‏نمایش پست‌ها با برچسب مجاهد،لیبرتی،ایران،اشرفی،جنیات، کمپ لیبرتی،عراق،آزادی،مریم رجوی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مجاهد،لیبرتی،ایران،اشرفی،جنیات، کمپ لیبرتی،عراق،آزادی،مریم رجوی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۶ شهریور ۱۰, جمعه

ایران-یادواره مجاهد شهید حسین سلطانی - قهرمانی بی‌رنگ و بی‌نشان


 مجاهد شهید حسین سلطانی

مجاهدی که در سرزمین حسین علیه‌السلام، پرچم هیهات منا الذله بر دوش کشید، راه درازی را از کودکی تا مجاهدت در اشرف در مسیر مجاهدت و فدا پیموده بود. او یکی از فرزندان محروم روستاهای اصفهان بود که با تلاش و سخت‌کوشی خود، به دانشگاههای انگلیس و ایتالیا راه یافت، اما عشق به هموطنان محرومش، او را از میانه راهی که به یک زندگی آسوده می‌انجامید، برگرداند تا مسیر صعب و سخت مجاهدت را بپیماید.
 «من نمی‌گویم سمندر باش یا پروانه باش گر به فکر سوختن افتاده‌ای مردانه باش»
خودش درباره زندگی‌اش نوشته است:
 «من سال 1335 در روستای بابوکان از توابع شهرضا در خانواده‌ای فقیر به دنیا آمدم. تمام خانواده در یک اتاق زندگی می‌کردیم، و به سختی زندگی‌مان را می‌گذراندیم. در همان روستا به مدرسه رفتم. … . بعد از گرفتن دیپلم در انستیتو تکنولوژی اهواز پذیرفته شدم. در سال 55 هم فارغ‌التحصیل شدم.
پس از گرفتن مدرک فوق دیپلم به بندرعباس رفتم و در یک شرکت مشغول به‌کار شدم».
 «از سال 57 یعنی در بحبوحه انقلاب ضدسلطنتی سازمان مجاهدین را می‌شناختم، در اولین سخنرانی برادر مسعود که پس از آزادی از زندان در دانشگاه تهران ایراد نمود… شرکت کردم».
حسین بعد از انقلاب ضدسلطنتی برای ادامه تحصیل به انگلیس و سپس به ایتالیا رفت. اما عشقش به مردم و آزادی، او را به سرعت به راه و آرمان مجاهدین کشاند.
 «از اواخر سال 59 به تشکیلات انجمن (هواداران) پیوستم، از همان زمان تصمیم گرفتم که تا آخر خط بروم».
از زمان پیوستنش به انجمن هواداران در ایتالیا مسئولیتهای متعددی را به‌طور تمام وقت پذیرفت با اعزام به منطقه مرزی از سال 64 تا 66 در امور لجستیکی و سپس در گردان ادوات سازماندهی شد. مجاهد قهرمان حسین سلطانی در عملیات پیرانشهر و آفتاب، چلچراغ، فروغ جاویدان نیز شرکت داشت.
حسین الگوی کار بی‌نام و نشان بود.
یکی از اشرفیها در مورد حسین نوشته است «حسین عاشق بچه‌ها بود… خیلی زحمتکش بود. آثار یک زندگی پر درد و رنج در چهره‌اش دیده می‌شد ولی هر وقت او را می‌دیدی لبخند می‌زد. … مثل این بود که برادر بزرگتر خودت است… همیشه در خدمت‌گذاری به مجاهدین سرآمد بود. برای خود من الگو بود».
طی ده سال پایداری پرشکوه در اشرف، حسین نیز خوش درخشید و از آنجا که هر مسؤلیتی را در اشرف یک توفیق و یک نعمت می‌دانست. همواره از مجاهدان پرتلاش بود که در عین‌حال خود را مدیون سازمان و مدیون انقلاب می‌دانست. او بعد از حماسه‌های 6، 7مرداد88 و 19فروردین90، سراپا شور درخواست کرد که او را در لشکر فدایی اشرف بپذیرند.
 «از خداوند طلب می‌کنم که به من شایستگی رهروی مجاهدین را عطا کند تا بتوانم دین خودم را به خلق قهرمان ایران در راستای آزادی ادا کنم. … چه باک که در این مسیر شکوهمند از همه چیز خود بگذرم».
وقتی با درخواست او موافقت شد، از شادی و شعف به‌راستی در پوست خود نمی‌گنجید.
 «از این‌که این افتخار نصیبم شده که در اشرف بمانم و جزو لشگر 101 باشم در پوست خود نمی‌گنجم و از خدا می‌خواهم که به من توفیق دهد تا بتوانم شکر این همه نعمتی که به من ارزانی شده را به جا بیاورم. … خصوصاً که انتخاب مجددم قرین ماه محرم شده و معنا و مفهوم دیگری پیدا می‌کند. با سرفرازی و با صدای رسا می‌گویم هیهات منا الذله... 28آبان 1391 حسین سلطانی»
مجاهد قهرمان حسین سلطانی که زرّ ناب وجودش از قضا در کوره حوادث و خطرها صافی‌تر و درخشنده‌تر می‌شد، در آخرین روزهای زندگی افتخار آمیزش نوشت:
 «در اشرف قهرمان همراه با سایر خواهران و برادرانم… بر عهد و پیمانم ایستادگی خواهم کرد. خدایا مرا شایسته این همه لطف و پرداخت از طرف رهبری بگردان».

دفتر زندگی پر درد و رنج ولی شکوهمند حسین سلطانی این رهپوی حسین علیه‌السلام، در سپیده دمان دهم شهریور با خون پاکش امضا شد. او ادامه این راه را به نسلهای پس از خود سپرد، تا برای سرنگونی یزید زمانه به‌پاخیزند.
لینک زندگی نامه برای مطالعه کلیک  کنید

ایران- یادواره گرد تبریز فرمانده سخت کوش ارتش آزادی مجاهد شهید محمدعلی محمودی



محمدعلی محمودی
«افتخار می‌کنم که در چنین سازمانی هستم که در دنیایی که بی‌عدالتی بیداد می‌کند و در دوران افول ارزشها، این‌چنین روی اصول و آرمان و ارزشهای انسانی، محکم و استوار ایستاده و بهای آن را با فدا و صداقت حداکثر می‌پردازد». محمدعلی محمودی 15مرداد 92.
محمدعلی شیردلی از زادگاه تاریخی مجاهدین، شهر مجاهد پرور تبریز بود.
 «از شروع انقلاب ضدسلطنتی من به مرور با فعالیتهایی که سازمان در جامعه داشت… آشنا شدم. با شروع فاز نظامی به این نتیجه رسیدم و وظیفه مبرم خودم دانستم که باید… در راه سازمان با خمینی جنگید. به این علت با شروع فاز نظامی فعالیت خودمان را در راستای خط وخطوط سازمان بر علیه خمینی ضدبشر شروع کردیم».
 «در تاریخ 14فروردین 62 با آمدن به منطقه کردستان و پیوستن به سازمان فعالیت حرفه‌ای خودم را شروع کردم».
مجاهد شهید محمدعلی محمودی پس از حضور در منطقه کردستان در واحدهای رزمی مجاهدین خلق سازماندهی شد. در سالهای 62 و63 در واحدهای نظامی مجاهدین در کردستان، دلاورانه جنگید و در سالهای بعد با تأسیس ارتش آزادیبخش در موضع فرماندهی آتشبار در گردانهای ارتش آزادیبخش انجام وظیفه کرد.
در تمام سالهای پس از آن، زندگی محمدعلی در تلاش و سخت‌کوشی خلاصه می‌شود. انجام مسئولیتهای پرزحمت در امور پشتیبانی و مدیریتهای گوناگون ارتش آزادی؛ به‌ویژه مدیریت ترابری، تعمیر و نگهداری ماشین‌آلات، و زرهیهای ارتش آزادی‌بخش. در تمام این مسئولیتها، محمدعلی همیشه جلودار کارهای سخت و سنگین بود. همین رنج و تلاش در دوران ده ساله پایداری اشرف به مراتب بیشتر شد. از جمله او در ساخت و ساز بسیاری از بناهای اشرف که آن را تبدیل به مروارید صحرا کرد نقش فعالی داشت.
او در مصاحبه‌ای راجع به کارش در اشرف گفت:
 «من مسؤلیتم سرویس و نگهداری همه این ماشین آلا ت هستش، پروژه‌هایی هم که انجام دادیم از جمله امجدیه، بهارستان، مسجد، اینها را با این ماشین‌آلاتی که با اینکه...
همین پروژه‌هامون جنگمون با خمینی است. به‌خاطر همین عشق بیشتری داریم که بیشتر به این ماشین‌آلات برسیم و پروژه‌هامون به نحو احسن پیش بره، چونکه این نوعی از مبارزه مون است»
سرچشمه تواناییها و خلاقیتهای محمدعلی در انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین بود. خود او در این باره در دیماه 88 نوشته است:
 «فهم جدیدی از انقلاب خواهر مریم به‌دست آوردم و با ایمان و یقین می‌گویم که ما بدون انقلاب خواهر مریم، این مسیر پرشکوه را که تا الآن طی کرده‌ایم، … نمی‌توانستیم طی بکنیم. به‌خصوص در این فاز نهایی خودم را بیش از هر زمان دیگر به انقلاب نیازمند می‌بینم».

محمدعلی قهرمان در مورد آخرین مأموریتش در اشرف این‌گونه نوشت:
 «سازمان یک منت بزرگ بر گردن من گذاشته که جزو نفراتی باشم که در مأموریت حفظ و نگهداری اموال سازمان در اشرف باشم. این اموال با رنج و خون شهیدان و خلقمان تأمین شده و من این مأموریت را جزیی از جنگ با رژیم می‌دانم... با استعانت از سرور شهیدان و با سوگند به خون شهیدانمان، عهد می‌بندم که برای محقق کردن سرنگونی رژیم پلید ولایت‌فقیه، لحظه به لحظه تلاش کنم و در این مسیر مجاهد بمانم و مجاهد بمیرم.
هیهات مناالذله. علی محمودی - 28آبان 91»
آخرین واژه‌های محمدعلی قهرمان که در هشتم مرداد 92، روی کاغذ آورده، باز هم تعهد و سوگند پایداری تا آخر است و کوهمردی را در برابر چشم قرار می‌دهد که توفان حادثه‌ها کمترین اثری بر عزم و پایداریش ندارند:
 «... رژیم ضدبشری خمینی با تمام توان و امکانات در این ده سال به‌خصوص در فاز سرنگونی تلاش کرده که تشکیلات مجاهدین را از بین ببرد؛ که با پایداری بی‌مانند مجاهدین، سرشان به سنگ خورده. … تعهد می‌دهم که در این مسیر تا آخرین قطره خونم جزو یکان 72 باشم و با جنگ صد برابر و بیابیا به دشمن در جمیع جهات بتوانم به عهدم با خدا و خلق وفادار بمانم».

در سحرگاه خونین 10شهریور، قهرمان مجاهد خلق محمدعلی محمودی با ناجوانمردانه‌ترین روش‌ها در خون خود در غلتید. اما آرمانی که او مدافع و مبلغ آن بود، سر به آسمان و بلندترین اختران آن سایید. خون محمدعلی این پیام را به یکانهای ارتش آزادی در سراسر میهن می‌دهد که ”ارتش قیام تنها راه رهایی ستم دیدگان میهن اسیر ماست. با هر آنچه در دست داریم، یا حتی نداریم، باید علیه دشمن ضدبشری جنگید و آن را سرنگون کرد
لینک زندگی نامه برای مطالعه کلیک کنید

ایران- یادواره مجاهد قهرمان ابوالقاسم رضوانی دادخواه پایداران شهر شرف


مجاهد قهرمان ابوالقاسم رضوانی

از فرماندهان ارتش آزادیبخش ملی ایران
وکیل و قاضی دادگستری در ساری و وکیل مجاهدان اشرف
سابقه حرفه‌ای مبارزاتی در تشکیلات مجاهدین: 36سال
از اعضاء شورای ملی مقاومت ایران (کمیسیون قضایی)
وکیل و فوق‌لیسانس حقوق

 «زندگی را با مرارت و کارگری در جوار خانواده تا سال 1349 گذراندم. در سال 50 وارد دانشگاه تهران شدم و در سال 54 در رشته حقوق قضایی فارغ‌التحصیل شدم. … همزمان با رشد آگاهیهای مردمی و رشد جنبش انقلابی به مبارزه پیوستم و در حد توان خود در تعمیق آن کوشیدم. در همان ایام بود که با سازمان و مبارزات آن آشنا شدم. پس از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به فعالیتهای مردمی خود، چه در دادگاه انقلاب تهران و چه در دادگاه انقلاب ساری و چه در هیأت رسیدگی به اختلافات ارضی گرگان و دشت ادامه دادم… در اواخر سال 59 تصمیم گرفتم کار در دادگستری را رها کرده و در ارتباط مستقیم با سازمان قرار گیرم و فعالیتهایم را در انجمن حقوقدانان مسلمان شروع کردم… در خرداد ماه 64 به منطقه آمدم و در ارتباط با سازمان قرار گرفتم».
قاسم در مورد پیوستنش به ارتش آزادیبخش ملی ایران نوشت:
 «من اکنون افتخار می‌کنم که در صف رزمندگان مجاهد خلق قرار دارم و در نبرد (با دشمنی) که تمامیت ایدئولوژی و میهن ما را تهدید می‌کند شرکت دارم».
به این ترتیب، این وکیل و فعال میدان حقوق و دادگستری، برای گرفتن حقوق مردمش، به میدانهای رزم و نبرد شتافت. سلاح به دست گرفت و در لباس رزم آوران در عملیاتی گردانی و جبهه‌ای ارتش آزادیبخش هم‌چون آفتاب و چلچراغ و فروغ جاویدان جنگید. پس از آن نیز در بخشهای مختلف ارتش آزادی، مسئولیتهای گوناگونی را عهده‌دار شد.
مجاهد قهرمان ابوالقاسم رضوانی به‌قدری خاکی و فروتن بود و همیشه داوطلبانه به ‌امور خدماتی و شهرداری و حتی تخلیه فاضلاب می‌پرداخت که اگر کسی سوابق او را نمی‌دانست، هرگز تصور نمی‌کرد که او یک وکیل کارآزموده دادگستری و صاحب کرسی حقوق و قضاوت است. همین ویژگی بود که او را به‌ مجاهدی وارسته و چهره‌یی محبوب و الهام‌بخش در میان همرزمانش تبدیل کرده بود.
سالها تلاش و مجاهدت، و گذر از ده سال پایداری و تحمل فشارهای محاصره و هجومها و توطئه‌های دشمن، از ابوالقاسم مجاهدی کوهوار ساخته بود.
ابوالقاسم قهرمان پس از حمله مزدوران خامنه‌ای و مالکی به اشرف در مرداد 88، در جریان کارزار جهانی برای آزادی 36 مجاهد گروگان، در مصاحبه‌ای گفته بود:
 «ماده 3 کنوانسیون ژنو می‌گوید، ماده سه، اعمال زیر را در مورد اشخاص مورد نظر در هر زمان و در هر مکان ممنوع کرده و ممنوع می‌کند. این اعمال عبارتند از لطمه به حیات یا تمامیت جسمانی افراد و به‌طور مشخص گروگانگیری. ماده 146 و 147 هم به‌نحوی گروگانگیری را ممنوع و آن را از جرایم جنگی به‌شمار می‌آورد».
اوج صلابت و استحکام عزم و اراده قاسم را به‌خصوص در دو ساله آخر زندگیش می‌شود دید؛ وقتی که، در اشرف برای نگاهبانی اموال مجاهدین ماند.
او عزم خود را برای پایداری‌اش، در آخرین کلماتش بیان کرد:
 «… رستگاری از آن کسی است که خونش در خاک اشرف ریخته شود و در کنار شهدای 6 و7مرداد و 19فروردین به خاک سپرده شود…».
چون پیشتاز خویش
ایران ببین!
این خون سرخ و داغ مجاهد به خاک دشت
بار دگر
به پرچم تو رنگ می‌دهد
دژخیم در تله است
از عزم پایداری اشرف
الهام گیر
بر پا به پیش»
اگر چه جلادان خامنه‌ای و مالکی خون او را به مظلومانه‌ترین صورت ریختند، اما بی‌شک، خدا و خلق و تاریخ، شاهد تحقق خواست و دعای او در ایران فردا خواهند بود. وقتی که در نقشه مسیر خود در سال 91 نوشت:

 «از خدا می‌خواهم سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه را نزدیک و دیدگان مردم ایران را به جمال جان جانان و مهر تابان روشن نماید».
لینک زندگی نامه برای مطالعه کلیک کنید

ایران-خونش پیراهن زحمتکشان -یادواره قهرمان خلق مجاهد شهید نبی‌الله سیف

مجاهد شهید نبی‌الله سیف

از فرماندهان ارتش آزدیبخش ملی ایران
زندانی سیاسی رژیم شاه: 4سال
سابقه مبارزه: 40سال
از اعضای شورای ملی مقاومت ایران (کمیسیون مالی و تدارکات)
شهید قهرمان مجاهد خلق نبی سیف ، در یک خانواده زحمتکش در خیابان شهباز تهران به دنیا آمد، از آغاز جوانی، ذهن جستجوگرش در پی یافتن علت فقر و تبعیض و تباهی که در پیرامون خود می‌دید و راه چاره بود و سرانجام گمشده‌اش را در سازمان مجاهدین خلق ایران یافت.
نبی‌الله سیف: «در سال 46 وقتی تختی را شهید کردند من برخلاف دستور مؤکد مدیر مدرسه به شب هفت او رفتم و فردای آن‌روز مرا که می‌خواستند بزنند من مقاومت کردم، تهدید به مردود شدن و اخراج کردند که همین طور هم شد.
در سال بعد در دبیرستان سنایی به‌خاطر پایین کشیدن عکس شاه و نصب کردن عکس تختی مرا از دبیرستان بیرون کردند و دیگر نگذاشتند که اسمم را در همان دبیرستان بنویسم.
در سال 50- 51 بود که با (مجاهد شهید) غلامحسین حسینی آشنا شدم و از آن زمان مسیر زندگیم کاملاً تغییر کرد
 نبی در سال 53 توسط ساواک شاه به جرم هواداری از مجاهدین دستگیرشد و به 4سال زندان محکوم شد. دوره زندان شناخت نبی از سازمان محبوبش را عمیق‌تر کرد.
نبی‌الله سیف: «اولین باری که من مجاهد شهید محمد مقدم را دیدم در سلول 16 طبقه سوم کمیته مشترک شاه بود. با لبخندش که از شخصیت انقلابیش در می‌آمد من رو مجذوب خودش کرد. در حدود دو ماهی که در سلول کناری محمد بودم با مورس با هم ارتباط داشتیم و بعد از دو ماه محمد مقدم و شهید محمد معصومی به قصر منتقل شدند. پس از دو ماه منهم به اونها ملحق شدم و در ارتباط با هم و تشکیلات سازمان قرار گرفتیم. »
مجاهد قهرمان نبی سیف با گذراندن سرفرازانه دوره حبس خود در زندانهای ستمشاهی، به قول خودش دست از دامن سازمان محبوبش نکشید و در قامت سرداری رشید، مبارزه بی‌امانش با دیکتاتوری شیخ را تا آخرین دقیقه و تا آخرین نفس ادامه داد.
نبی‌الله سیف: «دو سه ماه قبل از آزاد شدن برادر ما آزاد شده بودیم، مسئول من آنموقع از درون زندان محمد مقدم بود، که بیرونم که آمدیم با فاصله یك هفته دو هفته باهم اومدیم. تا این‌که یک روز زنگ زد گفت یک برنامه‌ای داریم باید آماده باشی، حواست باشه، یه مقدار بیشتر مواظب خودت باش تا بتونیم برنامه مون را انجام بدیم. بعد روز بعد زنگ زد و گفت یک ماشین جور کن، ماشینی که خوب و قوی باشه. که بتونیم یه سوژه‌ای رو جابه‌جا کنیم. به من نگفت سوژه کیه، اما همین که گفت ممکنه خودتم راننده باشی، احساس کردم که سوژه کیه»
نبی قهرمان با عبور از ابتلائات سخت دوران مبارزه سیاسی و مبارزه مخفی در داخل کشور، سرانجام خود را به قرار گاههای بیقراران آزادی ایران رساند و به‌زودی در کسوت یک فرمانده ارتش آزادیبخش در عرصه‌های گوناگون، گوهر مجاهدی خود را بارز کرد. خود نبی راز عبورش از کورانها و کوره‌های گدازان مبارزه را مرهون یک نقطه می‌دانست. او چند روز قبل از شهادتش در راز و نیازی عارفانه و در منتهای هوشیاری انقلابی و خضوع ایدئولوژیک، این‌طور می‌نویسد:
«... در این زمانه پر فتنه و در این زمانه پر آشوب، سکان کشتی توفان زده و خمینی گزیده خلق ایران را رهبری عقیدتی من به دست دارد تا آن را به ساحل امن برساند. در این مسیر هر زاغ و زغن، هر مار و افعی کمین کرده است و هر روز با حیله‌ای خاک در چشم خلق می‌پاشند تا نگذارند این ناخدا کشتی را به ساحل برساند. خدایا، یار و مددکارش باش... بله من مجاهد خلق از همین اشرف و لیبرتی که دشمن آن را شبه اوین کرده است، پلی به سوی تهران می‌سازم.
 … هر آنچه را که در اشرف و لیبرتی می‌گذرد را عین کارزار سرنگونی می‌بینم و تا رساندن مهر تابان به تهران دمی از پای نخواهم نشست».
نبی سرشار از عشق مردم محروم و زحمتکش بود و همه آرزویش این بود که مردم ایران روی آزادی و آسایش و رفاه را ببینند. این عشق و انگیزه را در آخرین نوشته‌ای که از او بر جا مانده به خوبی می‌توان دید.
نبی‌الله سیف: «... هنوز خون سیاووشان 19فروردین خشک نشده است… هنوز روزانه سرها بر دار آونگ است و خامنه‌ای هلهله می‌کند و هنوز قوت لایموت مردم آه و اشک است، پس چطور می‌شود آرام گرفت؟ و چطور می‌شود میدان را روز روزش خالی کرد؟».

 و سرانجام قهرمان خلق مجاهد شهید نبی سیف، این سردار دلاور مردم جنوب تهران، همراه دیگر همرزمان مجاهدش، در حماسه 10شهریور اشرف، درس درخشانی از مقاومت و وفای به‌عهد با خدا و مردم ایران، تا آخرین نفس، در تاریخ مبارزات میهنمان به یادگار گذاشتند و حقانیت تنها راه رهایی خلق را که سرنگونی تام و تمام دشمن ضدبشری است با خون خود مهر کردند.

ایران-یادواره مجاهد قهرمان علی اصغر مکانیک


 مجاهد قهرمان علی اصغر مکانیک

«در سال 56 توسط یکی از همکلاسیهایم با سازمان مجاهدین آشنا شدم. کتابهای «راه انبیا، راه بشر» و «تکامل» و «شناخت» سازمان را خواندم.
در سال 58 بعد از این‌که دوره لیسانس را تمام کردم به سربازی رفتم. در کلاسهای تبیین در دانشگاه شریف شرکت می‌کردم و در پادگان فرح آباد مشغول فعالیت هواداری بودم. … بین سالهای 59 تا 60 در بخش کارمندی سازمان فعالیت می‌کردم.
در سالهای 60 تا 61 خودم هسته مقاومت تشکیل دادم و در سال 66 به ترکیه آمدم و چون می‌خواستم در سرنگونی رژیم ضدبشری خمینی شرکت داشته باشم به سازمان پیوستم. …
در آن موقع در سازمان مجاهدین صحبت از این می‌شد که انقلاب شده است. مجاهدین به آن انقلاب ایدئولوژیک می‌گفتند. … وقتی به انقلاب خواهر مریم نگاه می‌کنم می‌بینم در این دنیای مادی هیچ قدرتی به گرد پای چنین قدرت شگرفی نمی‌رسد. قدرتی بی‌نظیر در تغییر انسان، چه چیزی در جهان بالاتر از این است؟ بله… با این دستگاه توحیدی است که مجاهدین قطعاً تأثیرگذار و تغییر دهنده هر شرایطی هستند».
با این ایمان او در صحنه‌های مختلف رزم به پیش تاخت. که یکی از درخشانترین آنها 10سال پایداری در اشرف بود
اصغر طی 10سال پایداری در اشرف جزو کسانی بود که در همه حملات شقاوت‌بار آدمکشان مالکی در صف اول بود و در برابر آنها سینه سپر کرده بود.
 «من اصغر مکانیک روز جمعه 19فروردین در میدان لاله بودم که دیدم مزدوران مالکی وارد خیابان 100 شدند. رفتم جلوشان گفتم چرا شلیک می‌کنید، ... در همین لحظه یک نفر که سیاه چهره بود و به سمت بچه‌ها شلیک می‌کرد به سمت پای من نشانه رفت و به مچ پایم زد که منو به بیمارستان رسوندن بچه‌ها. … من می‌خوام به این مالکی مزدور ولایت‌فقیه بگم که روز 5دی فرق من را توی مصلحی شکافتید و روز جمعه 19فروردین به ساکنان بی‌دفاع و بی‌سلاح اشرف حمله کردید ولی تو و اون ولی‌فقیه‌ت کور بخونند، مجاهدین با این چیزها از بین رفتنی نیستند و ولایت‌فقیه را حتماً سرنگون خواهند کرد».
اصغر در نقشه مسیر خود در مرداد 91 می‌نویسد:
 «... قسم می‌خورم برای سرنگون کردن رژیم پلید آخوندی، سمبل رجس و ناپاکی، لحظه‌یی درنگ نکنم و تا آخرش ایستاده‌ام و به قول آقا علی اگر کوهها بجنبند ما مجاهدین اشرفی در راه گرفتن حقوق حلق ستم‌زده، قدمی به عقب برنخواهیم داشت. ما با رهبری خودمان بر سر این موضوع پیمان خون و نفس بسته‌ایم که در این راه از هیچ چیز دریغ نکنیم، کمترین چیزی که می‌توانیم در این راه بدهیم جان است»...
بی‌گمان آخرین فصل زندگی مجاهد قهرمان اصغر مکانیک در اشرف، زیباترین و درخشانترین فصل است، پایداری او و همرزمان قهرمانش در اشرف که ظاهراً برای حفظ و نگه‌داری اموال اشرف بود، اما در عمق برای در اهتزاز نگه‌داشتن پرچم عزت و شرف یک خلق و بخشی از نبرد سرنگونی رژیمی بود که مردم ایران را به بند کشیده است. اصغر با ایمان و آگاهی تمام به این نقش در نقشه مسیر خود در مرداد 92 می‌نویسد:
«در شب قدر با آقا علی (ع) و (با) ایمان راسخ و بدون شکاف به این حقیقت که آنچه در لیبرتی و اشرف می‌گذرد عین کارزار سرنگونی است و ایمان به تغییر دوران در جمیع جهات… یکبار دیگر بر سر عهد و پیمان خودم»

و اصغر شهید این‌گونه به کهکشان جاودانه فروغهای مجاهد خلق پیوست و با شهادت خود، افتخار دیگری برای مردم مجاهدپرور همدان و خانواده سرفراز مکانیک رقم زد که پیش از او نیز دو فرزند دیگرشان، مجاهدان قهرمان، عفت و فرحناز مکانیک در عملیات کبیر فروغ جاویدان، به‌شهادت رسیده بودند. خونهای پاکی که مسیر رهایی مردم ایران را روشن و گلگون کرده است.
لینک زندگی نامه کلیک کنید

ایران-یادواره قهرمان مجاهد محمد گرجی


محمد گرجی

«اگر زمانه هزار بار پر فتنه‌تر و سخت‌تر از این هم بشود، برای فدایی اشرفی چه باک، اشرف در رزم و جنگ سرنگونی است». محمد گرجی.

ورد زبانش «بچه‌های جنوب شهر» بود. افتخار می‌کرد که بچه جوادیه و نازی‌آباد است. می‌گفت:
 «اگه آتیش قیام به بچه‌های جنوب شهر برسه، دیگه خاموش شدنی نیست. چون اونا هستن که بدبختی و تحقیر و فقر و بیکاری رو تا بن استخون لمس می‌کنن».
محمد که خود از کودکی با فقر و محرومیت و رنج کار آشنا بود، همیشه از تجارب خودش در کار و مبارزه با بچه‌های جنوب شهر می‌گفت و از شجاعت و مایه‌گذاری آنها تعریف می‌کرد. 15ساله بود که در اعتصاب معروف به شرکت واحد شرکت کرد و به همین علت دستگیر شد و چند روز را در بازداشت به‌سر برد.
در سال50، با آغاز جنبش انقلابی مسلحانه، محمد احساس کرد که راه مقابله با فقر و نابسامانیهایی را که در پیرامونش می‌دید یافته است. از این‌رو برای وصل به این جنبش به هر دری می‌زد و در همین رابطه با تعدادی از دوستانش یک هسته انقلابی تشکیل داد که کار اصلی آن مطالعه و تبلیغ دیدگاههای جنبش مسلحانه و تلاش برای پیوستن به آن بود. در جریان همین تلاشها بود که در سال53 و در حالی که دوران سربازی خود را می‌گذراند دستگیر شد. او در زندان با مجاهدین و آرمان مجاهدین آشنا شد و از سال 54 با تمام وجود به آن گروید. پس از آزادی از زندان در سال56 نیز در ارتباط با تشکیلات مجاهدین در بیرون از زندان قرار گرفت و به فعالیتهای انقلابی خود ادامه داد.
پس از پیروزی انقلاب، مجاهد قهرمان محمد گرجی در سمتهای مختلف انجام وظیفه کرد و در سال 61 پس از اعزام به منطقه، در یکانهای رزمی سازماندهی شد و در سمتهای مختلف از فرمانده گروه تا فرمانده یکان زرهی در عملیات مروارید، مسئولیتهای خود را با رشادت و جنگندگی که از خصوصیات بارز او بود، به انجام رساند.
اوج شکوفایی انقلابی محمد، در دوران پایداری پرشکوه 10ساله در اشرف است. او در مسئولیت حفاظت اشرف از جان مایه می‌گذاشت و این از ایمانش به قدر و جایگاه اشرف و در مقاومت مردم ایران نشأت می‌گرفت. او خود در یکی از نوشته‌هایش در مرداد 90 می‌نویسد:
 «در این دوره پرشکوه بعد از فروغ اشرف که نام مجاهد و اشرف جهانی (شده) اکنون با خلق قهرمان و اشرف‌نشانان می‌رود تا ارتجاع هار را از سرزمین ایرانمان محو نابود کند».
اما یک سالی که محمد به‌عنوان یکی از صد نفر حافظان اشرف در اشرف مانده بود، بی‌تردید درخشانترین و افتخار آمیزترین فراز زندگی این فرمانده انقلابی و پاکباز مجاهد خلق است. او خود در نقشه مسیرش در سال92 نوشته است:
 «بی شک به‌عنوان فدایی اگر زمانه هزار بار پر فتنه‌تر و سخت‌تر از این هم بشود، برای فدایی اشرفی چه باک! اشرف در رزم و جنگ سرنگونی است. خصوصاً از هر طرف که می‌بینیم دوران عوض شده و پیکر فرتوت رژیم آخوندی درهم‌شکسته و پاره پاره می‌شود».

محمد، صدق خود در این نوشته و تمام دوران حیات پرافتخار خود را با رزم قهرمانانه و شهادت سرفرازانه خود، به اثبات رساند؛ رزمی که خود دشمن پلید آن را فراتر از فروغ جاویدان توصیف کرده. محمد گواهی دیگر شد بر پیروزمندی راه و آرمان مجاهدین خلق ایران. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.