مجاهد قهرمان سعيد اخوان هاشمي، درخانواده اي
مجاهد به دنيا آمد. مادرش مجاهد قهرمان نسرين منزوي در عمليات بزرگ فروغ جاويدان و
هنگامي كه سعيد 3سال بيشتر نداشت به شهادت رسيد. در بحبوحة جنگ اول خليج فارس،
پدرش او را همراه با برادر توأمانش، براي در امان ماندن، از آتش جنگ به كانادا
فرستاد. دورة دبستان و دبيرستان را در كانادا گذراند و راهش براي ادامة تحصيلات
دانشگاهي كاملاً باز و هموار بود، اما سعيد كه عاشق ايران و آزادي مردم ايران بود.
از نوجواني مسير مجاهدت را انتخاب كرد. انتخاب كرد با استبداد ولايت فقيه بجنگد.
سعيد دربارة اين تصميم خود در شرح زندگيش نوشته
است:
«خودم تصميم گرفتم كه به ارتش(آزاديبخش) بروم
وچندين بار به سرپرستم زنگ زدم وگفتم كه مي خواهم به ارتش آزاديبخش بپيندم. و آنها
گفتند آيا تو مطمئن هستي كه ميخواهي بروي؟ گفتم بله! صددرصد! و بعد از آن به مدرسه
اي كه درس مي خوانديم زنگ زديم وگفتيم كه ما… ديگر درس نمي خوانيم… و در همان
پايگاه فرمهاي ارتش را پر كرديم».
سعيد درجاي ديگر دربارة اين تصميم خود مي نويسد:
« به اين دليل با رژيم خميني مخالفم كه فهميدم
رژيم خميني شروع به اعدام و شكنجة مخالفين خود و بطور خاص مجاهدين ميكند …».
«در 15 شهريور يعني چند روز بعد از تظاهرات
درآمريكا تصميم به اعزام (به) ارتش آزاديبخش گرفتم. به اين دليل كه مي ديدم دارند
بر عليه رژيم مبارزه ميكنند و مي جنگند، و به شهادت مي رسند. با خودم گفتم چرا من
بنشينم؟ و زندگي كنم. … مادرم نيز به شهادت رسيده است. ميخواهم انتقام خون شهدا را
بگيرم. به اين دليل تصميم گرفتم به ارتش بيايم».
او در نامه اي به رهبر مقاومت، با سادگي و
صميميت خاص خودش نوشت
«من شنيدم كه شما گفتين هر كسي كه مي تونه اسلحه
دست بگيره، جاش اينجاست، واسه همين من اومدم و دارم آموزشها را ميگيرم وآماده هستم
براي مبارزه با رژيم خميني من حاضرم …… من تازه ايراني ياد گرفتم بنويسم و دارم
نماز هم ياد ميگيرم. من خيلي ميخواهم مجاهد خلق باشم و حاضرم هر سختي هست بكشم»
او در سال 83 نيز در نامه اي به رهبر مقاومت نوشت:
« برادر سلام! بعد از مدتها توانستم بالاخره يك
رابطه با هات بزنم … يك انتخاب مجددي كردم و هي پايم در اين راه سفت تر شد و الان
در نقطه اي هستم كه حتي از قبل از جنگ هم پايم سفت تر است … انتخاب كردم كه حتي
بعدازسرنگوني هم دنبال زندگي ام نروم و با سازمان بمانم … در هر شرايطي كه پيش
بياد براي سازمان، من هستم و هر اتقاقي كه پيش بياد براي سازمان به من مي آد… و
تعهد ميدهم كه تا آخرش در هر شرايطي كه باشم پشتت هستم. به اميد ديدار دوباره
خداحافظ ،خسته نباشيد ،سعيد اخوان هاشمي26-4-83»
سعيد قهرمان در گفتگويي دربارة حنيف كفايي يكي از شهيدان 19فروردين، ميگويد:
«لحظاتي قبل از درگيري بود كه مي خواستند به ما برسند، به شوخي برگشتم بهش گفتم، كفايي، اگه من شهيد شدم اين كيف و وسايلم براي تو. با لبخند هميشگيش گفت : باشه. يكي از بچه ها به من گفت، گفت كه حنيف شهيد شد. اونجا برگشتم بالاسرش، بچه ها بلندش كرده بودند مي خواستند بيان جلو، دستمو گذاشتم روي سر خون چكانش، با تمام وجودم فرياد زدم كه حنيف قسم ميخورم انتقامتو ميگيرم».
