مجاهدی که در سرزمین حسین علیهالسلام، پرچم هیهات
منا الذله بر دوش کشید، راه درازی را از کودکی تا مجاهدت در اشرف در مسیر مجاهدت و
فدا پیموده بود. او یکی از فرزندان محروم روستاهای اصفهان بود که با تلاش و سختکوشی
خود، به دانشگاههای انگلیس و ایتالیا راه یافت، اما عشق به هموطنان محرومش، او را
از میانه راهی که به یک زندگی آسوده میانجامید، برگرداند تا مسیر صعب و سخت
مجاهدت را بپیماید.
«من نمیگویم
سمندر باش یا پروانه باش گر به فکر سوختن افتادهای مردانه باش»
خودش درباره زندگیاش نوشته است:
«من سال
1335 در روستای بابوکان از توابع شهرضا در خانوادهای فقیر به دنیا آمدم. تمام
خانواده در یک اتاق زندگی میکردیم، و به سختی زندگیمان را میگذراندیم. در همان
روستا به مدرسه رفتم. … . بعد از گرفتن دیپلم در انستیتو تکنولوژی اهواز پذیرفته
شدم. در سال 55 هم فارغالتحصیل شدم.
پس از گرفتن مدرک فوق دیپلم به بندرعباس رفتم و
در یک شرکت مشغول بهکار شدم».
«از سال 57 یعنی
در بحبوحه انقلاب ضدسلطنتی سازمان مجاهدین را میشناختم، در اولین سخنرانی برادر
مسعود که پس از آزادی از زندان در دانشگاه تهران ایراد نمود… شرکت کردم».
حسین بعد از انقلاب ضدسلطنتی برای ادامه تحصیل
به انگلیس و سپس به ایتالیا رفت. اما عشقش به مردم و آزادی، او را به سرعت به راه
و آرمان مجاهدین کشاند.
«از اواخر
سال 59 به تشکیلات انجمن (هواداران) پیوستم، از همان زمان تصمیم گرفتم که تا آخر
خط بروم».
از زمان پیوستنش به انجمن هواداران در ایتالیا
مسئولیتهای متعددی را بهطور تمام وقت پذیرفت با اعزام به منطقه مرزی از سال 64 تا
66 در امور لجستیکی و سپس در گردان ادوات سازماندهی شد. مجاهد قهرمان حسین سلطانی
در عملیات پیرانشهر و آفتاب، چلچراغ، فروغ جاویدان نیز شرکت داشت.
حسین الگوی کار بینام و نشان بود.
یکی از اشرفیها در مورد حسین نوشته است «حسین
عاشق بچهها بود… خیلی زحمتکش بود. آثار یک زندگی پر درد و رنج در چهرهاش دیده میشد
ولی هر وقت او را میدیدی لبخند میزد. … مثل این بود که برادر بزرگتر خودت است…
همیشه در خدمتگذاری به مجاهدین سرآمد بود. برای خود من الگو بود».
طی ده سال پایداری پرشکوه در اشرف، حسین نیز خوش
درخشید و از آنجا که هر مسؤلیتی را در اشرف یک توفیق و یک نعمت میدانست. همواره
از مجاهدان پرتلاش بود که در عینحال خود را مدیون سازمان و مدیون انقلاب میدانست.
او بعد از حماسههای 6، 7مرداد88 و 19فروردین90، سراپا شور درخواست کرد که او را
در لشکر فدایی اشرف بپذیرند.
«از خداوند
طلب میکنم که به من شایستگی رهروی مجاهدین را عطا کند تا بتوانم دین خودم را به
خلق قهرمان ایران در راستای آزادی ادا کنم. … چه باک که در این مسیر شکوهمند از
همه چیز خود بگذرم».
وقتی با درخواست او موافقت شد، از شادی و شعف بهراستی
در پوست خود نمیگنجید.
«از اینکه این
افتخار نصیبم شده که در اشرف بمانم و جزو لشگر 101 باشم در پوست خود نمیگنجم و از
خدا میخواهم که به من توفیق دهد تا بتوانم شکر این همه نعمتی که به من ارزانی شده
را به جا بیاورم. … خصوصاً که انتخاب مجددم قرین ماه محرم شده و معنا و مفهوم دیگری
پیدا میکند. با سرفرازی و با صدای رسا میگویم هیهات منا الذله... 28آبان 1391 حسین
سلطانی»
مجاهد قهرمان حسین سلطانی که زرّ ناب وجودش از
قضا در کوره حوادث و خطرها صافیتر و درخشندهتر میشد، در آخرین روزهای زندگی
افتخار آمیزش نوشت:
«در اشرف
قهرمان همراه با سایر خواهران و برادرانم… بر عهد و پیمانم ایستادگی خواهم کرد.
خدایا مرا شایسته این همه لطف و پرداخت از طرف رهبری بگردان».
دفتر زندگی پر درد و رنج ولی شکوهمند حسین سلطانی
این رهپوی حسین علیهالسلام، در سپیده دمان دهم شهریور با خون پاکش امضا شد. او
ادامه این راه را به نسلهای پس از خود سپرد، تا برای سرنگونی یزید زمانه بهپاخیزند.
لینک زندگی نامه برای مطالعه کلیک کنید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر