برادرم
حبیب، از مجاهدان لیبرتی، که او را ندیدهام، برایم نامهیی نوشته است. نامهیی پرمحتوا
و تکاندهنده که برایم آموزشی عمیق داشت. حبیب ضمن اشاره به جنایت ضدبشری موشکباران
لیبرتی، در آبان ماه گذشته، از حالات و احساسات انقلابی خودش نوشته.
او ضمن
گرامیداشت یاد شهیدان آن جنایت موحش نامهیی هم به ضمیمه نامه خود برایم فرستاده است.
نویسنده نامه ضمیمه، امیرحسین اداوی، یکی از شهیدان آن جنایت ضدبشری بوده است. از فحوای
نامه برمیآید که گویا در نوروز93 امیر حسین در پاسخ تبریک نوروز این نامه را برای
حبیب نوشته است.
نامه را
عیناً نقل میکنم. عنصر ناب انقلابی و مردمی به قدری در این چند سطر درخشان است که
نیاز به توضیح ندارد. اما شاید توضیحی در مورد «امیرحسین اداوی» لازم باشد.
نامه مجاهد
شهید امیر حسین اداوی به یکی از مجاهدان همرزمش
حبیب!
نامه و عیدیای که برایم فرستادی بینهایت مرا خوشحال کرد. میدانم این رابطهها ایدئولوژیکی
است و نه چیز دیگر و در راستای جنگ با این رژیم خونخوار است.
حبیب!
هر چه فکر کردم چه برایت بنویسم که در راستای جنگ و پایداری باشد، و با خودم بالا و
پائین کردم، به این رسیدم که دو خاطره از ایرانی بگویم که توسط خمینی خورده و له شد.
آنها را هیچ وقت تا بهحال فراموش نکردهام.
اولی:
برای خرید وسیلهای به میدان توپخانه تهران رفته بودم. دیدم پدری بالای سرش نوشته:
هرکس توان خرید این بچهها را دارد ببرد من نمیتوانم نان اینها را در بیاورم. او نوشته
بود: راننده کمرشکن بودم، الآن مشکل دارم و نمیتوانم کار کنم.
من به
خودم گفتم مگر کسی هست بچههای خود را بفروشد؟ اما واقعیت این بود که سه تا دختر بودند.
از 10سال تا 6سال، با چهرههای معصوم که قلب آدم به درد میآمد. بهخصوص آن که 10سالش
بود خیلی دردناک بود. از طرف دیگر تعدادی دور آنها را گرفته بودند و مثل گرگ و کفتار
و روباه هر کس دنبال ثمر خودش بود. من آنجا را ترک کردم و به خانه برادرم بر گشتم.
این اولین باری بود که چنین چیزی میدیدم. دو روز غذا نمیتوانستم بخورم...
دومین
خاطره: وقتی که تصمیم گرفتم به سازمان بیایم یک چیز مانع من بود و آن دخترم بود. خیلی
او را دوست داشتم. تازه زبان باز کرده بود و ترک او برایم سخت بود. میدانستم وقتی
او را ترک بکنم دیگر او را نخواهم دید. با خودم گفتم مگر بچه من از آن سه بچه که هر
کدام یک قیمت داشتند بهتر است؟ پس این هم مثل آنها. و برای همیشه او را ترک کردم. به
این فکر میکنم که یک روزی در ایران هیچ پدری بچههای خود را نفروشد و... ... ... ناراحت
نشو! این واقعیت ایران ما در 25سال پیش بود الان که دیگر عادی شده...
قربانت:
برادر کوچکت امیر حسین اداوی
عید
1393.