در آخرين خون نوشته سعيد كمترازيك ماه قبل از شهادتش 8 مرداد 92 سعيدنوشت
« رژيم تمام تلاشش را ميكند كه خللي در عزم و ارادة ما وارد كند. از حمله و هجوم تا جابجايي وموشك باران. ولي كور خوانده است چون براي ما مجاهدين اشرفي، اين ها همه اش آزمايش است. و ما در اين راه سه مرز سرخ داريم. ضعف، سستي، و ذلت. و اين توطئه ها نه تنها خللي در اراده هايمان وارد نمي كند بلكه عزممان را راسختر و محكمتر مي كند.تا با درس درخشان، برگ زريني از ايستادي و تسليم ناپذيري در سينة تاريخ به ثبت برسانيم. … به فرمودة مولايم علي عليه السلام، تأكيد ميكنم: اگر از كثرت لشكريان دشمن، تمام زمين سياه شود باكي نداشته و نمي هراسم چون به راه يافتگي و رستگاري خويش و به گمراهي آنان يقين دارم
دفتر خونين زندگي كوتاه سعيد قهرمان در حملة وحشيانة مزدوران مالكي به اشرف با چشماني باز بسته شد. راز چشمان بازسعيد ودستان بسته او و تيرخلاص زدن دشمن به او يادگار جاوانه اي از اين نوگل سرخ انقلاب پيامي است براي همة جوانان ايران براي پيوستن به يكانهاي ارتش آزادي كه به قيام و مقاومت براي سرنگوني استبداد ستم پيشة ولايت فقيه فرا ميخواند
در آخرين خون نوشته سعيد كمترازيك ماه قبل از شهادتش 8 مرداد 92 سعيدنوشت
« رژيم تمام تلاشش را ميكند كه خللي در عزم و ارادة ما وارد كند. از حمله و هجوم تا جابجايي وموشك باران. ولي كور خوانده است چون براي ما مجاهدين اشرفي، اين ها همه اش آزمايش است. و ما در اين راه سه مرز سرخ داريم. ضعف، سستي، و ذلت. و اين توطئه ها نه تنها خللي در اراده هايمان وارد نمي كند بلكه عزممان را راسختر و محكمتر مي كند.تا با درس درخشان، برگ زريني از ايستادي و تسليم ناپذيري در سينة تاريخ به ثبت برسانيم. … به فرمودة مولايم علي عليه السلام، تأكيد ميكنم: اگر از كثرت لشكريان دشمن، تمام زمين سياه شود باكي نداشته و نمي هراسم چون به راه يافتگي و رستگاري خويش و به گمراهي آنان يقين دارم
« رژيم تمام تلاشش را ميكند كه خللي در عزم و ارادة ما وارد كند. از حمله و هجوم تا جابجايي وموشك باران. ولي كور خوانده است چون براي ما مجاهدين اشرفي، اين ها همه اش آزمايش است. و ما در اين راه سه مرز سرخ داريم. ضعف، سستي، و ذلت. و اين توطئه ها نه تنها خللي در اراده هايمان وارد نمي كند بلكه عزممان را راسختر و محكمتر مي كند.تا با درس درخشان، برگ زريني از ايستادي و تسليم ناپذيري در سينة تاريخ به ثبت برسانيم. … به فرمودة مولايم علي عليه السلام، تأكيد ميكنم: اگر از كثرت لشكريان دشمن، تمام زمين سياه شود باكي نداشته و نمي هراسم چون به راه يافتگي و رستگاري خويش و به گمراهي آنان يقين دارم
دفتر خونين زندگي كوتاه سعيد قهرمان در حملة وحشيانة مزدوران مالكي به اشرف با چشماني باز بسته شد. راز چشمان بازسعيد ودستان بسته او و تيرخلاص زدن دشمن به او يادگار جاوانه اي از اين نوگل سرخ انقلاب پيامي است براي همة جوانان ايران براي پيوستن به يكانهاي ارتش آزادي كه به قيام و مقاومت براي سرنگوني استبداد ستم پيشة ولايت فقيه فرا ميخواند
كليپي ماندگار از نوگل كهكشان اشرف سعيد اخوان
او يكي از مجريان برنامه فرداي ما سيماي آزادي بود
راستي چه وظيفه اي مقدس تر از پيكار و نبرد با آخوندهاي پليد و چه عشقي بزرگتر از عشق به آزادي متصور است پس خوشا آنان كه در راه آزادي ميهن مون ايران از چنگال آخوندهاي ديو صفت و پليد پيكار ميكنند و با عزمي راسخ فراز و نشيب اين راه را طي ميكنند
بله دوستان هر لحظه و هر آن گنج بزرگي است اين گنج را مفت از دست ندهيد زمان قطاري است كه به خاطر هيچكس منتظر نمي مونه قدر زمان را بايد دونست براي اينكه ثانيه ها معنا ومفهوم پيدا كنه بايد آنها را به هدفي بزرگ گره بزنيم هدفي مثل آزادي هدفي مثل فرداي ما
راستي چه وظيفه اي مقدس تر از پيكار و نبرد با آخوندهاي پليد و چه عشقي بزرگتر از عشق به آزادي متصور است پس خوشا آنان كه در راه آزادي ميهن مون ايران از چنگال آخوندهاي ديو صفت و پليد پيكار ميكنند و با عزمي راسخ فراز و نشيب اين راه را طي ميكنند
بله دوستان هر لحظه و هر آن گنج بزرگي است اين گنج را مفت از دست ندهيد زمان قطاري است كه به خاطر هيچكس منتظر نمي مونه قدر زمان را بايد دونست براي اينكه ثانيه ها معنا ومفهوم پيدا كنه بايد آنها را به هدفي بزرگ گره بزنيم هدفي مثل آزادي هدفي مثل فرداي ما
چه جوناي اشرفي چه جووناي توي ايران عاقبت اين رژيم را سرنگون خواهيم كرد با پايداري و با ايستادگي خودمون
کلیپ ترانه زیبای کوچکترید از آنکه مرا زیر و رو کنید
اینجا کلیک کنید
سعيد جان نخواهم گذاشت بغض وداع با تو تبديل به آه و ناله شود و آن را آذرخشی خواهم ساخت بر سر دشمن...
... روز يکشنبه 10شهريور ابتدا برای من مثل همه روزهای ديگر در زندان ليبرتی بود که صبح از خواب بيدار می شدم و به کارهای روزم می پرداختم و همراه با بچه ها با شادی و شور و نشاط انقلابی امور را پيش می برديم، وبعضاً هم با بذله گويی انفجار خنده جمع پيرامونم را امان نمی داد و...
ولی اين روز تفاوتی داشت بعد از اين که صبحانه خوردم خبر حمله به اشرف را شنيدم. انگار که همه چيز در درون من متوقف شد و بسيار نگران و منتظر اخبار تکميلی بودم...
در اين فاصله تک تک بچه های اشرف از جلوی چشمم رژه می رفتند، فلق دوباره خونين رنگ می نمود و با خودم صحنه های اشرف را پيشاپيش تصوير می کردم بدون اين که هنوز خبری شنيده باشم که چطور شغالان شب پرست از در و ديوار می ريزند تا کبوتران آزادی را به خون بکشند، اما بيچاره شغالان شب پرست..
مستمر آخرين صحبتهايم با سعيد يا نامه های او و نوشته هايش که اين شرايط را برای من از قبل ترسيم کرده بود به خاطرم می آمد. در آخرين صحبت تلفنی که داشتيم سعيد می گفت:
مجاهدين در هر جا که باشند از خواسته های برحق خود و جنگ سرنگونی کوتاه نمی آيند حتی به قيمت شهادت تمامی آنها. بنابراين اگر چه که دشمن فکر می کند می تواند به دلائل مختلف مثل نبود سازمان ملل و قلت نفرات اشرف در اشرف عرض اندام کند اما زهی خيال باطل. ما تا آخرين نفس ايستادگی خواهيم کرد.
سپس اضافه کرد: راستی مجتبی (برخی اوقات به جای بابا مرا مجتبی خطاب می کرد تا نشان بدهد که نه به عنوان فرزندم، بلکه به عنوان يک مجاهد همرزمم دارد نظراتش را با من در ميان می گذارد) از شهادت من ناراحت نشوی و گريه نکنی و از آن خوب عبور کن... .. و بعد می خنديد و می گفت من خودم انتخاب کرده ام و به خطرات و ريسکهای مبارزه از همان ابتدا اشراف داشتم.
درود بر اين عزم انقلابی، دورد درود درود
اما بعد از شنيدن خبر شهادت بچه ها در اشرف لحظات بسيار سنگين بود، نفس به سختی بالا می آمد، و انگاری که زمان از حرکت باز ايستاده بود، اسامی يکی يکی در اطلاعيه شورا در سيما خوانده می شد يک، دو، سه، چهار، ... هر شماره گويی شهابی بود که فرو می افتاد و با هر اسم گويی که زمان متوقف شده به من مجال می داد که آلبومی از خاطرات آنها را مرور کنم، تا اسم سعيدم را شنيدم که... .. به يکباره کلماتش در ذهنم طنين تازه يی پيدا کردند انتخاب، مبارزه، شرف، ميهن پرستی و شهادت... . مجدداً روی بقيه بچه ها متمرکز شدم...
آری زمان مسخر اين قهرمانها شده بود و درخشش الماس وار اين تابلوی باشکوه زمين و زمان وگويی کل تاريخ تکامل را مسخر کرده بود و همه در يک لحظه ايستاده بودند و به اين تابلوی سراسر شور و حماسه و رشادت رشک می بردند، آری من هم رشک می بردم و به تاريخ اظهار فخر می کردم که آری پسر من هم در اين تابلوست، آری فرزند رشيد و دلبند و عزيزم نيز در اين تابلو می درخشد، و می گفتم يا حسين شاهد باش که فرزندم طريق تورا طی کرد و از تابلوی عاشورای تو درس گرفت... و خوشا به حالش که در اين برهه از تاريخ که همه مدعيان مبارزه و انقلابيگری و آزادی و... ته کشيده اند جزيی از اين تابلو رستگاری و ماندگاری است و خودش و وجودش را درسی درخشان و ماندگار برای حال و آينده کرد.
در اين افکار بودم که دوباره خبری پخش شد مبنی بر اين که جلادان مهاجم به 5نفر از اشرفيها با دستهای بسته تيرخلاص زده اند که سعيد يکی از آن دلاوران بود و.. دوباره آتش درونم فروزانتر و شعله ورتر شد در عين حال گفتم درود بر اين رشادت و جسارت که دشمن حتی جرأت ندارد دست بسته آنها را تحمل کند و ترس دارد. البته اين شعله ها تا امروز خاموشی نداشته است...
باخودم گفتم: تکامل برای حرکتش رو به جلو و شکستن بن بستهای ضدتکاملی فديه و خون می خواهد و البته که اين فديه های راه آزادی از جانب رفيق اعلی انتخاب می شوند و طبق معمول در انتخاب خداوند ذره يی شکاف و کاستی وجود ندارد و بهترين را انتخاب می کند، آخر خودش آفريده و حق دارد که بهترين را به نزد خودش باز گرداند و خوشا بحال اين انتخاب شدگان که در واقع امر از همه ماسبقت گرفتند و در مسير تکامل جلودار، راهنما و مشعلی فروزان برای طی طريق ما شده اند و بسی شرف و افتخار برای ما.
آری وقتی به اين تابلوی گرانقدر و بسيار زيبا نگاه می کنم به رغم اين که از دست دادن اين عزيزان و به طور خاص فرزندم سعيد بسيار بسيار سخت می باشد ولی احساس غرور و سربلندی می کنم، عزمم در مبارزه برای سرنگون کردن اين رژيم ضدبشری جزمتر می شود وبا فرزندم جازم تر می شوم.
هميشه در تاريخ چنين بوده است که پيشتازان آزادی و رهايی مردم از قيد و بند ارتجاع و بندگی اندک بوده اند که البته همين اندک تکامل را تابحال به پيش برده اند و می برند و جنايتکاران و ظالمين را به سزای اعمالشان می رسانند:
کم مّن فئةٍ قليلةٍ غلبت فئةً کثيرةً بإذن اللّه واللّه مع الصّابرين
حال چند کلامی با دوستان و آشنايانم به طور خاص و با جوانان ايرانی به طور عام:
سعيد با فدای همه چيزش پا در مبارزه گذاشت و در نهايت با دادن خون خودش حقانيت مسيرش را مهر کرد و به خردمندان راه درست را نشان داد،
خوب است توجه داشته باشيد من که دارم صحبت می کنم اين فقدان برايم بسيار دردناک بود و هست و هنوز يک فرزند ديگرم محمد نيز در کنارم در اين مبارزه هست و با عزمی جزم پرچم سعيد و ديگر شهيدان را گرفته و به پيش ميتازد و درود برعزمش،چون محمد نيز مانند سعيد اين امکان را داشت که بهترين زندگی و تحصيلات را در آمريکا داشته باشد ولی او نيز مانند سعيد و با سعيد همه اين چيزها را کناری گذاشت تا به موضوع عاجل يعنی آزاد کردن مردمش از قيد ستم و سرکوب آخوندی بپردازد و هر دو طريق عشق به ميهن پيش گرفتند و به ارتش آزادی پيوستند.
من به عنوان يک مجاهد خلق و پدر سعيد که قبل از او مادر و عمويش در اين راه جان باخته بودند از يک طرف اين فقدان برايم بسيار سنگين و جانکاه می باشد و از طرف ديگر با خودم می گويم مگر آزادی بدون قيمت می شود و يا مگر می توانم بگويم که آزادی قيمت می خواهد ولی اين قيمت را چرا من بدهم و کسان ديگر هستند و..
طبعاً اين منطق بسيار ناجوانمردانه است و همان مسيری است که حزب توده و اذناب آن در دوره دکتر مصدق پيش گرفتند و از پشت به مردم خنجر زدند وگرنه چه بسا تاريخ ايران زمين طور ديگری رقم می خورد و ای بسا خمينی و ديگر ديو صفتان مجال بيرون آمدن از شيشه نفرين شده را پيدا نمی کردند.
پس اين راه قيمت دارد و بايد که اين قيمت را من و ما بدهيم و البته می دهيم و سرفرازانه هم می دهيم، باشد که فردای آزادی ايران از يوغ آخوندهای خون آشام، مردم ايران سربلند باشند که چنين فرزندان رشيدی داشته اند و به دنيايی فخر بفروشند و حرفی برای گفتن داشته باشند و سرنوشت آنها مثل ديگر قيامهای کشورهای منطقه سرش در گل فرو نرود و خونهايشان به ثمر بنشيند.
درس اين حماسه قبل از هر چيز اين است ک بادست خالی می توان جلوی اين شب پرستان ايستاد و آنها را پس زد و به پيروزی دست يافت. . همان طور که می دانيد اين حمله يی طراحی شده توسط دو دولت (دولت آخوندی و مزدورش مالکی در عراق) بود با امکانات وافر و سگان زنجيری ويژه و آموزش ديده برای کشتار و جنايت.
ولی در اثر مقاومت و ايستادگی جانانه و قهرمانانه اين 100نفر بود که طرح دشمن به شکست کشانده شد و به هدفش نرسيد و آبرويش در سطح جهانی نيز رفت و همه فهميدند که رژيم با مزدورش مالکی اين جنايت را انجام داده اند... . و دستاوردهای بعدی آن... . باش تا صبح دولتش بدمد...
غرض اين که حماسه اين قهرمانان الگو و الهامبخش جوانان غيور ايرانی است و لحظه بپاخاستن آنها را دست در دست مؤسسان چهارم ارتش آزادی نزديک و نزديک تر می کند و هم چون سيلی بنيان کن بساط آخوندهای جنايتکار را برخواهد چيد.
آری اراده ها با خون اين شهيدان صيقل خورده است، انگيزه ها نو شده است و غيرت و شرف ايرانی در برابر چشم جهانيان قرار گرفته است تا کور و بور شوند مماشاتگران غربی ودم و دنبالچه های آنان در داخل و خارج.
و بگذار بفهمند وقتی که جوان ايرانی اراده کند هيچ باند خائن و مماشاتگری يارای مقاومت در برابر عزم آنها را ندارد. پس درود براين غيرت و شرف جوان ايرانی، درود درود درود
گرفتن انتقام اين خونها نيز تنها در چنين مسيری است که محقق می شود و فقط در چنين مسيری است که به ثمر می نشيند و ميوه خودش را می دهد. خونهايی که به حق بن بست شکن و اميد دهنده و مبشر فردای ما، فردايی ”آزاد ورها“ از ستم آخوندی می باشد.
در تاريخ مبارزات بعد از اسلام، حضرت ابوالفضل به دليل شهامت وجسارت و وفای به عهد با امام حسين، تجسم سوگند وفا شد و به حق جاودانه شد،
در تاريخ مبارزات ايران نيز به نظر من شهدای اخير در اشرف با توجه به انتخابشان و شهامت و جسارتی که در مقابل دشمن نشان دادند تجسم سوگند فدای بيکران به خود گرفتند و نام آنها مترادف فدای همه چيز البته آگاهانه و مختارانه می باشد درود براين عزم انقلابی که سيمای سوگند فدا به خود گرفت.
پس يقين دارم که دير نيست روزی که دريادلان و يلان شجاع ايرانی، ای شيردلان و دختران و پسران کاوه همه بپاخيزند و نقش خود را در تاريخ بازی کنند. در آن روز دست در دست يکديگر بساط رژيم ضدبشر و نابودکننده حرث و نسل ايرانی را جمع خواهيم کرد.
و سخنی با فرزند عزيزم سعيد:
سعيد جان به اعتبار جوششی که خون تو و ديگر يارانت در ايرانيان باغيرت و به طور خاص جوانان هم سن و سال خودت به راه انداخته است آرام و مطمئن باش که انتقامتان را به زودی خواهيم گرفت و می دانم که تا ما انتقام اين خونها را نگرفته ايم، شما آسوده نخواهيد شد و دوست دارم بدانی که تا آنزمان ما نيز آرام و قرار نخواهيم داشت و آسودگی برما حرام خواهد بود
... روز يکشنبه 10شهريور ابتدا برای من مثل همه روزهای ديگر در زندان ليبرتی بود که صبح از خواب بيدار می شدم و به کارهای روزم می پرداختم و همراه با بچه ها با شادی و شور و نشاط انقلابی امور را پيش می برديم، وبعضاً هم با بذله گويی انفجار خنده جمع پيرامونم را امان نمی داد و...
ولی اين روز تفاوتی داشت بعد از اين که صبحانه خوردم خبر حمله به اشرف را شنيدم. انگار که همه چيز در درون من متوقف شد و بسيار نگران و منتظر اخبار تکميلی بودم...
در اين فاصله تک تک بچه های اشرف از جلوی چشمم رژه می رفتند، فلق دوباره خونين رنگ می نمود و با خودم صحنه های اشرف را پيشاپيش تصوير می کردم بدون اين که هنوز خبری شنيده باشم که چطور شغالان شب پرست از در و ديوار می ريزند تا کبوتران آزادی را به خون بکشند، اما بيچاره شغالان شب پرست..
مستمر آخرين صحبتهايم با سعيد يا نامه های او و نوشته هايش که اين شرايط را برای من از قبل ترسيم کرده بود به خاطرم می آمد. در آخرين صحبت تلفنی که داشتيم سعيد می گفت:
مجاهدين در هر جا که باشند از خواسته های برحق خود و جنگ سرنگونی کوتاه نمی آيند حتی به قيمت شهادت تمامی آنها. بنابراين اگر چه که دشمن فکر می کند می تواند به دلائل مختلف مثل نبود سازمان ملل و قلت نفرات اشرف در اشرف عرض اندام کند اما زهی خيال باطل. ما تا آخرين نفس ايستادگی خواهيم کرد.
سپس اضافه کرد: راستی مجتبی (برخی اوقات به جای بابا مرا مجتبی خطاب می کرد تا نشان بدهد که نه به عنوان فرزندم، بلکه به عنوان يک مجاهد همرزمم دارد نظراتش را با من در ميان می گذارد) از شهادت من ناراحت نشوی و گريه نکنی و از آن خوب عبور کن... .. و بعد می خنديد و می گفت من خودم انتخاب کرده ام و به خطرات و ريسکهای مبارزه از همان ابتدا اشراف داشتم.
درود بر اين عزم انقلابی، دورد درود درود
اما بعد از شنيدن خبر شهادت بچه ها در اشرف لحظات بسيار سنگين بود، نفس به سختی بالا می آمد، و انگاری که زمان از حرکت باز ايستاده بود، اسامی يکی يکی در اطلاعيه شورا در سيما خوانده می شد يک، دو، سه، چهار، ... هر شماره گويی شهابی بود که فرو می افتاد و با هر اسم گويی که زمان متوقف شده به من مجال می داد که آلبومی از خاطرات آنها را مرور کنم، تا اسم سعيدم را شنيدم که... .. به يکباره کلماتش در ذهنم طنين تازه يی پيدا کردند انتخاب، مبارزه، شرف، ميهن پرستی و شهادت... . مجدداً روی بقيه بچه ها متمرکز شدم...
آری زمان مسخر اين قهرمانها شده بود و درخشش الماس وار اين تابلوی باشکوه زمين و زمان وگويی کل تاريخ تکامل را مسخر کرده بود و همه در يک لحظه ايستاده بودند و به اين تابلوی سراسر شور و حماسه و رشادت رشک می بردند، آری من هم رشک می بردم و به تاريخ اظهار فخر می کردم که آری پسر من هم در اين تابلوست، آری فرزند رشيد و دلبند و عزيزم نيز در اين تابلو می درخشد، و می گفتم يا حسين شاهد باش که فرزندم طريق تورا طی کرد و از تابلوی عاشورای تو درس گرفت... و خوشا به حالش که در اين برهه از تاريخ که همه مدعيان مبارزه و انقلابيگری و آزادی و... ته کشيده اند جزيی از اين تابلو رستگاری و ماندگاری است و خودش و وجودش را درسی درخشان و ماندگار برای حال و آينده کرد.
در اين افکار بودم که دوباره خبری پخش شد مبنی بر اين که جلادان مهاجم به 5نفر از اشرفيها با دستهای بسته تيرخلاص زده اند که سعيد يکی از آن دلاوران بود و.. دوباره آتش درونم فروزانتر و شعله ورتر شد در عين حال گفتم درود بر اين رشادت و جسارت که دشمن حتی جرأت ندارد دست بسته آنها را تحمل کند و ترس دارد. البته اين شعله ها تا امروز خاموشی نداشته است...
باخودم گفتم: تکامل برای حرکتش رو به جلو و شکستن بن بستهای ضدتکاملی فديه و خون می خواهد و البته که اين فديه های راه آزادی از جانب رفيق اعلی انتخاب می شوند و طبق معمول در انتخاب خداوند ذره يی شکاف و کاستی وجود ندارد و بهترين را انتخاب می کند، آخر خودش آفريده و حق دارد که بهترين را به نزد خودش باز گرداند و خوشا بحال اين انتخاب شدگان که در واقع امر از همه ماسبقت گرفتند و در مسير تکامل جلودار، راهنما و مشعلی فروزان برای طی طريق ما شده اند و بسی شرف و افتخار برای ما.
آری وقتی به اين تابلوی گرانقدر و بسيار زيبا نگاه می کنم به رغم اين که از دست دادن اين عزيزان و به طور خاص فرزندم سعيد بسيار بسيار سخت می باشد ولی احساس غرور و سربلندی می کنم، عزمم در مبارزه برای سرنگون کردن اين رژيم ضدبشری جزمتر می شود وبا فرزندم جازم تر می شوم.
هميشه در تاريخ چنين بوده است که پيشتازان آزادی و رهايی مردم از قيد و بند ارتجاع و بندگی اندک بوده اند که البته همين اندک تکامل را تابحال به پيش برده اند و می برند و جنايتکاران و ظالمين را به سزای اعمالشان می رسانند:
کم مّن فئةٍ قليلةٍ غلبت فئةً کثيرةً بإذن اللّه واللّه مع الصّابرين
حال چند کلامی با دوستان و آشنايانم به طور خاص و با جوانان ايرانی به طور عام:
سعيد با فدای همه چيزش پا در مبارزه گذاشت و در نهايت با دادن خون خودش حقانيت مسيرش را مهر کرد و به خردمندان راه درست را نشان داد،
خوب است توجه داشته باشيد من که دارم صحبت می کنم اين فقدان برايم بسيار دردناک بود و هست و هنوز يک فرزند ديگرم محمد نيز در کنارم در اين مبارزه هست و با عزمی جزم پرچم سعيد و ديگر شهيدان را گرفته و به پيش ميتازد و درود برعزمش،چون محمد نيز مانند سعيد اين امکان را داشت که بهترين زندگی و تحصيلات را در آمريکا داشته باشد ولی او نيز مانند سعيد و با سعيد همه اين چيزها را کناری گذاشت تا به موضوع عاجل يعنی آزاد کردن مردمش از قيد ستم و سرکوب آخوندی بپردازد و هر دو طريق عشق به ميهن پيش گرفتند و به ارتش آزادی پيوستند.
من به عنوان يک مجاهد خلق و پدر سعيد که قبل از او مادر و عمويش در اين راه جان باخته بودند از يک طرف اين فقدان برايم بسيار سنگين و جانکاه می باشد و از طرف ديگر با خودم می گويم مگر آزادی بدون قيمت می شود و يا مگر می توانم بگويم که آزادی قيمت می خواهد ولی اين قيمت را چرا من بدهم و کسان ديگر هستند و..
