روستازادهیی که قهرمان
مردم شد.
مرگ ما مردن نیست
شور این خون روان را
سر خشکیدن و افسردن نیست
مرگ ما پروازی ست
شرف بودن ما
در شرف جانبازی است.
فرمانده حیدر، فرمانده
قهرمان ارتش آزادیبخش، همیشه به اینکه روستازاده است، افتخار میکرد. او در
روستای رباط از توابع شهرستان شیروان، در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد و فقر و
محرومیت را با تمام وجود حس کرده بود. تمام آرزویش این بود که روستاییان از این
همه فقر و بدبختی نجات پیدا کنند. با همین انگیزه تحصیلات ابتدایی و متوسطه را طی
کرد و وارد دانشگاه شد و رشته ساختمان را انتخاب کرد. اما وقتی در دانشگاه با
آرمانهای انقلابی آشنا شد، دریافت که سرنوشت تودههای تحت ستم جز با انقلاب تغییر
نمیکند، از آن پس عمده وقت و توان خود را صرف مطالعه و فعالیتهای انقلابی مانند
تکثیر و پخش اطلاعیههای ضد رژیم شاه میکرد. این فعالیتها همزمان شد با قیام
ضدسلطنتی و غلامعباس که تحصیل را در سال دوم بود، رها کرده بود، در شهر محل
اقامتش، بجنورد از سازماندهندگان اصلی تظاهراتها و راهپیماییها بود. در جریان همین
فعالیتها بود که با سازمان مجاهدین و راه و آرمان آن آشنا شد و احساس کرد که آنچه
را بهدنبال آن بود، یافته است. چیزی که میتوان برایش جان و همه زندگی خود را فدا
کرد.
مجاهد دلیر غلامعباس گرمابی،
یک چند در انجمن دانشجویان مسلمان هوادار مجاهدین در انستیتوی زنجان فعالیت کرد و
سپس به ستاد مجاهدین در بجنورد منتقل شد و عضو شورای شهر بجنورد در تشکیلات مجاهدین
بود. پس از 30خرداد و در سال 62 به منطقه مرزی اعزام شد و در واحدهای رزمی
سازماندهی شد. غلامعباس که همرزمانش او را با نام حیدر میشناختند، به راستی در
رزم و پیکار ”حیدر“ ی رزمآور و بیباک بود؛ از همین رو با ابراز شایستگیهای خود،
از عضو تیم به سرتیم و سرگروه پس از تأسیس ارتش آزادیبخش بهعنوان فرمانده گروهان
و فرمانده گردان به انجام وظایف خود پرداخت. او در عملیات فروغ جاویدان در سمت
فرمانده گردان دلاوری چشمگیری از خود نشان داد. پس از آن و بهخصوص پس از انقلاب ایدئولوژیک
تا فرمانده تیپ و لشکر نیز ارتقا یافت و در همه سمتها، فداکاری و مسئولیتپذیری
خود را بارز کرد.
اما در مجاهدین معیار اصلی
صلاحیت، تنها دلاوری در صحنههای جنگ نظامی نیست. بلکه فراتر از آن، صدق و فدا، در
مناسبات جمعی با همرزمان و از جمله در بهاصطلاح سیاه و سفید نکردن کارها و فاصله
گرفتن از هر گونه جاهطلبی و گذشتن از منافع خود بهخاطر همرزم است. فرمانده حیدر
در این زمینه نیز به راستی شاخص بود. وقتی ضرورت اقتضا میکرد، این فرمانده لشکر دیروز،
تمام قد وارد کارهای بهاصطلاح پروژهیی و ساختمانسازی در قرارگاههای تازه تأسیس
میشد و در زیر آفتاب بالای 55درجه تابستان عراق، در جدیت و سختکوشی و مسئولیتپذیری
سر از پا نمیشناخت و این البته از آثار انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین، یا به
قول خود مجاهدین انقلاب مریم بود.
برای حیدر قهرمان، مثل هر
مجاهد مریمی شاخص این بود که در کجا و چگونه میتواند برای سازمان مفیدتر و در جنگ
علیه دشمن ضدبشری مؤثرتر باشد. خود او در این رابطه، در یکی از نوشتههایش «زندگی
مطلوب» خود را چنین تعریف میکند:
«زندگی مطلوب من در مرحله
کنونی از مبارزه سازمان، برای من (در) همین جا، اشرف، است. … دشمن هر چه شرایط را
برای ما سختتر کند معلوم است که ما کارمان درست است و باید تلاشمان را چند برابر
کنیم».
با همین شاخص بود که حیدر
پایداری پرشکوه 10ساله در اشرف را که جنگاوری و ظرفیتی بسا عمیقتر از جنگ نظامی میطلبید،
با شایستگی و مسئولیتپذیری چشمگیری طی کرد. او که در همه صحنههای رزم در صف اول
بود، در هر دو تهاجم جنایتکارانه آدمکشان مزدور خامنهای و مالکی به اشرف، در 6 و
7مرداد 88 به سختی مصدوم شد و در 19فروردین 90، هم بر اثر اصابت گلوله مجروح گردید،
اما این لطمات، تنها عزم و جنگندگی او را بیشتر کرد و او را شایسته آن ساخت که در
اوج و قله مجاهدت سی و چند ساله خود درخشانترین فراز کتاب پرافتخار عمرش را روز
10شهریور رقم بزند. دژخیمان او را که بر اثر اصابت گلوله توسط همرزمانش به کلینیک
اشرف منتقل شده بود، همراه با دیگر مجاهدان مجروح بر روی تخت کلینیک به گلوله
بستند و تیر خلاص زدند. آخر شغالان از شیر تیر خورده و بیسلاح نیز میهراسند.
مجاهد شهید غلامعباس گرمابی، در نقشه مسیری که حدود یک ماه پیش از شهادتش نوشته،
بر عزم استوار خود چنین پای فشرده است:
«سوگند یاد میکنم که با یاد هزاران شهید مجاهد
خلق و همرزمم، از شهدای فروغ ایران و فروغ اشرف تا شهدای اخیر لیبرتی، درفش و مشعل
فروزان آنها را برافراشته و راه سرخشان را ادامه دهم».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر