پیچش الفباهای خبری در گـره بـاد است:
ـ قارّهیی میآید...
افقهای قارهی ششم
رو به اشراقاند
و فکرها
در گهوارهها
زبان باز میکنند...
پنجرههای مشعوف
آبستن کوکبهایند...
در سکوتهای قارهی ششم
همیشه غنچهی فکری لب میزند
واژهیی میشکفد...
در باغهای قارهی معنا
انسان از شاخههای قرائتهای مقدّس
خود را میچیند
و در میلادی بیجنس و بینـام
رواقهای قارّهی ششم
تصنیف آزادی مینویسند...
ع. نسیم 22آبان 94
خواهيد اگر به سينه ى ظلمت شرر كنيد
بايدسياوشانه از آتش گذر كنيد
با عاشقان مهرِ فروزان يكى شويد
شب را به عشق ديدن خورشيد سركنيد
تا بشكنيد هيبت شب، شعله بر كشيد
وآن شعله را به آتش جان مستمر كنيد
با همرهان يكدله، پويان به ره شويد
از خيل خواب ديده ى حيران حذر كنيد
موجيد و نيست در دلتان خواهش سکوت
خيزيد و عاشقانه به توفان سفر كنيد
با پتک عزم، گرده ي تقدير بشكنيد
با رزم خويش حادثه را بى اثر كنيد
با عشق اگر که وعده ى ديدار كرده ايد
بايد که جامه ى همت به بر كنيد !
ضحاک از اين ديار ،به خود، دل نمى كند
بر آن چه کرد کاوه، به عبرت نظر كنيد
قطعه زير، با عنوان «در اندوه ليبرتى» سروده اى است از شاعر و ترانه سراى گرانقدر و تواناى ميهنمان، آقاى جنتى عطايى. ايشان اين شعر را چند روز پس از موشك باران جنايتكارانه كمپ ليبرتي توسط رژيم آخوندى سرودند.
رو
به کشتار جوان جوان گريخته، جان به دست گرفته، سکوت مى کنم، پشت مى کنم به اينكم، که
ديروز يا فردايشان همرنگ رخداد هاى من نيست؟
چرا؟چرا
سکوت مى کنم، چرا؟
هم
جبهه باشادمانگى کشندگان آينده ى خود سکوت مى کنم چرا که از نهالى ميوه مى سوزانند
که سايه اش را بر نمى تابم؟
چرا؟
چرا سکوت مى کنم، چرا؟
در
راستايى چنين خونبار و مثله مثله کن، با سينه يى برهنه و دستانى بسته ،در برابر جوخه
يى آتشبار در چنگال و تا بن دندان زره پوش، که زادگاهم را مرگ آفرين کرده است، پس پشت
نوبت خود پنهان مى شوم تا براى همزادگانى ويران شده که روياهايش با پسند من بيگانه
بوده است ، فریادی سر ندهم؟ اشكى نرزيم؟ آهى نکشم؟
چرا؟
چرا سکوت مى کنم؟ چرا؟چرا؟ چرا؟
چرا
سکوت مى کنم، چرا؟
ايرج
جنتى عطايى
۲/۱۱/۲۰۱۵
«قسم خورم همه چیزم «مجاهدین» باشد» - «به مادر مجاهد فاطمه عباسی»
دهان
آذریاش فارسی سخن میگفت
و
گوش میکروفون از شوق او تعجب کرد
تمام
قلب من آن لحظه در توقف بود
که:
مادریست، ببین! غیرتش تماشایی ست
جوان
که نیست و هفتاد سال پشت سرش
گذشته
در تحمل داغ شهادت فرزند
و
او دوباره نشانده به لب چنین لبخند
سه
سال هم که به زندان و بند و در سلول
و
روی تخت شکنجه، و بازجو میزد
ولی
دوباره همیشه قویتر از قبلش
ز
مرز رد شد و خود را رساند تا گوید
قسم
خورم همه چیزم مجاهدین باشد
و
غیرت مجاهدیای دوست اینچنین باشد
من
جوان ز تماشا به حیرت افتادم
ارادهام
چو چنین پیر، آهنین باشد
دهان
آذریاش فارسی سخن میگفت
«گسم»
خورم همه چیزم مجاهدین باشد
از
«م. شوق».
سلام
ای پیام آوران راه آزادی ،
ای
شایستگان آفرینش ،
سلام
ای ذات حقانیت ای فروتنان ،
سلام
ای فرزندان نور و روشنائی و دشمنان ظلمت ،
شما
وارسته گان ، وارث این زمین اید ، ای ذات متبلور خداوند ،سلام بر شما ای گلستان عشق
و معرفت در شوره زار زمین ،
از
وجود پر مهر شما جهان معنا گرفت ،
سلام
ای معلمان پایداری و استقامت ، ای آموزگاران لطف و صفا ،،، سلام ،
شما
گنجینهَ آزادی ، رها بخش ملتی در بند ، منتخب خداوند برای ملتی دردمند ،
و
شما هدیه روزگار به ملت ستم دیده ایران .
ای
حاملان پیام آزادی به ملتی داغ دیده بر زیر آوارهای ظلم و ستم ،
ای
شیر زنان ، کوه مردان دیری نخواهد گذشت که جهان را به بهشتی مبدل خواهید کرد ، قهر
را به آشتی ، غم را بشادی ، نور را به تاریکی ،
کویر
را گلستان ، نفرت را به عشق و هزاران تبدیل ، صلح و دوستی و جهان در برابرتان سر تعظیم
فرود خواهد آورد ، و دیری نمیگذزد که
ملتی
را از چنگال اهریمن برای همیشه آزاد خواهید کرد ،
سلام
ای ناجیان آزادی ،
ای
درختان پر بار که سایه افکندید بر سر دردمندان و بی بیکناهان و ستم کشان،
میوه
های درخت عشق تان را بر عاشقان همچنان ارزانی داشته اید بدون چشم داشتی ،
نامتان
تا ابد بر زبانها جاری خواهد ماند ،
حقا
که نمونه انسان حقیقی شمائید ،
ای
صالحان ای بزرگان صدق و فدا گناه مرا ببخشید که درکنارتان نیستم ، ایکاش هزاران چو
من فنا بود و زخمی بر شما نمی بود ،
قلب
من است که مینویسد ، می کوید و می خروشد ،
شما
که جهان را به صلح و دوستی برابری و برادری به عشق و صلح دعوت کردید اما این اهریمنان
و ضحاکان دوران با آتش از شما
استقبال
کردند ،
ای
سایه های حق میدانید که آنچنان نماند اینچنین نیز هم نخواهد ماند ،
خوشا
بسعادتتان که از جنس نور هستید از جنس بلور از جنس صبح روشن شما او هستید و خداوند
خواند شما را که رها بخشید جهان را ،
ازکاسه
استارگان وز خون گردون غافلم – یکبار زائید آدمی من بارها زائیده ام
سلام
بر شما ای بنده گان بیدار ، ای نماینده گان صدق فدا ،
این
شمایئد که جهان را از شر اهریمن آزاد خواهید ساخت ، سلام بر شما ای ستارگان آسمان ای
خورشید شرف و آبروی زمین ای گرمی
بخش
امید به زندگی ،
شما
اعتبار و امنیت جهان اید ،
سلام
و هزاران سلام .
امیر
آرام
میتوانی
ظریفترین هم بافتی استخوانهایمان را
با
گردبادی از شرارت ترکشها
شخم
زنی، غربال کنی، در هم بتوفانی
میتوانی
شادی سکههای باران را
با
نفسهای غافلگیرانه تموزت
به
تاریکیهای مرگ پیوند زنی
میتوانی
داسهای شریر شبانگاهیات را
بر
شریان زندگی
به
گردش درآوری
میتوانی
کارد بر گلوی ترانهها بنهی
و
اعتماد آدمی را
در
مسلخ ناباوری
بر
نطع خون سرشت بنشانی
میتوانی
آری... الماس برتاج نشانان مرصع شمشیر،
آسیاب
به خون چرخانان منخرین پرباد
مناره
سازان چیره دست
با
خشت -کلههای آدمی،
پیش
از تو بسا توانستهاند.
دانش
جنگ بزدلانه خفاش،
با
جوانه نور در گریوه شب
تدارک
پیانویی مخوف از موشکهای مجهز به کلاهک مرگ
برای
نواختن سمفونی رعب
در
جغرافیای کوچک یک کمپ بیدفاع
بارش
پتکهای هیز انفجار
بر
ظرافت نظمی از قوطی کبریت
نوعی
توانستن است؛ توانستن کفتار در پوزچرخانی در آخال
مرگت
باد!
ای
آن که ننگ از تراکم خبث تو
در
شرم پنهان میشود.
میتوانی...
آری
اما
نمیتوانی
طنین
گل سرخ را
در
عروج تا اریکه آبیهای بلند
با
هیچ خبث مسلح
مانع
شوی.
میتوانی...
اما... . نمیتوانی.
چون
که امثال تو را میدیده این ایران من،
در
تمام سالهای چرکی آخوندناک
حس
خواری هیچ لحظه در تناش جا خوش نکرد
از
کسانی چون تو بود
حس
این عطر شرف
از
کسانی چون تو ای افتاده مرد
از
کسانی چون تو، ای!
شیر
میدان نبرد
من
در این فکرم که نامت را چه کس این نام کرد؟
چون
که از حس ت و و یاران مانند تو،
میشد،
قدری
از راه حسین و بوی او بویید و رفت
ـ
من از اعماق صداقت خیز قلبم میزنم این حرف را ـ
وقتی
امثال تو را من دیدم و یک نسل دید،
سالها
تردیدهای
خویش را یک سو نهاد و
در
پی آزادی مردم دوید
ای
برادر!
قهرمانی
خفته در خونی کنون
اما
خدا گفته ست در ما زنده ای!
آنچنان
صاف و صمیمی میگذشتی هر کجا
که
نمیفهمید آدم،
اینکه
اینگونه فروتن خنده زد بر روی من،
اینکه
اینسان خاکی آمد،
با
نگاهی مهربان و گرم چیزی گفت و رفت!،
قهرمانی
بوده در میدان رزم.
میهن
ما
با
تماشای تو و امثال تو
قد
راست کرده در همه این سالها
پیش
این دجالها
حس
این عطر شرف که از تو و امثال تو
منتشر
گردیده در ایران ما
بهترین
چیز ضروری بهر هر هم میهنیست
اخترانی
چون تو دارد آسمان این وطن!
هم
ازین روی است که تعبیر من،
و
حس ما، از چهرهی ایران فردا، «روشنی» ست.
از:
م. شوق
11/3/2015
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر