‏نمایش پست‌ها با برچسب سازمان مجاهدین خلق ایران. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب سازمان مجاهدین خلق ایران. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ آبان ۲۲, جمعه

ایران- اشعارونامه هائی برای مجاهدان اشرفی بعدازحمله جنایتکارانه به کمپ لیبرتی آبان94


 در وصف مجاهدان اشرفی در کمپ لیبرتی شعرقارّه‌ی ششم
پیچش الفبا‌های خبری در گـره بـاد است:
ـ قارّه‌یی می‌آید...
افقهای قاره‌ی ششم
رو به اشراق‌اند
و فکرها
در گهواره‌ها
زبان باز می‌کنند...
پنجره‌های مشعوف
آبستن کوکب‌هایند...
در سکوتهای قاره‌ی ششم
همیشه غنچه‌ی فکری لب می‌زند
واژه‌یی می‌شکفد...
در باغ‌های قاره‌ی معنا
انسان از شاخه‌های قرائتهای مقدّس
خود را می‌چیند
و در میلادی بی‌جنس و بی‌نـام
رواق‌ها‌ی قارّه‌ی ششم
تصنیف آزادی می‌نویسند...
ع. نسیم22آبان 94
شعری زیبا از جمشيد پيمان



جمشيد پيمان

خواهيد اگر به سينه ى ظلمت شرر كنيد
بايدسياوشانه از آتش گذر كنيد
با عاشقان مهرِ فروزان يكى شويد
شب را به عشق ديدن خورشيد سركنيد
تا بشكنيد هيبت شب، شعله بر كشيد
وآن شعله را به آتش جان مستمر كنيد
با همرهان يكدله، پويان به ره شويد
از خيل خواب ديده ى حيران حذر كنيد
موجيد و نيست در دلتان خواهش سکوت
خيزيد و عاشقانه به توفان سفر كنيد
با پتک عزم، گرده ي تقدير بشكنيد
با رزم خويش حادثه را بى اثر كنيد
با عشق اگر که وعده ى ديدار كرده ايد
بايد که جامه ى همت به بر كنيد !
ضحاک از اين ديار ،به خود، دل نمى كند
بر آن چه کرد کاوه، به عبرت نظر كنيد

قطعه زير، با عنوان «در اندوه ليبرتى» سروده اى است از شاعر و ترانه سراى گرانقدر و تواناى  ميهنمان، آقاى جنتى عطايى. ايشان اين شعر را چند روز پس از موشك باران جنايتكارانه كمپ ليبرتي توسط رژيم آخوندى سرودند.

جنتى عطايىچرا؟چرا سکوت مي كنم،چرا؟
رو به کشتار جوان جوان گريخته، جان به دست گرفته، سکوت مى کنم، پشت مى کنم به اينكم، که ديروز يا فردايشان همرنگ رخداد هاى من نيست؟
چرا؟چرا سکوت مى کنم، چرا؟
هم جبهه باشادمانگى کشندگان آينده ى خود سکوت مى کنم چرا که از نهالى ميوه مى سوزانند که سايه اش را بر نمى تابم؟
چرا؟ چرا سکوت مى کنم، چرا؟
در راستايى چنين خونبار و مثله مثله کن، با سينه يى برهنه و دستانى بسته ،در برابر جوخه يى آتشبار در چنگال و تا بن دندان زره پوش، که زادگاهم را مرگ آفرين کرده است، پس پشت نوبت خود پنهان مى شوم تا براى همزادگانى ويران شده که روياهايش با پسند من بيگانه بوده است ، فریادی سر ندهم؟ اشكى نرزيم؟ آهى نکشم؟
چرا؟ چرا سکوت مى کنم؟ چرا؟چرا؟ چرا؟
چرا سکوت مى کنم، چرا؟
ايرج جنتى عطايى
۲/۱۱/۲۰۱۵
مادر مجاهد فاطمه عباسی



«قسم خورم همه چیزم «مجاهدین» باشد» - «به مادر مجاهد فاطمه عباسی»

دهان آذری‌اش فارسی سخن می‌گفت
و گوش میکروفون از شوق او تعجب کرد
تمام قلب من آن لحظه در توقف بود

که: مادریست، ببین! غیرتش تماشایی ست
جوان که نیست و هفتاد سال پشت سرش
گذشته در تحمل داغ شهادت فرزند

و او دوباره نشانده به لب چنین لبخند
سه سال هم که به زندان و بند و در سلول
و روی تخت شکنجه، و بازجو می‌زد

ولی دوباره همیشه قوی‌تر از قبلش
ز مرز رد شد و خود را رساند تا گوید
قسم خورم همه چیزم مجاهدین باشد

و غیرت مجاهدی‌ای دوست این‌چنین باشد
من جوان ز تماشا به حیرت افتادم
اراده‌ام چو چنین پیر، آهنین باشد

دهان آذری‌اش فارسی سخن می‌گفت
«گسم» خورم همه چیزم مجاهدین باشد

از «م. شوق».


سلام ای پیام آوران راه آزادی ،
ای شایستگان آفرینش ،
سلام ای ذات حقانیت ای فروتنان ،
سلام ای فرزندان نور و روشنائی و دشمنان ظلمت ،


شما وارسته گان ، وارث این زمین اید ، ای ذات متبلور خداوند ،سلام بر شما ای گلستان عشق و معرفت در شوره زار زمین ،
از وجود پر مهر شما جهان معنا گرفت ،
سلام ای معلمان پایداری و استقامت ، ای آموزگاران لطف و صفا ،،، سلام ،
شما گنجینهَ آزادی ، رها بخش ملتی در بند ، منتخب خداوند برای ملتی دردمند ،
و شما هدیه روزگار به ملت ستم دیده ایران .
ای حاملان پیام آزادی به ملتی داغ دیده بر زیر آوارهای ظلم و ستم ،
ای شیر زنان ، کوه مردان دیری نخواهد گذشت که جهان را به بهشتی مبدل خواهید کرد ، قهر را به آشتی ، غم را بشادی ، نور را به تاریکی ،
کویر را گلستان ، نفرت را به عشق و هزاران تبدیل ، صلح و دوستی و جهان در برابرتان سر تعظیم فرود خواهد آورد ، و دیری نمیگذزد که
ملتی را از چنگال اهریمن برای همیشه آزاد خواهید کرد ،
سلام ای ناجیان آزادی ،
ای درختان پر بار که سایه افکندید بر سر دردمندان و بی بیکناهان و ستم کشان،
میوه های درخت عشق تان را بر عاشقان همچنان ارزانی داشته اید بدون چشم داشتی ،
نامتان تا ابد بر زبانها جاری خواهد ماند ،
حقا که نمونه انسان حقیقی شمائید ،
ای صالحان ای بزرگان صدق و فدا گناه مرا ببخشید که درکنارتان نیستم ، ایکاش هزاران چو من فنا بود و زخمی بر شما نمی بود ،
قلب من است که مینویسد ، می کوید و می خروشد ،
شما که جهان را به صلح و دوستی برابری و برادری به عشق و صلح دعوت کردید اما این اهریمنان و ضحاکان دوران با آتش از شما
استقبال کردند ،
ای سایه های حق میدانید که آنچنان نماند اینچنین نیز هم نخواهد ماند ،
خوشا بسعادتتان که از جنس نور هستید از جنس بلور از جنس صبح روشن شما او هستید و خداوند خواند شما را که رها بخشید جهان را ،
ازکاسه استارگان وز خون گردون غافلم – یکبار زائید آدمی من بارها زائیده ام
سلام بر شما ای بنده گان بیدار ، ای نماینده گان صدق فدا ،
این شمایئد که جهان را از شر اهریمن آزاد خواهید ساخت ، سلام بر شما ای ستارگان آسمان ای خورشید شرف و آبروی زمین ای گرمی
بخش امید به زندگی ،
شما اعتبار و امنیت جهان اید ،
سلام و هزاران سلام .
امیر آرام


شعری زیبا از شاعر مجاهد اشرفی در کمپ لیبرتی ع. طارق

می‌توانی ظریف‌ترین هم بافتی استخوانهایمان را
با گردبادی از شرارت ترکش‌ها
شخم زنی، غربال کنی، در هم بتوفانی
می‌توانی شادی سکه‌های باران را
با نفس‌های غافلگیرانه تموزت
به تاریکی‌های مرگ پیوند زنی
می‌توانی داس‌های شریر شبانگاهی‌ات را
بر شریان زندگی
به گردش درآوری
می‌توانی کارد بر گلوی ترانه‌ها بنهی
و اعتماد آدمی را
در مسلخ ناباوری
بر نطع خون سرشت بنشانی
می‌توانی آری... الماس برتاج نشانان مرصع شمشیر،
آسیاب به خون چرخانان منخرین پرباد
مناره سازان چیره دست
با خشت -کله‌های آدمی،
پیش از تو بسا توانسته‌اند.
دانش جنگ بزدلانه خفاش،
با جوانه نور در گریوه شب
تدارک پیانویی مخوف از موشکهای مجهز به کلاهک مرگ
برای نواختن سمفونی رعب
در جغرافیای کوچک یک کمپ بی‌دفاع
بارش پتک‌های هیز انفجار
بر ظرافت نظمی از قوطی کبریت
نوعی توانستن است؛ توانستن کفتار در پوزچرخانی در آخال

مرگت باد!
ای آن که ننگ از تراکم خبث تو
در شرم پنهان می‌شود.
می‌توانی... آری
اما نمی‌توانی
طنین گل سرخ را
در عروج تا اریکه آبی‌های بلند
با هیچ خبث مسلح
مانع شوی.
می‌توانی... اما... . نمی‌توانی.









مجاهد شهید حسین ابریشمچی
چون که امثال تو را می‌دیده این ایران من،
در تمام سالهای چرکی آخوندناک
حس خواری هیچ لحظه در تن‌اش جا خوش نکرد
از کسانی چون تو بود
حس این عطر شرف
از کسانی چون تو ای افتاده مرد
از کسانی چون تو، ای!
شیر میدان نبرد
من در این فکرم که نامت را چه کس این نام کرد؟
چون که از حس ت و و یاران مانند تو،
می‌شد،
قدری از راه حسین و بوی او بویید و رفت
ـ من از اعماق صداقت خیز قلبم می‌زنم این حرف را ـ
وقتی امثال تو را من دیدم و یک نسل دید،
سالها
تردیدهای خویش را یک سو نهاد و
در پی آزادی مردم دوید
ای برادر!
قهرمانی خفته در خونی کنون
اما خدا گفته ست در ما زنده ای!

آن‌چنان صاف و صمیمی می‌گذشتی هر کجا
که نمی‌فهمید آدم،
این‌که این‌گونه فروتن خنده زد بر روی من،
این‌که اینسان خاکی آمد،
با نگاهی مهربان و گرم چیزی گفت و رفت!،
قهرمانی بوده در میدان رزم.

میهن ما
با تماشای تو و امثال تو
قد راست کرده در همه این سالها
پیش این دجالها
حس این عطر شرف که از تو و امثال تو
منتشر گردیده در ایران ما
بهترین چیز ضروری بهر هر هم میهنی‌ست
اخترانی چون تو دارد آسمان این وطن!
هم ازین روی است که تعبیر من،
و حس ما، از چهره‌ی ایران فردا، «روشنی» ست.

از: م. شوق
11/3/2015

۱۳۹۴ مهر ۳۰, پنجشنبه

ایران- محرم با مجاهدان اشرفی در کمپ لیبرتی نوحه زیبای نیما در آینه کربلا



برخیز و بگو با نام خدا ظلم و جنایت کافی است
پیغام حسین این بود که هرکس که به ظلم تن در دهد از من نیست
با لشگر گرد و فدائيش بشنو ای یزید مرگت در رسید
آه ای یزید سر زده ز جامه فقیه
خوب در دلت ز کربلا هراس است
باش کین زمان زمانه تقاس است
بشنو ای یزید مرگت در رسید
 ای خلیفه ستمکار حق ستیز
بر تو بسته ایم  زهر سو ره گریز
ما تو را به خاک ذلت کشیدیم
کرچه کو به کو پر از کشته گشته است
آب از سر حسینیان گذشته است
ما کمر به سرنگونی تو بسته ایم
در جوار کربلا کمین نشستیم
ای که در جهان طنیده تار ننگ تو
لشگری حسینی آمده به جنگ تو
پاک می شود زمین ز دین فروشان
می تراود عشق همچو چشمه جوشان

محرم با مجاهدان اشرفی در کمپ لیبرتی نوحه زیبای نیما در آینه کربلا

۱۳۹۴ مهر ۲۳, پنجشنبه

سخنان پریا کنهدل و فرزاد مددزاده در کنفرانس حقوق‌بشر


پریا گفت: «در برجها وامیشن!» - سخنان پریا کهندل، راوی راهروهای اوین و گوهردشت

 پریا کنهدل

سلام،
سلام به خواهر مریم عزیزم و به برادر مسعود که مطمئنم که امروز صدای من را می‌شنود.
و سلام به همه شما دوستان عزیز.
سلام به رزم آوران لیبرتی و سلام به همه هموطنانی که صدای من را می‌شنوند.


من پریا هستم، پریا کهندل و چند ماه پیش از ایران خارج شدم.
پدرم زندانی سیاسی، صالح کهندل در زندان جهنمی گوهردشت زندانی است و در 19فروردین 90 دایی اکبر و خاله مهدیه نازنینم را در حمله مزدوران مالکی به اشرف از دست دادم.

خواهر مریم عزیزم،
برای شما با خودم سلامها و درودهای زیادی آورده‌ام.
سلام هزاران زندانیان سیاسی محبوس در زندانهای ایران، سلام مادرانی که قطره قطره اشک می‌شوند از انتظار به روی کفپوشهای زندان.

سلام کودکان کار که با دستهای پینه بسته، در انتظار تنفس هوایی پاک از جنس شما یعنی از جنس آزادی و رهایی‌اند.

سلام بوسه بداران گوهردشت و اوین و کهریزک، سلام من از سیمهای خاردار گوهردشت و دیوارهای قطور اوین و سوله‌های قرچک گذشته است. همان زندانهایی که از بچگی تفریحم دویدن در میان گرد و خاکهای سالنهای ملاقاتشان بوده و بس.

من همان مسافر هفتگی زندانهای گوهردشت و اوینم و به قول پدرم صالح، پری خوش الحان بهاران پدر، که فقط هفته‌ای 20دقیقه زندگی کرد. من همان مسافر هفتگی زندانهای گوهردشتم که هفته‌ای 20دقیقه از پشت شیشه‌های خاک گرفته زندگی کرد و تنها امیدم دیدن برق نگاه پدرم بود، وقتی که از آزادی حرف می‌زد. روی پایش بند نبود و نمی‌فهمیدم از کجا چنین سرشار است.

به عقب برمی‌گردم شب 13اسفند 1385، دختری 8ساله بودم و بی‌تاب.
در افکار خود غرق بودم و اشک می‌ریختم. پدرم مرا در آغوش گرفت و آن‌قدر با من حرف زد تا خوابم برد. آن شب آخرین شبی بود که من در آغوش پدرم بودم. چرا که صبح با حمله مزدوران وزارت اطلاعات به خانه‌مان و گذاشتن اسلحه به روی سر من پدرم را بردند.
قبل از آن هم پدرم یک سال و نیم در زندان بود و این بار به‌خاطر نه گفتن به رژیم برای مصاحبه علیه مجاهدین به10سال زندان محکوم شد. در زندان جهنمی گوهردشت .

همه داستان این 10سال بود که سرمایه و توشه من شد برای انتخاب این مسیر.
چند ماه پیش، دقیقاً 20روز مانده به امتحان کنکورم از ایران خارج شدم. به خودم گفتم پریا، تو الآن می‌توانی هر چیزی که در ایران ممنوع بود را داشته باشی.
تمام رویاها و علایق رنگی‌ات. موتور سواری که بزرگترین رویایم بود. ورزش پارکو و ژیمناستیکت را ادامه بدهی و تحصیل در رشته مورد علاقه‌ام فیزیک.
اما آنچه در ایران پشت سر گذاشته بودم رهایم نمی‌کرد. سر دوراهی ماندم. آیا به‌دنبال رویاهای خودم بروم؟ و یا برای تحقق رویای همه کودکانی که در ایران اسیرند رویای دوست عزیزم و دخترانی مثل او مبارزه کنم؟ کدام؟ نمی‌دانستم!

در لحظات انتخابم یاد آخرین ملاقاتم با پدرم افتادم. در مسیر ملاقات پسر بچه 9ساله‌ای با من همقدم شد و آن از تونل تاریک و مخوف که به درازای یک کیلومتر بود گذشت. نقاشی در دست داشت. با نگاه کردن به نقاشی‌اش بغضم گرفت. خودش و پدرش را دست در دست کشیده بود.

یاد خودم و بچگی هایم افتادم که در جایگاه امروز او بودم. منقلب بودم. پیش پدرم گریه می‌کردم و می‌گفتم، گویا آن کودک پیامی داشت.

من امروز همقدم با کودکی هایم آمده‌ام که به من می‌گفت تو تنها مسافر این جاده‌ها نبوده‌ای. تو تنها مسافر این تونلها نبوده‌ای. قبل از تو صدها کودک بوده و بعد از تو هم تا این رژیم در این میهن حاکم باشد صدها کودک دیگر محکومند که این راهروها را طی کنند.

... باز هم لحظات انتخاب!

یاد عمو علی افتادم. علی صارمی، بهترین عموی دنیا. سرش رو به میله‌های مورب کابین ملاقات تکیه داده بود. با دید من لبخندی زد. گویی پیامی داشت. چرا که چند هفته بعد خبر اعدامش را شنیدم. بهترین عمویم رفت.


گویی باید عادت می‌کردم به این رفتن ها. مثل عمو عبدالرضا رجبی که زیر شکنجه چند سال پیش شهید شده بود.

لحظات غم‌انگیزی برای من که در شهادت عمو محسن دکمه‌چی تکرار شد و بی‌قرارم کرد.

عمو محسن چهارشانه و قوی‌ام را دیدم که به‌خاطر عدم رسیدگیهای پزشکی لاغر و رنجور شده بود. ولی هنوز هم محبتش تا عمق سلولهایم نفوذ می‌کرد و قدرتش پاسداران را هم به لرزه در می‌آورد.

همه آنها در آخرین لحظات زندگیشان به من پیام می‌دادند. در آن لحظه فهمیدم که صدای آنها بودن، گواه آنها بودن و ترجمان نگاه عمو علی‌ها و عمو محسنها بودن، رویا و مسئولیت بزرگ من است.

دیدم نه، نمی‌توانم، نمی‌توانم فقط به رویاهای خودم فکر کنم. رویاهای رنگی من فقط بخش کوچکی از زندگی من است. من به خانواده به زندانیان به عموهای شهیدم و در نهایت به پدر مبارزم بدهکار و مدیونم. چون آزادم.

وقتی دختران ایران رویاهای دست نیافته زیادی دارند، تحقق رویاهای فردی خودم، خودخواهی است. پس من هم گذشتم. من هم گذشتم از آن علایق کوچک، مثل هزاران اشرفی دیگر. رویای بزرگ من رویای خوشبختی کودکانی است که هرگز مسیر تونل زندان گوهردشت را طی نکنند. تحقق رویای دختران دستفروش و پسرکان فال فروش محله مان.

خواهر مریم عزیزم،
سنگین است! احساس کردم مثل مهدیه بودن سنگین است و ترسیدم. ولی در نگاه شما، و اعتماد و محبت شما، می‌توان و باید را یافتم. می‌توان و باید.

من پرچم مهدیه را بدوش می‌گیرم. من امروز این‌جا در مقابل همه سوگند می‌خورم که قدم در جای پای خاله و دایی شهیدم بگذارم و تا آخرین لحظه در تلاش باشم تا دنیای احساسات و عواطف بی‌چشمداشت را برای همه به ارمغان ببریم و آن‌روز نزدیک است، چرا که مجاهدین با قلبها پیوند خورده‌اند.

حالا که در این جمع هستم، جمع تلاشگران برای آزادی، پژواک صدای پدرم را می‌شنوم که می‌گفت: پریا من از شراب نابی نوشیده‌ام که تو حتی بوی آن را استنشاق نکرده‌ای، راست می‌گفت.

از این‌جا به همه زندانیان مقاومی که هر هفته از پشت شیشه‌های خاک گرفته می‌دیدم شان می‌گویم، من از همه شماها آموختم، آموختم که ایستادگی و مقاومت، انتخابی است که هیچ‌کس نمی‌تواند از ما بگیرد. و به برادر مسعود عزیز می‌گویم، من پریا کهندل انتخاب کرده‌ام که مجاهد بمانم و مجاهد عمل کنم و مجاهد بمیرم. حاضر، حاضر، حاضر.

فرزاد مددزاده

بنام خدا و به‌نام آزادی
با درودهای فراوان به مهر تابان ایران، خواهر مریم و 
شیر همیشه بیدار مسعود 
و درودهای فراوان به اشرفیهای قهرمان در رزمگاه لیبرتی، 

سلام به هموطنان عزیزم و شما یاران مقاومت، 
سلام بر زندانیان مبارز و مجاهد و درود بر شهیدان راه آزادی و سلام بر اکبر و مهدیه که افتخاری همیشگی برای من.

من فرزاد مددزاده هستم و به‌تازگی از ایران آمدم سی سال سن دارمو 5سال در زندانهای رژیم آخوندی بودم.
12سال پیش با دیدن عکس خواهر مریم در روزنامه آسیا و سپس برنامه‌های سیمای آزادی با مقاومت و مجاهدین خلق آشنا شدم. بعد از آشنایی با مجاهدین مسیر زندگی‌ام به‌طور کلی عوض شد. درد و رنج مردم مسأله‌ای من گردید و مبارزه با این رژیم جنایتکار برای پایان دادن به این درد و رنجها هدفم شد.

در سال 1387به اتهام محاربه دستگیر شدم و 5سال در زندان اوین و گوهردشت محکوم شدم. زمانی که دستگیر شدم مستقیم مرا به بند مخوف 209 بردند و بیش از شش ماه در 2 نوبت در انفرادی بودم

سلول انفرادی جایست که جز ناقوس مرگ صدای نمی‌شنوی و رژیم برای شکستن زندانی از آن استفاده می‌کند درست در همین شرایط شکنجه‌گر از تو می‌خواهد در تلویزیون ظاهر شوی و دروغهای علیه اعتقاداتت بگویی. بزرگترین درسی که من در انفرادی آموختم این بود که باید هر لحظه، بله هر لحظه‌اش بجنگی و این رمز پیروزی زندانی است

بعد از گذشت دوره سخت انفرادی مرا از 209 خارج کردند ابتدا به بند عمومی اوین و سپس به زندان گوهردشت تبعید کردند. در زندانهای اوین و گوهردشت با قهرمانانی هم‌چون علی صارمی ، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، جعفر کاظمی ، محمدعلی حاج آقایی، منصور رادپور، محسن دگمه‌چی و شاهرخ زمانی هم بند بودم و آن شهیدان هر لحظه با من هستند.

شهید جعفر کاظمی وقتی خبر حکم اعدامش را شنید گفت درخت آزادی به خون نیاز دارد و چه بهتر که این خون من باشد
فرهاد وکیلی فرزند مردم کردستان همیشه به من می‌گفت فرزاد بگذار مرا اعدام کنند تا فرزندان این سرزمین و به‌خصوص فرزندان کوچکم در آینده خوشبخت باشند و هرگز زندان و شکنجه و اعدام را تجربه نکنند. و شهید قهرمان علی صارمی انسانیت و عشق را در او پیدا کردم. می‌گفت با قلمم با رژیم مبارزه می‌کنم تا جهانیان بر ظلمی که بر مردم ما می‌رود آگاه شوند.

وقتی در زندان گوهردشت بودم یکروز به علی آقا، آقای صارمی گفتم در بیرون از زندان عکس خواهر مریم و برادر مسعود همیشه همراهت بود; توی پرانتز بگویم بیرون همیشه علی آقا عکس خواهر مریم و برادر مسعود تو کیف اش بود و به هر کسی را که می‌دید این را می‌داد، وقتی ازش پرسیدم این‌جا بدون عکس چه کار می‌کنی بهم یه دفتری داد وقتی باز کردم لای صفحاتش را دیدم عکس خواهر مریم و برادر مسعود را از روزنامه‌ها بریده و چسبانده و با همان خنده همیشگی گفت پسرم من بدون عکس رهبرانم هیچ جا نمی‌روم.

بله جرم آنها این بود که دلی بزرگ داشتند و عاشق بودند. روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت. روزی که کمترین سرود بوسه است و هر انسان برای هرانسان برادری است من آن روز را انتظار می‌کشم حتی اگر نباشم.

هموطنان عزیز و یاران مقاومت، 
امروز روز جهانی علیه اعدام است. بگذارید برایتان از نوجوانان مظلومی بگویم با هر اتهامی در سنین 13 یا 14سالگی دستگیر شدند و بعد در یک مرگ تدریجی منتظر سن قانونی برای اعدام می‌شوند تاریخ تولدشان شوم‌ترین روز زندگی آنهاست زیرا که هر تولد یک گام به مرگ نزدیکشان می‌کند و در این سالهای انتظار می‌دانید رژیم با آنها چه می‌کند. آنها را معتاد می‌کند، بله تعجب نکنید در زندانهای ایران تنها چیزی که به‌راحتی می‌توانید به‌دست بیاورید مواد مخدر است. چون عوامل رژیم وارد کننده آن به زندان هستند تا جوانان و به‌خصوص زندانیان سیاسی را معتاد کنند. اما در بیرون از زندان افراد را به‌خاطر 30گرم مواد مخدر تحت عنوان مبارزه با مواد مخدر دستگیر می‌کند و اعدام می‌کنند

روزی که از زندان گوهردشت آزاد شدم، هنگام خداحافظی با یاران زندانی عهد بستم که صدای مظلومیت آنها و مردم ایران را به همه برسانم. به همین دلیل فاصله زندان گوهردشت تا پایگاههای مقاومت برای آزادی را به سرعت طی کردم. حرف مردم رنج دیده ایران و زندانیان سیاسی به جامعه بین‌المللی این است که، محکوم کردن لفظی این رژیم کافی نیست. آخوندها را به‌خاطر جنایتهایشان به‌خصوص قتل‌عام سی هزار زندانی سیاسی و اعدامهای مستمر و روزانه به دادگاههای بین‌المللی باید بکشانید.
و می‌خواهم بگویم مردم ایران عزم خود را جزم کردند که این رژیم را سرنگون کنند و تنها راه‌حل را شورای ملی مقاومت و سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران می‌دانند.

چه آن لحظاتی که در زندان بودم و چه الآن که در جمع شما هستم مطمئنم و باور دارم که آزادی ایران‌زمین فرا خواهد رسید ما سیمرغ رهایی و مهرتابان مردم ایران را به ایران آزاد شده خواهیم برد. و با خلق محبوبمان در حالی‌که همه شهدای سرفراز را در کنار خود داریم سرود پیروزی خواهیم خواند به امید آن روز.

و در آخر یک هدیه کوچک که از طرف زندانیان که این هدیه در زندان درست یک پلاک است و روش آزادی حک شده می‌خواهم تقدیم کنم به خواهر مریم مهرتابان ایران.

۱۳۹۴ مهر ۱۰, جمعه

ایران-يادي از گرد دلاور اهوازي مجاهد قهرمان ابراهيم اسدي



ابراهيم فرزند زحمتكش مردم اهواز، يكي از شهيدان سرفراز اشرف در هجوم جنايتكارانة روز دهم شهريور است
ابراهيم در سال 31 در خانواده اي محروم به دنيا آمد. و از همان جواني، خطوط زندگينامة مجاهد قهرمان مهدي رضايي، زندگي او را با مبارزه درآميخت. ابراهيم براي آزادي مردم در قيام ضد سلطنتي فعالانه شركت كرد. اما آرزوهايش را با خميني، پايمال شده يافت. از آن روز، هرگز از تلاش در افشاي خميني و مبارزة عليه اين رژيم جنايتكار باز نايستاد. در پخش نشريه و افشاگري عليه سياست جنگ طلبي خميني، و در تهية كمك مالي و امكانات براي اعضاي سازمان به شدت تلاش ميكرد. در سال 61 كه ارتباطش با سازمانش قطع شد، خود يك هستة مقاومت تشكيل داد و همواره در جنگ و گريز زندگي كرد. در ادامة اين مسير سرانجام خود را به ارتش آزاديبخش براي رزمندگي درآن رسانْد. سالها در بخشهاي نظامي و ارتباطات و پشتيباني تلاش و مبارزه كرد. و سالها نيز در پرزحمت ترين كارها از جمله امور پشتيباني و حمل و نقل، و شهرداري، بدون هيچگونه چشمداشت تلاش و مجاهدت نمود
ابراهيم در سال 73 در نامه اي به رهبر مقاومت نوشته بود
 مجاهد قهرمان ابراهيم اسدي
خدا خميني و بازماندگان او را لعنت كند. كه دست از سر خلقمان بر نمي دارند. البته آخوند دست بردار نيست. اين ما هستيم كه بايد
 دست آخوندهاي جنايتكار را از سر خلقمان كوتاه كنيم
انگيزه هاي مبارزاتي ابراهيم اسدي در انقلاب مريم رهايي به اوج خود رسيد و از او مجاهدي سخت كوش و بي چشمداشت براي كار بي نام و نشان ساخت
ابراهيم در سالهاي اخير مسؤليت خدمات شهرداري اشرف را بر عهده داشت. او عاشق اشرف بود و در مورد هدفش از زحمت كشيدن براي زيبايي شهر اشرف، در مصاحبه اي در سال 85 گفته بود
من هرچي كه كار بتونم تو اين شهر بكنم يعني شبانه روز بكنم باز هم كم كردم بازم جاداره و بيشتر بايد براي اين شهر بزرگ، شهري كه غرور ملي تمام ملت ايران اين شهر اشرفه و اين يك غرور مليه يعني اين شهر اشرف يك شهر معمولي نيست يك شهريه كه افتخار ميكنن بهش ايرانيان، و ما مجاهدين وقتي ميگيم ايستاديم و داريم مبارزه ميكنيم در اين شهر يعني عزم ملي مونه اين شهراشرف
اما آخرين اثر ماندگار اين شهيد جاويد صحنه به قتل رسيدن او با دستاني بسته و آخرين دست نوشته او يك ماه قبل از شهادت است كه تمام وجودش را پلي براي سرنگوني رژيم ولايت فقيه و ارمغان آزادي خلق قهرمان ايران كرد
او نوشه بود
آنچه اكنون در اشرف و ليبرتي مي گذرد، عين كارزارسرنگوني است. با ايمان راسخ نسبت به تغيير دوران و با اشراف به تمامي توطئه هايي كه سر راهمان قرار دارد، اعلام ميكنم اشرف و ليبرتي، فتح مبين فقط همين. ابراهيم اسدي 12/5/92
هرچند خون پاك ابراهيم اسدي توسط مزدوران جنايتكار مالكي و خامنه اي بر زمين اشرف ريخت، اما اين خون در حقيقت بر آسمان ايران پاشيده است از هر قطرة خون او و ساير شهيداني كه دركنار او بخاك افتادند، هر روز بر شهرهاي ايران پيام مقاومت و قيام براي
سرنگوني مي بارد
برای مطالعه کامل زندگی نامه اینجا کلیک کنید
ترانه اي زيبا از خواننده اشرفي محمد براي ابراهيم اسدي همراه با تصاويري زيبا از شهر اشرف
اگه شهر تو دل صحرا شده بام جهان همه سر سبزيشو از دست تو داره لاله ها
سرو آشناي اشرف عاشق گلهاي اشرف سرنهاده پاي اشرف 
تك درخت آزادي از خون تو جون ميگيره تازه ميشه اسمت ميمنونه توي خاطراته سرخ اين خاك تاهميشه
ظهر شهریور داغ
وقتی خورشید چشماشو
رو به باغچه‌های تشنه وا می‌کرد
صدهزار گل و نهال، «ابراهیم» و صدا می‌کرد.
همه بیـــــــقرار او،
توی اون کویر سبـــز!
تشنه دیدار او
ـ «چی شده؟ چه اتفاقی افتاده؟
چرا هیشکی
                 به گلای باغچه‌ها آب نداده؟»
یه دفه، پروانه‌ای از راه رسیــــــــــــــــــــد،

که می‌گفت با هق هقای گریه‌هاش
                     «ابراهیم شده شهید،
ابراهیم شده شهید»
پشت هم پروانه‌ها می‌اومدن
با خبرهای جدید
و می‌گفتن:
آره دشمن گلا،
ابراهیمو با دست بسته کشتــــــــــنش
اما یادش واســـــــــــه‌ی همه گلا،
نفس گرم بهـــــــــاره
اون که از دستای خوب و مهربونش
رو تن دونه به دونه بیدا و اقاقیـــــا
                                یه یادگـــــــــاره،
حالا اون نیست ولی،
سرخی چهره هر غنچه میده از او سراغ
همه جا یادش پیچیده
                توی هر بیشه و باغ
گوش کنین
حالا توی شهر اشرف
همه شاپرکا دارن پیـــــــــــــــــــــام
هر گل و سرو چمن،
می خونه برای اون باغبون شهر
                      صد درود و صد سلام.

                                                                          حبیب شکری پور.


۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

ایران-اسطوره اشرف-مجاهد قهرمان علي فيضي

مجاهدين در مسيري مقابل اين رژيم حركت كردند هر جا كه او سركوب كرده مجاهدين مكان جذب مردمشون بودند مجاهدين پشتيبان مردمشون بودند 120هزار مجاهد و مبارز خلق خون خودشون را براي درمان اين درد گذاشتند
طبيعيه كه امروز مردم ما به تك تك انرژيهاي ما نياز داشته باشند هركدوم از ما بايد فكر كنيم چطور ميتوانيم اين انرژيهامون را آزاد كنيم
كه بتوانيم در مسير آزادي و رهائي خلق قهرمانمان قدم برداريم

فرمانده علي فيضي
از فرماندهان ارتش آزاديبخش ملي ايران
از اعضاي شوراي ملي مقاومت ايران كميسيون آموزش و پرورش و كميسيون ورزش
كارشناس كارتوگرافي از دانشگاه تهران
مجاهد قهرمان علي فيضي
شهيد قهرمان علي فيضي از سال 1355 در ارتباط با مجاهدين قرار گرفت و از سال 1356 به طور تمام وقت در جنبش دانشجويي وابسته به مجاهدين، يكي از سازمان دهندگان تظاهراتها و حركتهاي اعتراضي عليه ديكتاتوری سلطنتي بود.
او از آشنايي اش با مجاهدين چنين گفته بود
«ميدونستيم مجاهدين آدم هاي صادقي هستند در مسير و انتخابي كه كردن تا آخرش ايستادن و پايداري كردن و تا آخرين قطره خونشون پاي آرمانشون ايستادن مقاومت كردن، ولي صداقت رو تا وقتي كه شما با اولين مجاهد مواجه مي شيد، و آشنا مي شيد، يا در معرض زندگي مجاهدين قرار مي گيريد، اونجاست كه شروع ميشه، با مفهوم شدن اين قسمت از ارزش ها، آدم احساس ميكنه كه به جائي پا گذاشته كه هر روز علائقش و عواطفش و ايمانش نسبت به اين آرمان بيشتر ميشه»
او در سال 61 از كشور خارج شد، و با مسئوليت پذيري بيشتر، به يكي از فرماندهان لايق ارتش آزاديبخش ملي ايران تبديل شد
از جمله مسئوليتهاي اوآموزش فرزندان مجاهدين و مسئوليت آموزش نيروهاي جوان به جان آمده اي كه از جهنم خميني گريخته و به ارتش آزاديبخش پيوسته بود
او كمتر از دوماه قبل از شهادتش نوشت
«امسال با شناخت عميق تر از دو دستگاه ايدئولوژيكي توحيد, فهم جديدتر و عميق تري نسبت به تفاوتهاي اسلام انقلابي و مرزهاي خونين آن با اسلام ارتجاعي پيدا كردم. كه اين شناخت انگيزه هاي نوين و عميق تري را در من براي مبارزه با اين رژيم سفاك و ضد بشري بوجود آورده است».
گوياترين اثرو يادگاري كه اين آموزگار فدا كار از خود بجاي گذاشت صحنه جان باختنش در امداد پزشكي در اشرف در حين كمك كردن به ياران مجروحش ميراثي گران بار كه باخون نوشته شد و در تاريخ به ثبت رسيد اثري ماندگار و جاودانه از اوست