شگفتا، مرگ، برکف داشت شمشیر؛ در این سو، زندگی،
خود بیسپر بود
شگفتا کاندران پیکار، آخر تن مرگ مسلح، محتضر
بود
سلام بر حنیف و فردین و سیاوش، بر اصغر و
مهرداد و محمدرضا، بر امیر و مهرداد و شعبان و حسین و علیرضا که شعار بیا بیا را
با گوشت و پوست و خون خود تجسم بخشیدند.
حماسه ۶ و ۷مرداد ۱۳۸۸در اشرف:
در ششم و هفتم مرداد ۱۳۸۸، وقایعی در اشرف رخ داد که جهان
را تکان داد. وقایعی که در تحولات سیاسی، تأثیر کیفی داشت و خیلی از معادلات را تغییر
داد. قبل از ششم مرداد، نزدیک به دو ماه بود که یکانهایی از پلیس عراق جلوی در اصلی
اشرف مستقر شده بودند. آنها میگفتند که میخواهند داخل قرارگاه، ایستگاه پلیس دایر
کنند. وقایع ششم و هفتم مرداد نشان داد که ایستگاه پلیس بهانه است. نیت اصلی،
متلاشی کردن اشرف و اخراج مجاهدین بوده است.
در طرف
مقابل هم مجاهدین تصمیم خودشان را گرفته بودند: مقاومت برای حفظ اشرف، تا پای جان!
گلههای وحشی و جنایتکار
دست آموز خامنهای ـ مالکی با خودروهای هاموی و آبپاش و لودر و سلاح گرم و چماق و
داس و تبر و میله آهنی و… به اشرف حمله کردند، تخریب کردند و مجاهدان بیسلاح و بیسپر
را آماج شقاوتبارترین ضربات خود قرار دادند، ۱۱مجاهد خلق را شهید کردند، صدها نفر
را مجروح و دچار نقصعضو و بیش از هزار نفر را بهشدت مصدوم کردند و ۳۶ مجاهد خلق
مصدوم و مجروح را به گروگان گرفتند و بخشی از اموال اشرفیها را تخریب کردند یا
به سرقت بردند. گروگانها تنها پس از ۷۲روز اعتصابغذا و ۷روز اعتصاب خشک در آخرین
لحظات حیات و در آستانهٴ شهادت محتوم توانستند از اسارت دژخیمان رها شده و به اشرف
بازگردند. اما آنچه هرگز برای جنایتکاران مهاجم و آمران آنها قابل تصور نبود، پایداری
و مقاومت مافوق طاقت انسانی بود که زنان و مردان اشرفی با تمام هستی خود به آن قیام
کردند و با دست خالی، تهاجم گلههای شقاوتپیشه و تا دندان مسلح را با شکست مواجه
کردند و رژیم و دولت دستنشاندهٴ مالکی را نیز در تمام دنیا افشا و مفتضح نمودند.
درهشتمین سالگرد شهادت ۱۳تن
از مجاهدان بر اثر حمله مزدوران عراقی خامنهای به قرارگاه اشرف، به شهیدان آن پایداری
بزرگ درود می فرستمبخاطر استواری اشرفیان در ۶و
۷مرداد ۸۸، نام
اشرف در جهان پرآوازه شدبا این
قهرمانیها بود که #اشرف محور همبستگی ملی ایرانیان وكانون اميد و منشأ انگيزش درمبارزه
براي آزادي و الهام بخش قيامكنندگان شد
سیاووشان ، قسمت دوم – گزیده ای از زندگینامه شهدای حماسه فروغ
ایران
خانم مریم رجوی: در سالگرد حماسه فروغ اشرف درود میفرستیم بر۳۶مجاهد خلق که در ۱۹فروردین۱۳۹۰ با جانفشانی، كلمه اشرف را مايه افتخار بشريت کردند. پیام اشرف و آن زنجیر پولادینی که آنروز در مقابل نیروهای مهاجم ساخته شد، با کانونهای شورشی در کار بهزیر کشیدن آخوندهاست.
یادواره هشتمین سالگرد حماسه فروغ اشرف در ۱۹ فروردین۹۰
در هفتمین سالگرد حماسه فروغ اشرف در ۱۹ فروردین
۱۳۹۰به ۳۶ مجاهد دلیر و سرفرازی که در این نبرد نابرابر جاودانه شدند، ادای
احترام میکنم.
در پی حمله وحشیانه مزدوران ولایت فقیه در عراق
به اشرف، ۳۶مجاهد دلیر به شهادت رسیدند و تعداد زیادی مجروح شدند. آنها با دستخالی
در برابر هجوم زرهیها و هامویهایی که از روی تنهای خسته مجاهدین عبور میکرد،
در رویارویی با قوای سراپا مسلح دولت دست نشانده ولایت فقیه در عراق، پرچم آزادی ایران
را برافراشته نگه داشتند.
سلام بر خواهران عزیز و شهیدم؛ آسیه رخشانی،
فاطمه مسیح، مرضیه پورتقی، نسترن عظیمی، فائزه رجبی، مهدیه مدد زاده، شهناز پهلوانی
و صبا هفت برادران.
قهرمانانی كه از همان روز، با رزم و پاكبازی
خود، پيشاپيش هزار زن قهرمان، بنای شورای مركزی جديد سازمان مجاهدين خلق ايران را
بنياد گذاشتند.
و سلام بر برادران عزیز و شهیدم؛ حسن اوانی،
جعفر بارجی، محمدرضا یزدان دوست، غلامرضا تلغری، احمد آقایی، مرتضی بهشتی، علی
اکبر مدد زاده، قاسم اعتمادی، ناصر سپه پور، محمد رضا پیرزادی، امیر مسعود فضلاللهی،
حسین احمدی، زهیر ذاکری، حنیف کفایی، محمد قیومی، خلیل کعبی، سعید چاووشی، مسعود
حاجیلویی، سعید رضا پورهاشمی، ورقا سلیمانی، بهروز ثابت، فریدن عینی، ضیاءالله
پورنادر، مهدی برزگر، مجید عبادیان، علیرضا طاهرلو، بهمن عقیقی و منصور حاجیان.
شعلههای یاد و نام یکایک آنها در تاریخ
مقاومت و آزادی ایران همواره زنده خواهد بود و آتشی که فداکاری آنها در جانها و
وجدانها برافروخت فروزان خواهد ماند؛ تا روزی که مردم ایران روی خجسته آزادی را
ببینند.
زندانیان سیاسی زندان گوهردشت کرج روز پنجشنبه 17 فروردین
درباره حمله وحشیانه نیروهای جنایتکار مالکی به ساکنان اشرف در 19 فروردین 90 بیانیهیی
با عنوان «بیاد صبا و همرزمانش» صادر کردند. در این بیانیه آمده است:
هفت سال از حماسه ۱۹فروردین سالگرد فروغ اشرف میگذرد با گرامیداشت یاد ۳۶ مجاهد قهرمان و پایداری
مجاهدان بی سلاح اشرفی در برابر تهاجم وحشیانه گردانهای زرهی نگاهی به زندگی نامه
پر بار این قهرمانان می اندازیم
بعد از توفانی مهیب، آن زمان، دیگر، شب
شبها بود.
ماه، پنهان در پشت ابرهای تیره و تار…
و زمین فرو رفته در سکوت و تاریکی… به هر کرانه مینگریستی بیداد بود و تباهی،
توطئه بود و خیانت، ظلمت بود و تاریکی که میخواستند سکون و خاموشی را آیههای زمینی
و یأس و نومیدی را فاتح قصهها سازند؛ میخواستند فریاد و خیزش را واژههایی مدفون
در میان آرزوهای بر باد رفته بخوانند و لبخند و امید را رویاهای طلایی که به واقعیت
نخواهند پیوست.
در چنین خشکسالی از رویش و اعتقاد، نام
من زینتبخش کتاب تاریخ وطنم گشت.
«روی یک برگ طلایی از
کتاب وطن و تاریخش، بنویس که در اینجا شهری دیدم، آجرش یکرنگی، جامههایش یکرنگ،
ساکنانش همگی چشمههایی بیتاب، چشمههای بیتاب، چشمههایی بیتاب»
اما بیتابی آن چشمههای جاری را خصم
برنمیتابید. عقیده و ایمان آنها، خواب شیاطین را از هم میدرید. پاکی قلبهایشان
دشمن را سراسیمه میکرد..........
«اسم همه ما مجاهد خلق است: فرزندان مریم!… بزرگترین و مهمترین
سرفصل زندگی ما همانا عبور از کورههای گدازان انقلاب بوده است که خودش را در سیمای
رئیسجمهور برحق و حتمی ما نشان میدهد. … این زندگی راهی سرخفام تا رسیدن به جامعه
بیطبقه توحیدی است».
«امیدوارم که بتوانم با فدای جان ناچیز خودم که هدیهای ناقابل است،
قسمتی کوچک از وظیفهای بزرگ را که در قبال خدا و خلق و به شکرانه این هدایت و نعمت
بزرگ بر دوش دارم به انجام برسانم. و ای کاش هزاران جان دیگر داشتم تا در این راه مقدس
فدا کنم». - از وصیتنامه مجاهد شهید جعفر بارجی در اردیبهشت ۶۶
«ولیفقیه به نقطهای رسیده که از نان شبش هم مهمتر این است
که اشرف را ببندد… ما از ابتدا که به مجاهدین آمدیم مسیر مشخصی را انتخاب کردیم و آن
هم چشمداشتن به پیروزی سهل و آسان و رسیدن به مقام و منصب نبود. … همواره در آرزوی
داشتن سعادت شهادت در راه محقق شدن آزادی خلقمان بودم» از نامه مجاهد شهید قاسم اعتمادی
۶/شهریور/۸۸»
«با سلام به
تمام آنهایی که در راه آزادی جان باختند و با خونشان آن را آبیاری و حراست کردند و
با سلام به شهیدان قیام ایران و با سلام به تمام خواهران و برادرانم از شهر مقاومت،
اشرف تا تمامی نقاط جهان. آنهایی که با گوشت و پوست خودشان برای دفاع از آزادی به اعتصاب
غذا شتافتند و ذره ذره وجودشان را در این راه ریختند. انشاالله که لایق این همه بزرگی
و کرامت باشم».
زهیر همیشه یک رزمنده بود. نه به این خاطر که از وقتی چشم باز
کرده بود خود را در سازمان و در کنار پدری مجاهد دیده بود، بلکه در سال ۶۹، وقتی سازمان تصمیم گرفت که
بچهها را برای دور بودن از خطرات جنگ اول خلیج فارس به خارج بفرستد، زهیر که هنوز
نوجوانی ۱۴ساله
بود، زیر بار خواست مسئولان و حتی پدرش نرفت و گفت که میخواهد رزمنده ارتش آزادیبخش
باشد و با اینکه دانشآموزی بسیار با استعداد بود، حتی وسوسه ادامه تحصیل هم نتوانست
بین او و عشقش، مبارزه جدایی بیندازد و او باز هم با اصرار زیاد توانست در پشتیبانی
عملیات مروارید، جایی برای خود پیدا کند. همین روحیه باعث میشد که زهیر همیشه بزرگتر
و قابل اتکاتر از سنش باشد، هم در فهم عمیق مسائل بغرنج و هم در مسئولیتپذیری.
امیر مسعود در وصیتنامه خود، خطاب به مادرش نوشته است:
”مادر مبارز و مهربانم، من رنجها و سختیهایی را که تو در رابطه
با فعالیتهای من کشیدهای هیچگاه فراموش نخواهم کرد. چه آن دوران که من زندان بودم
و تو برای یافتن من روزهای متمادی جلو زندانها بودی و چه روزهایی که مزدوران خمینی
به خانه ما هجوم میآوردند و تو برای از بین بردن مدارک، کتابهای مرا حتی کتابهای درسی
مرا نیز مخفی کرده بودی، و یا حمایتهایی که در برابر هر کس و ناکسی از عقاید من میکردی،
آری مادر، من اینها را هیچگاه فراموش نخواهم کرد، فراموش نخواهم کرد، هنگامی را که
مجاهدی را برای مخفی شدن به خانه میآوردم و تو هرچه از دستت برمیآمد از امکانات تا
عادیسازی امنیتی به بهترین نحو ممکن انجام میدادی. مادر، حالا با افتخار به همه بگو
که فرزندت راه امام بزرگوارش حسین را پیمود و در این راه بهشهادت رسید و تو روزی که
انقلاب به پیروزی برسد، فرزندت را در چهرههای شاد خلق ایران و در شکوفههای بهاری
خواهی دید... .
«بعد از خارج شدن از ایران و بودن در جمع مجاهدین
تنها یک آرزو دارم، اینکه روزی برسد که ایران و مردم رنجدیده آن آزاد شده باشند. روزی
که بچههای معصوم ایران مجبور نباشند برای تهیه یک لقمه نان دست فروشی و کار کنند.
روزی که پدران از تهیه نکردن نیازمندیهای فرزندان شرمنده نباشند. روزیکه زنان و دختران
مجبور نباشند برای تأمین زندگی رو به فساد و هزار بدبختی بیاورند».
«من از
آن روز که خود را در بند شهر اشرف احساس کردم، همیشه سراپا احساس غرور و شعف ایدئولوژیکی
داشته و با کمال سربلندی احساس میکنم که آزادترین فرد هم هستم». این قسمتی از یک نوشته
مجاهد شهید محمدرضا یزدان دوست است. گویی حافظ این بیت را در وصف حال محمدرضا سروده
است که:
«حافظ از جور تو، حاشا که بگرداند روی / من از آن روز که در
بند توام آزادم»
«مگه میشه در مقابل خون شهدای قیام خاموش نشست. مگه میشه
در مقابل خون ۱۲۰هزار
شهید سکوت کرد و به این رژیم پلید تن داد». - از گفتههای مجاهد قهرمان بهمن عتیقی