئولوژی استثماری و منفعت طلبانه فردی و زدودن ناخالصیها در صفوفمان و بنیان ریختن تشکیلاتی نوین درسی زرین از حماسه پایداری به جای بگذاریم».
مجید در نوشته دیگری که از نگاه ژرف وی نسبت به جایگاه و قدر اشرف در انقلاب ایران حکایت می‌کند، می‌نویسد: ”اشرفی یعنی درتاریکی محض چراغ امید بودن، اشرفی بودن یعنی شکافتن بن‌بستهای غیرممکن، اشرفی بودن یعنی فدای بی‌حد و مرز، اشرفی بودن یعنی عشق به همرزم و نثار یک طرفه و بی‌چشمداشت، اشرفی بودن یعنی شاد و سبکبار زیستن در روزگاری که خنده را روی لبها شکار می‌کنند. اشرفی بودن یعنی سلام گفتن بر ابتلائات، اشرفی بودن یعنی جنگ صد برابر و تعهدپذیری هزار برابر در هرکجا که باشیم.

مجید هم‌چون همه مجاهدین، آنچه را که می‌گفت و به آن اعتقاد داشت، در صحنه تلاش بی‌وقفه خود در کار و رزم روزانه و سرانجام در نبرد آخرین خود، در روز 10شهریور، با رزم پرشکوه شرف و ایستادگی در اشرف اثبات کرد و خونش چراغ امید یک خلق شد.