طبعاً اين منطق بسيار ناجوانمردانه است و همان مسيری است که حزب توده و اذناب آن در دوره دکتر مصدق پيش گرفتند و از پشت به مردم خنجر زدند وگرنه چه بسا تاريخ ايران زمين طور ديگری رقم می خورد و ای بسا خمينی و ديگر ديو صفتان مجال بيرون آمدن از شيشه نفرين شده را پيدا نمی کردند.
پس اين راه قيمت دارد و بايد که اين قيمت را من و ما بدهيم و البته می دهيم و سرفرازانه هم می دهيم، باشد که فردای آزادی ايران از يوغ آخوندهای خون آشام، مردم ايران سربلند باشند که چنين فرزندان رشيدی داشته اند و به دنيايی فخر بفروشند و حرفی برای گفتن داشته باشند و سرنوشت آنها مثل ديگر قيامهای کشورهای منطقه سرش در گل فرو نرود و خونهايشان به ثمر بنشيند.
درس اين حماسه قبل از هر چيز اين است ک بادست خالی می توان جلوی اين شب پرستان ايستاد و آنها را پس زد و به پيروزی دست يافت. . همان طور که می دانيد اين حمله يی طراحی شده توسط دو دولت (دولت آخوندی و مزدورش مالکی در عراق) بود با امکانات وافر و سگان زنجيری ويژه و آموزش ديده برای کشتار و جنايت.
ولی در اثر مقاومت و ايستادگی جانانه و قهرمانانه اين 100نفر بود که طرح دشمن به شکست کشانده شد و به هدفش نرسيد و آبرويش در سطح جهانی نيز رفت و همه فهميدند که رژيم با مزدورش مالکی اين جنايت را انجام داده اند... . و دستاوردهای بعدی آن... . باش تا صبح دولتش بدمد...
غرض اين که حماسه اين قهرمانان الگو و الهامبخش جوانان غيور ايرانی است و لحظه بپاخاستن آنها را دست در دست مؤسسان چهارم ارتش آزادی نزديک و نزديک تر می کند و هم چون سيلی بنيان کن بساط آخوندهای جنايتکار را برخواهد چيد.
آری اراده ها با خون اين شهيدان صيقل خورده است، انگيزه ها نو شده است و غيرت و شرف ايرانی در برابر چشم جهانيان قرار گرفته است تا کور و بور شوند مماشاتگران غربی ودم و دنبالچه های آنان در داخل و خارج.
و بگذار بفهمند وقتی که جوان ايرانی اراده کند هيچ باند خائن و مماشاتگری يارای مقاومت در برابر عزم آنها را ندارد. پس درود براين غيرت و شرف جوان ايرانی، درود درود درود
گرفتن انتقام اين خونها نيز تنها در چنين مسيری است که محقق می شود و فقط در چنين مسيری است که به ثمر می نشيند و ميوه خودش را می دهد. خونهايی که به حق بن بست شکن و اميد دهنده و مبشر فردای ما، فردايی ”آزاد ورها“ از ستم آخوندی می باشد.
در تاريخ مبارزات بعد از اسلام، حضرت ابوالفضل به دليل شهامت وجسارت و وفای به عهد با امام حسين، تجسم سوگند وفا شد و به حق جاودانه شد،
در تاريخ مبارزات ايران نيز به نظر من شهدای اخير در اشرف با توجه به انتخابشان و شهامت و جسارتی که در مقابل دشمن نشان دادند تجسم سوگند فدای بيکران به خود گرفتند و نام آنها مترادف فدای همه چيز البته آگاهانه و مختارانه می باشد درود براين عزم انقلابی که سيمای سوگند فدا به خود گرفت.
پس يقين دارم که دير نيست روزی که دريادلان و يلان شجاع ايرانی، ای شيردلان و دختران و پسران کاوه همه بپاخيزند و نقش خود را در تاريخ بازی کنند. در آن روز دست در دست يکديگر بساط رژيم ضدبشر و نابودکننده حرث و نسل ايرانی را جمع خواهيم کرد.
و سخنی با فرزند عزيزم سعيد:
سعيد جان به اعتبار جوششی که خون تو و ديگر يارانت در ايرانيان باغيرت و به طور خاص جوانان هم سن و سال خودت به راه انداخته است آرام و مطمئن باش که انتقامتان را به زودی خواهيم گرفت و می دانم که تا ما انتقام اين خونها را نگرفته ايم، شما آسوده نخواهيد شد و دوست دارم بدانی که تا آنزمان ما نيز آرام و قرار نخواهيم داشت و آسودگی برما حرام خواهد بود
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید